امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
اختصاصی شوشان: ساعت 5 بعد از ظهر روز 4 آبان 62 بود. زنگ ورود به کلاسهای درس نواخته شد دانشآموزان همگی به کلاسهای خود رفتند. هیچکس نمیدانست که تا دقایقی دیگر فاجعهای بهوقوع خواهد پیوست که تا قیام قیامت فراموش نخواهد شد. معلمین یکی پس از دیگری بر سرکلاسهای درس خود حاضر شدند. تعدادی نیز بهدلیل زنگ ورزش در حیاط مدرسه مشغول به بازی فوتبال بودند جست و خیزهای کودکانه آنها توأم با سر و صدا حیاط مدرسه را پر کرده بود. «محمدطاهر خلفیان»، که معلم یکی از آن کلاسها بود نیز وارد کلاس خود شد. همه دانشآموزان آن کلاس به احترام او از جای خود بلند شدند. آقای «خلفیان» با همان تواضع همیشگی در حالیکه لبخندی برلب داشت از آنها تشکر کرد و از همه آنها خواست برجای خود بنشینند. سپس مبصر کلاس حضور و غیاب را انجام داد.
بعد از اتمام حضور و غیاب آقای «خلفیان» تکه گچی را برداشت و به سراغ تخته سیاه رفت و با خط زیبای خود نوشت: شهادت صدای تیک تیک ساعت در حال نزدیک شدن به 10/5 بعداز ظهر بود.
سپس رو به دانشآموزان حاضر در کلاس خود گفت عزیزان امروز میخواهم راجع به «شهادت» و فلسفه آن و جایگاه شهید و عزت و احترامی که در پیشگاه خدای متعال خواهد داشت صحبت کنم. امروز میخواهم ...
ناگهان ، انفجار
ناگهان صدایی فوقالعاده وحشتناک بهگوش رسید و نوری نارنجی در آن کلاس روشن شد و انفجاری بسیار شدید بهوجود آمد همه جا را دود و خاک و غبار و بوی گوگرد فرا گرفته بود. هیچ کس نفهمید چه اتفاقی افتاد در یک چشم به هم زدن کلاس درس با خاک یکسان شد و بجز یک نفر همه دانشآموزان حاضر در آن کلاس به همراه معلم باصفای خود که آن روز قصد نموده بود تا دانش آموزان خود را با فلسفه «شهادت» آشنا سازد آسمانی شدند و سندی ابدی گردیدند بر مظلومیت امت ایران اسلامی.
دانشآموزانی که در حیاط مدرسه مشغول بازی بودند اکثراً مجروح شده و دچار شوک گردیده بودند عدهای گریه میکردند عدهای بهت زده به در و دیوار مدرسه خود نگاه میکردند اکثریت اتاقهای کلاسها فرو ریخته بود.
پدرها و مادرها آمدند اما ...
از همه نقاط شهر به سوی محل انفجار روانه شدند. غوغایی به پا شده تو گویی قیامت گردیده بود. وقتی مردم به محل انفجار رسیدند و کلاسهای ویران شده را مشاهده کردند سریع خودشان را به میان آجرها و تیرآهنهای فرو ریخته رساندند الله اکبر، الله اکبر، خون همه جا را فراگرفته بود.
خبر بلافاصله در شهر پیچید، اولیا دانشآموزان آن مدرسه پریشان و نگران و با دلهره بسیار زیاد خود را به مدرسه رساندند خدایا چه میدیدند.پیکر عزیزان بیگناه خود،به کدامین گناه؟ فریاد پدران و ضجة و شیون مادران گوش آسمان را کر کرده بود.
همان شب اخبار سراسری تلویزیون، خبر حمله موشکی دشمن به شهر «بهبهان» را اعلام کرد.
خبرنگارها متحیر شدند
فردای آن روز جمع کثیری از خبرنگاران داخلی و خارجی به سوی شهر «بهبهان» روانه شدند تا از آن واقعه تلخ برای رسانههای خود خبر تهیه کنند. بهمحض حضور خبرنگاران در محیط آن مدرسه که با خاک یکسان شده بود دانشآموزانی که در آن حادثه جانگداز زخمی شده بودند با تن مجروح خود در حالیکه سر و صورت ودست و پاهایشان باندپیجی شده بود در محیط مدرسه حضور یافته و شعار مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل و مرگ بر صدام را سرداده و یکپارچه و با تمام قدرت فریاد میزدند: «جنگ جنگ تا پیروزی. میجنگیم، میمیریم، ذلت نمیپذیریم.» همه خبرنگاران حاضر، تحت تأثیرحضور غیرتمندانه و مقتدرانه آن دانشآموزان قرارگرفته و در حالیکه بهسختی قادر به کنترل احساس خود بودند از حضور آنان شوکه شده و خبر آن را به سراسر دنیا مخابره کردند.
در آن فاجعه دلخراش 69 دانشآموز، چهار معلم و یک خدمتگزار به شهادت رسیدند. شدت انفجار به حدی بود که بدن شش تن از دانشآموزان مظلوم به گونهای متلاشی شده بود که تنها تکههایی از بدن یا لباسهایشان بهدست آمد. همچنین 130 نفر از دانشآموزان و 10 نفر از معلمین در این واقعه مجروح گردیدند.
دیدار تنها بازمانده با همکلاسی های شهید
تنها یکی از دانشآموزان حاضر در کلاسِ «شهادت»، از آن کلاس زنده بیرون آمد و واقعه را تشریح کرد. او طاقت نیاورد و پس از بهبودی مجروحیتش، بارها به جبهه ها روانه شد و سرانجام سه سال بعد یعنی در سال 1365 در عملیات کربلای 5 به جمع باصفای معلمان و همکلاسیهای شهیدش پیوست.