شوشان - رحیم قمیشی :
ایام عید کلی در خیابان امیری آبادان گشتم. در پاساژها و کوچه پس کوچههای اطرافش، دستفروشهای بیشمار، مغازههای کوچک و شلوغ، مردم دلسوخته و همیشه شوخ.
و چقدر کیف کردم.
از صورتهای آفتاب خورده و خندان جوانهایش که از اول صبح با شوخی و خنده کار را شروع میکردند و تا پاسی از نیمه شب تعطیلی نداشتند.
از آن مغازه سمبوسه فروشی کوچک که سمبوسههای ریز و خوشمزهای داشت و نمونهاش را تنها در هند و حیدرآباد دیده بودم، چقدر خرید کردم. سمبوسههایش آنقدر خوشمزه بودند که بچهها سیر نمیشدند.
گفتم؛ کاکا خانمم بخاطر روغن زیاد سمبوسههات از اونها نمیخوره، کم روغن هم میتونی درست کنی!
نگاهم کرد و با لهجه شیرین آبودانیش گفت؛ کا... الان برات یه سمبوسه درست میکنم یه قطره هم روغن نداشته باشه!
و درست کرد، دیگر شُره روغن نداشت، اما روغنش یک ذره کمتر بود. میگفت سمبوسه منو هند هم نداره!
میخندید و کار میکرد و ما را هم دعوت میکرد به بیخیالی.
رفتیم کنار شط آبودان یک قهوه خانه، چای بخوریم.
هنوز کامل ننشسته بودیم که دیدم صدای ترانه شاد بلندگویش را قطع کرد. رفتم پرسیدم چرا بلندگو را بستی قشنگ میخواند، من اصلا بخاطر صدای ترانهات بچهها را آوردم اینجا.
چپچپ نگاهم کرد.
- تو الان نپرسیدی قبله کودوم وره، کا خو مو ازت ترسیدم بستمش...
و خندید
گفتم من نمازمو میخونم، نمازم چکار ترانهات داره؟!
و ترانه اش را دوباره بلند کرد.
دختره آبودانی...
و بچهها با ترانه اش رقصیدند.
و من خندیدم
و کاکا آمد قهوه عربی برایمان ریخت.
و چون فنجان را بچهها تکان ندادند دوباره ریخت و بچهها خندیدند، از این رسم قشنگ.
میگفت تا فردا صبح هم فنجان رو نلرزونید همینطوری براتون میریزم.
و خودش میخندید
و همه میخندیدیم.
هر کاری کردیم قهوه عربی را حساب نکرد
فقط چایی و قلیان...
برای آنهم صد بار گفت تو رو خدا مهمانم باشید.
و از ته دلش میگفت.
بخصوص وقتی فهمید قمیشی هستم و بهقول خودش کاکای آقا سیاوشم.
آن روز یک اخمو ندیدیم، یک عزادار ندیدیم، یک جوان بداخلاق یا بیروحیه ندیدیم، یک آدم نگران فردایش ندیدیم.
فقط دندانهای سفیدی بود که لابلای صورتهای سیاه سوخته برق میزدند!
- کا تو میدونی آبودان اولین فرودگاه بینالمللی رو داشته. میدونی اولین سینمای ایران مال آبودان بوده، میدونی قبل انقلاب رادیو تلویزیون آبودان داشتیم، میدونی بهترین بیمارستان ایران آبودان بوده، میدونی بهترین غذاها مال آبودانه، بهترین هتل ایران آبودان بوده،
بهترین دانشگاه، دانشگاه نفت، بهترین فوتبالیستها، اصلا رفتی خیابون پهلوی؟!
و لافهای آبودانی که تمام نمیشدند!
نمیدانم چطور توانستند مردم شیرین آبودان را اینطور عصبانی کنند.
نمیدانم چه هنری داشتند که مردم خونگرم و دلچسب آبودان را توانستند اینطور خشمگین کنند.
نمیدانم چه دلی داشتند به این مردم خندهرو و مهربان، اینهمه نامهربانی کردند.
کاش کسی بررسی میکرد، چه شد که مردم ساده و سازگار آبودان چطور شد که از زندگیشان سیر شدند.
و آمدند در خیابان.
و فریاد زدند همهتون دروغگو هستید!
همهتون...
و هیچکس به فکر ما نیست!
هیچکس!
@ghomeishi3