شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۷۴۰
تعداد نظرات: ۵ نظر
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۹۲ - ۱۸:۴۸
مرد زحمت کشی بود و آش می فروخت. هر روز صبح قبل از این که در دیگ را بردارد کباده اش را بلند می کرد و آنقدر می زد تا موهای سفید سینه اش خیس عرق بشود.
شوشان / مهران بقايي‏: همین چند سال پیش بود. اوائل دهه ی هفتاد را می گویم غروب ها که با دوچرخه از خیابان چهل و پنج متری می گذشتم بوی آش به تندی زیر دماغم می پیچید. کرکره ی مغازه ی کوچک آش فروشی پایین بود و آش توی دیگ ها غل می زد برای فردا صبح.
بوی آش پهلوان عرض خیابان چهل و پنج متری را قرق می کرد و رهگذران را مست . صبح صف طولانی آدم های کاسه و قابلمه به دست دیدنی بود. مردها یک طرف زنها یک طرف. کرکره را بالا می کشید و رادیو را روشن می کرد و صدای ( شیر خدا ) را که باستانی می خواند و ضرب می زد بلند می کرد و پیرهن سفیدش را در می آورد و موهای سفید سینه اش را بیرون می انداخت و کباده ی زنگ زده اش را توی پیادرو پرت می کرد .
زن ها بعضی هاشان رو می گرفتند و لبه ی چادر را می پیچاندند و با یک چشم پهلوان را ورانداز می کردند. سنی ازش گذشته بود و موها و ریش اش سفید سفید شده بود اما هنور اندامش ورزیده بود و همیشه مرا یاد بابا نوئل کارتون ها می انداخت.
یدالله مقامیان زاده مرد زحمت کشی بود و آش می فروخت. هر روز صبح قبل از این که در دیگ را بردارد کباده اش را بلند می کرد و آنقدر می زد تا موهای سفید سینه اش خیس عرق بشود. صدای شرنگ شرنگ کباده با صدای رادیو قاطی می شد. بازوهای پهلون می لرزید و مشتری ها با ولع نگاه می کردند.
 خسته که می شد کباده را گوشه ی دکان تکیه می داد ، سینه اش را با حوله خشک می کرد ، پیرهن سفیدش را تنش می کرد و بسم الله بسم الله گویان در دیگ را برمی داشت و آش می فروخت هنوز صداش توی گوشم هست.
هر ملاقه آش یک بسم الله . همه ی شهر می شناختندش روزگاری که پهلوان ها برای خودشان اسمی داشتند و مرامی و احترامی پهلوان یدالله برای خودش یلی بود و حرفش برو .



می گفتند توی بازار خراطان مغازه داشته. می گفتند آدم زحمت کش و بامرامی بوده ... می گفتند کار مردم را راه می انداخته خلاصه پهلوونی بوده برای خودش. سرانه ی پیری هم از تک و تا نیافتاده بود و مغازه ی آش فروشی زده بود .
چند سالی بود خبری ازش نداشتم شاید ده سالی می شد وقتی سراغش را می گرفتم کسی خبری نداشت تا چند روز قبل که آگهی ترحیمش را دیدم و شب خودم به مجلس رساندم و برایش فاتحه ای خواندم.
 هم برای او هم برای خودمان که آخرین پهلوون شهر را از دست دادیم حالا دیگر نه از مرام پهلوانی خبری هست نه کسی خبر دارد که روزگاری پهلوانهای این شهر کی بودند و چه کردند و نه دیگر از دکان آش فروشی بوی آشی بلند می شود که عرض خیابان چهل و پنج متری را قرق کند.

comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۵
comment
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۵۸ - ۱۳۹۲/۰۸/۱۴
comment
3
3
comment واقعا نحوه خبرنویسی بسیار ضعیفه!!!! تاسف آوره..
پاسخ ها
comment
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۳:۳۶ - ۱۳۹۲/۰۸/۱۴
comment
comment موافقم. مطلب خیلی آبکی ( شایدم آشکی!) بود.
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۱۹ - ۱۳۹۲/۱۰/۲۷
comment
1
0
comment لطف کنید در همین زمینه شما یک مطلب غیر ابکی بنویسید!!
comment
مقامیان زاده
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۲۷ - ۱۳۹۳/۱۰/۱۹
comment
0
0
comment مچکرم از شما به خاطر لطف لطیفتان
comment
س ج ر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۳۸ - ۱۳۹۴/۰۷/۰۷
comment
0
0
comment شما منظورو متوجه بشو كاري به نحوه نوشتن نداشته باش . خيلي هم عالي خدا رحمت كنه كساني كه برااين ورزش خدمت كردند
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار