بار اول که قصه نجود را خواندم حال غریبی به من دست داد. نوشیدن این
معجون که ملغمه ای از غم، شادی، اضطراب و امید بود، آنقدر منقلب ام کرد که
تصمیم گرفتم برای خواننده فارسی زبان هم بازش بخوانم.
نجود دخترکی
است که با بی رحمی تمام به بزرگسالی پرتاب شده است بی آ نکه دوران شیرین
کودکی را دریابد. این چنین است که مبارزه ای دشوار را برای بازگشت به کودکی
و مطالبه سهم کوچک خود از زندگی آغاز می کند.
حریف نجود در این
مبارزه، نادانی همسر تحمیلی اش و حتی سستی و انفعال اعضای خانواده او نیست.
نجود سنت های ناروا و ناسازگار با فطرت پاکش را به چالش می کشد.
شاید
بسیاری از خوانندگان غربی سر گذشت نجود، بخواهند بخشی از تیره بختی او را
به فرهنگ و آداب و سنن مسلمانان نسبت دهند. ولی واقعیت آن است که چیزی که
امروزه، خصوصا" در شبه جزیره عربستان و تعدادی دیگر از کشورهای عربی شاهدش
هستیم، هیچگونه همخوانی با آموزه های دین اسلام و تأکید آن بر کرامت و عزت
انسانها- فارغ از رنگ پوست، جنسیت و نژادشان ندارد.
برای لمس این
حقیقت کافی است حضور پر رنگ اجتماعی زنان در کشورمان و سهم حدود 60 درصدی
آنان از آموزش عالی را با نداشتن حق رأی و حتی اجازه رانندگی در برخی
کشورها مقایسه کنیم.
آرزوهای نجود به سادگی و معصومیت خود او هستند: او
دوست دارد با همسن و سالهایش بازی کند، نقاشی بکشد، درس بخواند و فارغ از
تلخی دنیای آدم بزرگها در کودکی اش غوطه ور شود. ویژگی نجود آن است که به
رغم سن کم خود و گرفتار آمدن در چاه جهل و انکار عشیره، از اراده و عشقش به
زندگی، نردبانی برای رهایی ساخته است.
سرگذشت نجود، مثل قصه پریان
مرا در خود غرق کرد. شریک ترس هایش شدم، با بغض هایش گریه کردم و از نازک
خیالی ها و از سبکباری پرنده وارش در بیرون دادگاه به وجد آمدم.
امیدوارم شما هم در لذت چشیدن طعم خوش این قصه که حکایت خواستن و توانستن است با من سهیم و همداستان شوید.