شوشان ـ حامد ملحانی :
یکم ذی الحجه هزار و چهارصد و چهل و دو سال بعد از آن روز مرج البحرین، کیلومترها دورتر از مدینه، در تهران، این شهر هزار و یک حادثه، حسینیه ساده پسر زهرا علیهاالسلام، میزبان یک جمع صمیمی است.دختر جوان، پوشیده در چادر سپید حیا، خواهر شهید مدافع حرم است. مرد جوانی، خوشحال و خوش پوش، اما اندکی مضطرب و با دلهره کنارش نشسته است. پدر و مادر شهید با لبخند، آرام گوشه ای نشسته اند. مادر هنوز بعد از چند سال، لباس سیاه عزا از تن در نیاورده است.
جوانش چند سالی است که رفته است ولی غمش هنوز، حتی امروز، روز عقد دختر جوانش، تازه و گرم و جگرسوز است.
سیدعلی آقا، آقای ما، آقای آن شهید، با وقار حیدری، نشسته است روی صندلی بالای مجلس. خطبه عقد دو جوان را می خواند. توصیه میکند به صفا و صداقت. انگشتر هدیه می دهد و بعد به درخواست پدر شهید، از مادر می خواهد لباس سیاه عزا از تن در بیاورد.
صدای کلیک عکاس ها در تمام این مدت به گوش می رسد. در قاب ها، همه هستند اما شهید نیست. حداقل دوربین ها، چیزی را ثبت نمی کنند. دوربین ها، کورند! نه دور را می بینند نه نزدیک را وگرنه مگر ممکن است در این جمع ساده پر از نور، در این مجلس عقد خواهر، برادر نیامده باشد؟!
اصلا مدافع حرم حضرت زینب، مگر می شود رسم برادری را برای خواهر جوانش به جا نیاورده باشد؟!
حتما شهید مجیدقربانخانی مهمان حسینه آقا بوده است! حتما بوده است!