شوشان - امین مسعود نیا :
۱. مقدمه : یک ایده
ایرانشهر و مفاهیم مربوط به آن همیشه موجد بحث و نظر بین موافقین و مخالفان بوده و هست. ایدهای اگرچه جدید ولی دارای قدمتی به وسعت تاریخ. مفهومی با چند شاخص برجسته ازجمله: مذهب رسمی، زبان یکسان، تاریخی با قرائت رسمی، جغرافیای محصور و سلطنت بهعنوان قوامبخش حاکمیت این ایده!
از بحث تغییرات ایده در بستر واقعیت که بگذریم، سوال کلی این جستار این است: آیا بهواقع و در بستر تاریخ، شاخص سلطنت (چه مشروطه بعداز سال ۱۲۸۵، چه غیرمشروط و بر مبنای فرهایزدی قبل از اسلام و ظلاللهی پس از اسلام) قوامبخش ایده ایران بوده است یاخیر؟ مطلبی که این جستار به آن میپردازد: هرچند کوتاه!
۲. بیان موافقان :
نظر کلی موافقان سلطنت (و نه لزوماً طرفداران ایرانشهر) این بوده که سلطنت جدا از فراز و نشیبهای بعضاً تاریخی عامل وحدت جغرافیایی و تاریخی ایران میباشد. در اثبات آن هم هر از چندگاه به مثالهای تاریخی مشهور تمسک میجویند: از انوشیروان عادل و شاه عباس و نادر تا رضاه شاه و... ولی آیا این خوانش از تاریخ سلطنت منتج به بروندادی صحیح در خوانش ایدهی ایران است؟! و آیا سلطنت در تاریخ ایران مفهومی همیشگی و یکسان و با یک رویکرد واحد بوده که بتوان درصورت فرض محال به قوامبخش بودن آن در برآمدن ایرانشهر تکیه کرد؟! آیا سلطنت فرهایزدی مشابه سلطنت ضلاللهی یا حتی مشروطه بعد از ۱۲۸۵ بوده که بتوان از آن نسخهای شفابخش و واحد برای ایران نوشت؟!
پاسخ به این سوالات حتی با اندک مطالعه تاریخی بلاشک خیر و نفی است. لذا جهت تبیین بهتر در این پاسخِ قاطع خیر در ۲ حوزه به نظر میپردازم.
۳. پاسخ اول یک مخالف سلطنت: مشاهدهی تاریخ
کنکاش تاریخی ایران در قبل و بعد از اسلام نشان میدهد که اتفاقاً بر خلاف نظر سلطنتطلبان و جویان سلطنت و شاهنشاهی، علیرغم همه منافع و خیرات جهت کشور خود از عوامل اصلی سقوط بهدست عوامل خارجی، تفرقه و جدایی ملت و عقبگردهای تاریخی کشور بوده است. نهایت همه سلسلههای شاهنشاهی نه تغییر مسالمتآمیز بلکه قهری، با هرج و مرج وسیع و با ایجاد اخلال کلان درکشور همراه بوده است. از شاهنشاهی باستانی امپراطوریهای ایران که همه با قهر وجنگ و خانمانسوزی همراه بوده است. تاریخ سلطنت در بعد از اسلام روسیاهتر است. چه اینکه در۴ قرن ابتدایی برآمدن اسلام حکومتهای محلی ایرانی یا بر امید بازگشت به دوران پُرشکوه از دست رفتهاند (آل بویه، سامانی و آل زیار) یا درگیر هویّتبخشی کاذب برای خود با تمسک به ایران یا خلیفه عباسی (غزنوی، سلجوقی و...) که باز نتیجه خونخواهی و خونریزی مداوم است. قبل و پس از آن هم در دورهای طولانی نوبت برکشیدن شاهنشاهی برمبنای ظلالله بودن و اقتدار ایلی است. موردی که اوجش در دوران صفویه و حضیض آن سلسله قاجاراست.
در همهی این سلسلهها ایده شاهنشاهی و سلطنت منجر به شکست و پسرفت مردم و کشور ایران نسبت به دول پیشرفته شده است. بماند که سلطنت مشروطه هم همچون زایمانی نارس (و نه زودرس بهزعم برخی روشنفکران و اندیشمندان تاریخی ایران) منجر به دیکتاتوری متمرکز در نقش سلطان شبهمدرن پهلوی شد که با همه خدماتش در پهلوی اول؛ نهایتاً منجر به اشغال و سقوط ایران گردید.
پس اگر به نتیجه مشاهدات تاریخی؛ مستند و معتقد باشیم باید گفت: سلطنت نمیتوانسته و نمیتواند قوامبخش هویت جمعی ما ایرانیان باشد. چه، اگر بود نتیجه همه دیکتاتوری فردی، خشونت همهگیر، براندازی، حمله خارجی، انقلاب و اعتراض نبود. مگر اینکه به شهادت تاریخ معتقد نباشیم و سلطنت بر ایمان ایدئولوژی و جهانبینیای دُگم در تبیین زندگی باشد. امری که مسلماً این قلم از آن مبراست!
۴. پاسخ دوم یک مخالف سلطنت : فلسفه سیاسی به زبان ساده
لزوماً برای هر سوال و بحث پاسخی ساده وجود ندارد. خصوصاً در حوزه فلسفه سیاسی. شاهد آثار سترگ این حوزه از افلاطون تا هابرماس است. اما شاید سلطنت استثناء باشد! چه به مثال مشهور قدیمیها: «گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل!» باید پرسید گیریم شاهی همچون شاه عباش با همه صفات و عملکرد خوب خود باعث پیشرفت شد (هرچند همین شاه با خالی کردن ایران از افراد توانا، خود از مسببان تغصیف و سقوط صفویه میباشد.) چه ملاکی هست که جانشین او شاه صفی (نوهاش) فردی اینچنین باشد؟ نکتهای که بسیار زیبا به قلم استاد و حکیم طوس؛ فردوسی کبیر؛ در داستان فریدون و فرزندانش به نظم و تصویر کشیده شده است.
و در نهایت اینکه آیا صحیح است چون پدر انسانی توانا بوده، ما سرنوشت یک ملت و کشور را در رختخواب همایونی تعیین نماییم؟! مسلماً خیر.
به همین علت و به شهادتِ تاریخ و بیان فلسفه به زبان ساده من یک سلطنتطلب نیستم.