حالا كي تعهد داره؟!

شوشان/ آرش قلعه گلاب در روزنامه کارون نوشت: از يك هفته پيش، بنرهاي نمايشگاه كتاب در آبادان، در بيشتر نقاط شهر برپا شده بود. ما هم كه خدا را شكر هر كجا اسمي از كتاب باشد، هميشه براي سرك كشيدن( پول براي خريدن نداريم!) حاضر به يراقيم!
قرار بر اين شده بود كه نمايشگاه كتاب از تاريخ بيست و ششم آبان افتتاح شود. روز بيست و ششم آبان كه فرا رسيد، من به اتفاق يكي از دوستان، عزم‌مان را جزم كرديم كه برويم كتاب نگاه كنيم! ساعت نه صبح از خانه زديم بيرون. براي رسيدن به نمايشگاه كتاب بايد دو كورس ماشين سوار مي شديم. درست نيم ساعتي طول كشيد تا به نمايشگاه بزرگ كتاب! رسيديم. نمايشگاه بزرگ كتاب يك محوطه ي كوچك استيج بندي شده با چادر برزنتي بيشتر نبود! و با كمال تعجب ديديم كه برپا كنندگان نمايشگاه بزرگ كتاب در حال چيدن كتاب ها هستند. خواستيم وارد نمايشگاه كتاب شويم كه پيرمرد سپيدمويي جلوي ورودمان را گرفت! ودر عين ناباوري، رو كرد به من و دوستم و گفت: كجا مي خوايد بريد آقا، هنوز كتاب ها را نچيده ايم! نمايشگاه از فردا شروع مي میشه! من كه هاج و واج مانده بودم به پيرمرد مسئول نمايشگاه گفتم: ولي خودتون بنر زده بوديد توي سطح شهر كه نمايشگاه از بيست و ششم افتتاح مي شه! ما اين همه راه رو كوفتيم اومديم كه كتاب ببينيم، انوقت شما مي گيد بريد فردا بيايد!
پيرمرد مسئول كه قدري هم عصباني مي نمود، رو كرد به من و گفت: مگه من گفتم كه بلند شو بيا، خواستي اين همه راه رو نياي! دوستم كه حسابي تعجب كرده بود به مسئول برگزاري نمايشگاه گفت: ولي شما نوشته بوديد نمايشگاه از بيست و ششم افتتاح مي شه! پيرمرد كتاب فروش هم خطاب به دوستم گفت: ما نوشتيم، ولي بار كتاب مون دور رسيد! حالا هم مي تونيد بريد فردا بيايد! من كه ديگه كمي عصبي شده بودنم به پيرمرد مسئول برگزاري نمايشگاه گفتم: پس تعهد شما چي مي شه؟!
پيرمرد كه ديگه حال و حوصله ي بحث كردن با ما رو نداشت و حسابي كلافه شده بود، رو كرد به من و دستم و گفت: " حالا كي تعهد داره كه ما داشته باشيم!" و سرش رو انداخت پايين و رفت كه به چيدمان كتابهاي نمايشگاهش برسه! و حتي دريغ از يك عذرخواهي خشك و خالي از ما، بابت اون همه راهي كه اومده بوديم و بايد برمي گشتيم! و معلوم نبود كه تا شب، چند نفر ديگه همچون ما بودن كه مي اومدن به نمايشگاه كتاب و با يك علامت سؤال بي جواب برمي گشتن!