شوشان - ارسلان شهنی :
یک
"دالو" می گفت: "ای دا چه بگم سیت؟۱ " اینجا تکه ای از گرمسیر بختیاری بود. ما می آمدیم و می رفتیم . روزگار کوچ بود و گل سرخ و "چویل" که ناگهان این "سرزرد، تی کوو»ها پیدا شدند . کدخدایان و کلانتران چادر سفید در خان جلسه داشتند. کلانتران طوایف همه مخالف ورود این اجنبی ها به ایل بودند . آخسرو می گفت: ای خان به سرت قسم این چشم آبی ها ما را بدبخت می کنند.آابولقاسم هم سر تکان می داد و تایید می کرد:ها خان " بخت بووم"۳ اینها برای غارت آمده اند چرا بگذاریم خاکمان را سوراخ بکنند .
گوش خان اما بدهکار این حرفها نبود : اینها به حکومت پول داده بوده اند،به شاه پول داده اند اگر نگذاریم کار کنند فردا باز باید با حکومت بجنگیم.
آمم صالح پاسخ داد: خان اینجا زمین پدری ماست هر شاهی که از انگلیس "پیل" گرفته خودش هم به او زمین بدهد پس گله من ریش شاه را بچرد!
خان برافروخته به آمم صالح تشر زد : حرفای پدر یاغی ات را نزن ، مم صالح. خون به چهره مم صالح دوید ، کربلایی حسین آهسته سر گذاشت بیخ گوش آخسرو: "بخت پدرم " خود خان هم از خارجی ها " پیل" گرفته .
کناری می گفت: اول که انگلیسی ها آمدند کسی نمی رفت برایشان کار کند . هوووو بختیاری باشی و سوار بر اسب و برنو بر شانه ، بعد بروی نوکری اجنبی کنی ! ، محال بود ،آنوقت مگر می توانستی توی روی کسی نگاه کنی؟ اما من که برنو نداشتم اسبم را هم فروخته بودم و چند تا گوسفند خریده بودم گوسفندها را هم دزدها شبانه ربوده بودند،گفتم بروم حالا با آنها کار کنم تا وقت کوچ شود، بعد هم خودم با " قیطاس" پسر دالو ماهپاره حرف زدم و گفتم تا کی می خواهی چوپانی عباسقلی قدرنشناس را بکنی و هی کتک بخوری ، برویم پیش این خارجی ها خوب " پیل ۴" می دهند. عباسقلی آمد و بعد هم به مرور یکی یکی همه آمدند " ها بووم" . سال سال " گله میرون۵" بود . برای کمتر کسی گوسفندی مانده بود .
درخت ها و درختچه های "دره خرسون" را مرتب می بریدند. صدای ممتد دیگ بخار و مته حفاری گوش تپه ها را کر کرده بود . خواب علف ها آشفته شده بود، خاک سخت مقابل دریدن شکمش مقاومت می کرد اما مگر " رینولدز" دست بردار بود لاکردار ! به دارسی قول نفت داده بود و دارسی به بانک های لندن قول «پیل »داده بود "ها بووم"
قیطاس می گفت: تف،تف به ذات این کُناریِ شیر از پستان سگ خورده که گولم نزند برای این کافرها کار کنم . من "پیل" برای چه می خواستم همان چوپانی می کردم صدمرتبه بهتر بود ، کتک های عباسقلی بدتر از دشنام های سرکارگر "ویلیام" که نیست.هرچه بود عباسقلی، بختیاری است ، اجنبی که نبود تازه باید به " ویلیام" ارباب هم بگویم. تف به این روزگار حالا ایل آب برف می خورد و من و "دالو" آب تلخ گرمسیر ، تف ای "ویلیام" ..... اگر آخر شکمت را پاره نکردم !"
دالو می گفت: "ها دا۶" ایل که کوچ کرد من دلم نیامد پسرم را رها کنم گفتم امسال آب ییلاق را نخواستم می مانم گرمسیر برای پسرم خوراک درست کنم اما همه اش در فکر برف های "زردکوه" و آب چشمه "مروارید" بودم. شایع شده بود که دارسی نامه نوشته است به ارباب " رینولدز" که فلانی دیگر "پیل" ندارم بلند شو بیا. نفت نخواستیم بیا پیش زن و بچه ات و من هم امیدوار شده بودم که امسال هم به ییلاق برویم اما یک روز ظهر ناگهان صدایی شنیدم مثل "بغض خدا" بلند ، دویدم سر تپه، دیدم بالای دره خرسون را ابری سیاه پوشانده بود . گفتم بخت پدرم بختمان سیاه شد و "بخت نیاری" شدیم . از ترس جیغ زدم صورتم را کندم گفتم بلایی سر پسرم آمده پا برهنه دویدم سمت دره خرسون پسرم زنده بود
بر صورتش خاک و گل سیاه و چربی نشسته بود . نمی دانم چرا"گاله۷" میزد همه کارگرها " گاله" می زدند. و من هم دیدم کارگرها شادی می کنند این بار "کل زدم" ۸ از ته دل "کل زدم» نه یکی دو تا ، شاید صد بار . چه می دانستم ؟ توی دلم گفتم لابد بر می گردیم به روزگار دلخوش.
دو.
نفت که از چاه نمره یک فوران کرد انگلیسی ها به زور تفنگچیان دولت و آدمهای خان تمام زمین ها را خریدند بعد هم گفتند حق ندارید اینجا گوسفند بیاورید، حق ندارید کشاورزی کنید . اسب و قاطر و الاغ ها را هم خریدند تا وسایلشان را از اهواز و شوشتر بیاورند ، مسجدسلیمان انگار قیامت شده بود ، از خاک همین جور خانه و دکل ساختمان سر می زد ،مردم فقیر به ناچار به کارگری روی می آوردند . به قول خودشان به نوکری !.
آنها که اوضاعشان بهتر بود، اما هنوز غرورشان را نگه می داشتند و ترجیح می دادند اندک گوسفندانشان را نگه دارند و ییلاق وگرمسبر کنند .
انگلیسی ها برای خودشان خانه های بزرگ به نام "بنگله" می ساختند و برای کارگرهای باسابقه خانه های کوچک 30 متری . خانه سازی در مسجدسلیمان ممنوع بود فقط شرکت نفت حق ساخت و ساز داشت . کم کم بیمارستان و سینما و باشگاه و کارخانه برق و راه آهن برای اولین بار در مسجدسلیمان و در کل خاورمیانه متولد می شدند و سیل نیروی کار روانه این شهر جدید می شد تا جایی که در سال 1330 بالغ بر 6 هزار نفر مستقیما در شرکت نفت شاغل بودند.