شوشان: محمد عابد الجابری فیلسوف فقید مراکشی معتقد است در تحلیل تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی و درک علل عقب ماندگی تمدن اسلامی و نهضت عربی در سدههای میانی باید به پرسشهای اپیستمولوژیک در این حوزه ابتدائا پاسخ داد. او معتقد است پاسخ به این پرسشها با عقل عربی یا به عبارت دیگر مبانی اپیستمولوژیک این فرهنگ رابطه مستقیم دارند. عقب ماندگی مسلمانان زمانی شروع شد که عقل تصمیم به عقبنشینی گرفت و به این امر مشروعیت دینی بخشیده شد. به همین منظور برای بررسی وضعیت تمدنی مسلمین باید به چیستی عقلانیت در تمدن اسلامی پرداخت و چگونگی تدوین انحاء عقلانیت را مورد بررسی و مداقه قرار داد.
انحاء عقلانیت
جابری برای تحلیل تمدن اسلامی سه گونه عقلانیت و معرفت را شناسایی میکند و در سایه این سه نوع معرفت به تحلیل تاریخ تمدن اسلامی و همچنین شناسایی علل انحطاط و عقب ماندگی این تمدن میپردازد. او معرفت بومی و اصیل تمدن اسلامی را معرفت بیانی میداند که حاصل از عقل عربی است. عقلانیت معرفت بیانی بر پایه متن شکل گرفته است و منجر به تولید علوم بیانی مثل فقه، کلام و بلاغت شده است. به عقیده جابری این نظام معرفتی میراث اصیل عربی است و برپایه نقل و قیاس حاضر بر شاهد توسعه یافته است. دومین نوع معرفت، معرفت عرفانی است که باید آن را برخاسته از عقل هرمسی دانست که تکیه بر فرهنگ مانوی و گنوسی دارد و ریشهاش را در فرهنگ ایران و هند میتواند جست. سومین نوع معرفت یعنی معرفت برهانی، برخاسته از عقل فلسفی است ریشه در فرهنگ یونانی دارد.
شاخصههای اپیستمولوژیک (معرفتشناختی) عصر تدوین تا انحطاط
به عقیده جابری عصر تدوین عصری است که همه تاروپود فرهنگ عربی از گذشته تا به امروز به آن متصل است. بازبرداشتهایی که از عصر جاهلی موجود است، دوران صدر اسلام و حتی دوره اموی همگی در این دوره تدوین شده است. او با استناد به قول ذهبی سال ۱۴۳ را با کمی بالا و پایین آغاز عصر تدوین میداند و معتقد است اوج دوران تدوین در زمان منصور عباسی صورت گرفته است. این عصر همان عصری است که در طول زمان امتداد یافته است و تصویری از عقل عربی را در آگاهی عربی ترسیم کرده است. به همین دلیل انسان عرب به هنگام دادوستد فکری با شخصیت های گذشته احساس بیگانگی نمیکند تا به نفی گذشته بپردازد بلکه به عکس انسان عرب خوشتن خویش را با غرق شدن در چنین فرهنگی باز مییابد و احساس آرامش میکند. فرهنگ عربی به این معنا در عصر معروف به عصر تدوین شکل گرفت و مرزها و گرایشهای آن مشخص شد.
جابری با بررسی تاریخ علوم اسلامی معتقد است نخستین کار علمی سامان یافتهای که عقل عربی انجام داد گردآوری واژگان زبان عربی و بنیان نهادن قواعدی برای آن است. به همین دلیل روشی که نحویون و لغویون در کار علمی خود به کار گرفتند مفاهیم و مکانیسم های ذهنی مورد استفادهشان بنیانی شد برای شکل گیری سایر علوم اسلامی یا لااقل چراغ راهشان شد. او با تحلیل شکل گیری علم نحو و لغت تحت تاثیر اعراب بادیه نشین، اعرابی را برسازنده جهان عربی میبیند. بر همین اساس از یک طرف ضابطهمندسازی موجب شد تا این زبان از تغییر و رشد که تاریخ فراپیش آن می نهاد مصون باشد و از طرف دیگر مرجعیت اعراب بادیهنشین باعث شد این زبان از ویژگی معیشتی آنان متاثر شود و نتیجتا دو ویژگی عمده شکل دهنده عقل و زبان عربی شد: ناتاریخی بودن و داشتن سرشت حسی.
همانطور که گفته شد تمام علوم عربی و بیانی تحت تاثیر نحوه تدوین علوم لغت و نحو شکل گرفتند و مکانیسمهای اندیشه و معرفت عربی در ساختار علوم بیانی ازجمله کلام و فقه رسوخ کرد. (برای آشنایی بیشتر با نقش زبان عربی در تمدن اسلامی رجوع شود به مقاله «نگاهی به نظریات عابدالحابری درباره زبان عربی و نقش آن در تمدن و عقل عربی») جابری تاکید دارد که به کار سترگ نحویون، فقها و لغویون عصر تدوین سر تعظیم فرود میآورد و واقعیت این است که در این دوره نوآوریهای بینظیری در تاریخ اندیشه بشری صورت پذیرفت و اگر تمدن اسلامی را به یکی از دستآوردهایش بشناسیم «تمدن فقه» است؛ چنان که تمدن یونان «تمدن فلسفه» بود و تمدن اروپایی «تمدن تکنولوژی» است. اما موضوع همه علوم بیانی همان متن است و تعامل با متن در مقایسه با تعامل با ریاضیات و طبیعت، چه از حیث روش و چه از حیث امکانات تفاوت اساسی دارد.
جابری با استناد به نظرات آندره ژان فیستوژیر، فیلسوف و مورخ فرانسوی/دومنیکنی که علت فروپاشی عقل یونانی و منتهی شدن آن به عقل کنار نهاده شده و هرمسی را در برتربینی عقل، نسبت به تجربه میداند اما در مورد عقل عربی نمیتوان چنین تحلیلی ارائه کرد. موضوعی را که عقل یونانی با آن سرو کار داشت پدیدههای طبیعی و جهان بود که واقعا تجربه پذیر هستند اما موضوع عقل عربی متن است و تعامل با متون غیر از تعامل با طبیعت است و اصلا نمیتوان عقل عربی را با چنین اتهامی محاکمه کرد. اما واقعیت این است که همین موضوع مورد داد و ستد علوم بیانی یعنی متن است که باید مورد واکاوی قرار گیرد. طبعا در علوم عربی و بیانی که متنمحورند، روزی میرسد که دیگر امکان پیشرفت نیست و تنها راه پیشرو بازگشت به عقب و بازسازی آن چیزی است که پیشتر بوده است. جابری معتقد است حرکت در زمان فرهنگی دو گونه است گاهی حرکت انتقالی است یعنی جایی به جای دیگر منتقل میشود و گاهی حرکت جایگشتی است مثل حرکت زه کمان؛ پویایی فرهنگی در حرکت نوع اول حاصل می شود. جابری با بررسی جنبه های اپیستومولوژیک و ساختار درونی فرهنگ عربی معتقد است که حرکت در این فرهنگ جایگشتی است تا انتقالی و ما از عصر تدوین تاکنون تنها به نشخوار خویش مشغول بودهایم.
بنابر آن چه تا کنون از نقد عقل عربی جابری بیان شد سرشت علوم بیانی نه میتوانست و نه امکان آن را داشت تا پیشرفت اندیشه و فرهنگ عربی را تضمین کند. معرفت عرفانی نیز در روش و هدف به دنبال آخرت بود و نه دنیا؛ علوم به ظاهر طبیعی تابع این نوع معرفت، مثل نجوم و کیمیاگری نیز از نوع علوم سری بودند که منکر قواعد علی معلولی و برپایه خرق عادات و قلب اعیان بنا شده بود؛ پس امکان تحقق پیشرفت تمدنی از طریق علوم جادویی هم وجود نداشت. به قولی مگر میشود جنبشی را با جادو پیش برد؟ نهایتا اما معرفت برهانی هیچگاه به واقع برای بازسازی منظومه اندیشه دینی اسلامی به عربی ترجمه نشد بلکه برای مبارزه با عرفان پا به عرصه تمدن اسلامی گذاشت. جابری معتقد است در تمدن اسلامی منظومه ارسطویی هیچ گاه کامل و بدون شائبه عقلانیت عرفانی بازخوانی نشد. (البته او به یک استثناء قائل است آن هم عصر اندلس که با گسست از فلسفه سینایی و گرایش های شرقی به خصوص توسط ابن رشد امکان افقگشایی جدید فراهم شد اما در نطفه خفه شد و اندیشههایش به تمدن اروپایی راه یافت.)
در این میان جریان عقلانیت مستقلی هم وجود داشت که در منظومه فرهنگی عربی چندان نقشی نداشت. نگرش و دیدگاههای واقعا تجربی و علمی مثل ابن هیثم، بیرونی، البطروجی و… همواره از کشمکشهای فرهنگ عربی بیرون بود. ستیز در فرهنگ عربی مثل فرهنگ یونانی بین میتوس و لوگوس(اسطوره و فلسفه) یا مثل فرهنگ اروپایی بین علم و کلیسا نبود. طرفین دعوا نظام بیانی با ایدئولوژی سنی از یک طرف و نظام عرفانی با ایدئولوژی شیعی از طرف دیگر بود. نظام برهانی هم که به عنوان طرف سوم وارد کارزار شد از ابتدا محکوم به شکست بود چون مجبور به پیوند با یکی از طرفین بود و امکان حضور واقعی و خالص نداشت. در این کشمکش دانشمندان علوم طبیعی نقشی برای مشارکت در ساخت تمدن اسلامی نداشتند و از همین روست که محاکمههایی که گریبانگیر کپرنیک و کپلر و گالیله شد هرگز برای دانشمندان مسلمان مشکلآفرین نبود. نزاع در تمدن اسلامی مستقیما ایدئولوژیک و سیاسی بود. سیاست در تجربه فرهنگی عربی جای خود را به فلسفه در یونان و علم در اروپای مدرن داد. نقشی را که علم در لحظات سرنوشتساز بازسازی تفکر اروپایی بازی کرد در تمدن عربی/اسلامی سیاست برعهده گرفت و عقلانیت ارسطویی و علوم تجربی هرگز امکان ورود به چارچوب فرهنگی و تمدنی نیافت ازین رو عقل عربی در کشاکش فرهنگی محکوم به تکرار مکررات بود.