شوشان ـ مجتبی حلالی :
آفتاب غروب کرد. گرمای هوا فرو نشست. شهر به تلاطم درآمد. پیرمرد حرکت کرد. سوار بر موتور. نقطه به نقطه شهر را. تا پاسی از شب. و من دیدمش.
تنومند است و خشک. دستان زمخت و پینه بسته، ابروهای سفید و پر پشت و درهم گره خورده. خمودگی کمر را پاهای قدرتمندش جبران می کنند. با گذشت سالها اما موهای پری داشت. موهایی یکدست سفید.
عینک ته استکانی با آن بندهای دور گردنی را از چشمان برداشت، به سمت زباله های بستنی فروش رفت. دو کیسه تفاله هویج. دست کم هر کدام 15-20 کیلو وزن داشت. به سختی بلند می کرد. برایم مجالی شد تا نزدیکش شده و داستانش را جویا شوم.
کمکش کردم. وقتی می خواست کیسه ها را بلند کند و روی موتور بگذارد، سختش شد، به سرعت کنارش رفتم. تعارفی هم کرد که بابا جان زحمت نکش. چه آنکه از اینکه من آن دو کیسه را بر روی موتور بگذارم خرسند هم بود. عجب کار سخت و طاقت فرسایی ست.
طرز نگاه و لبخندش، صدای بم و گرفته اش، چفیه بسته شده دور گردنش، کفش های تا خورده و ساده اش، سر به زیری اش، صبوری و تحملش، و آهسته گام برداشتنش، پیرمرد دوره گرد را برایم متفاوت جلوه کرد.
طناب کشی و قلاب دار حلقه شده را درآورد و به شکلی ماهرانه هر دو کیسه را به موتور وصله زد. تکان نمی خوردند. گویی که اکنون این دو کیسه بخشی جدا نشدنی از موتور شده اند.
عینک ته استکانی را بر چشم گذاشت. تشکر کرد. سوار شد و قبل رفتن اما پرسیدم؟ تفاله های هویج به چه کارت می آیند؟ پسرم با چند دامدار تعامل دارم. هوا گرم است، تفاله هویج در این گرما برای گوسفندان فوق العاده است، هم سیر می شوند، و هم کمتر تشنگی می کشند. و من هر شب از بستنی فروشی ها این تفاله ها را جمع و برای آنها می برم. در ازایش مبلغی هم دریافت می کنم.
رفت. سنگینی کیسه ها اندکی موتور را چندباری از مسیر منحرف کرد، اما رفت. رفت برای بستنی فروشی بعدی و بستنی فروشی های بعدتر. تا آن زمان که مردم در شهر اوقات سپری می کنند و بستنی فروشی ها فعالند، او هم در سطح شهر بدنبال درآمد است.
سالمندی و استراحت؟ خیر! بخش زیادی از آنها پا به پای مردم کار می کنند. ناشی از وجود فرزندان بیکار، ناشی از گرانی ها، ناشی از حقوقی که شاید تا نیمه ماه کفاف دهد. آنها چون دوران جوانی خواهند دوید. کار خواهند کرد. درآمدی مضاف برحقوق بازنشستگی کسب می کنند. برای اندکی بزرگتر کردن سفره خانه و خانواده شان.
اگر دستهایش زبان بگشایند، قطعا حرفها برای گفتن دارند، اگر موتور فرسوده اش به سخن آید! نا گفته ها دارد، باری، چهره اش سالها بعد و در گذر زمان رنجی که می کشید را در قاب عکس نصب شده در اتاقی نشان خواهد داد!