شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۲۷۹۱
تاریخ انتشار: ۰۶ آذر ۱۳۹۲ - ۱۷:۰۱
گفت‌وگو با "بهزاد خواجات" درباره مجموعه شعر تازه‌اش
در واقع من خواسته‌ام بوي شرجي را بنويسم و اين كتاب بونگاري براي شرجي است كه يك نشانه شديدا جنوبي به حساب مي‌آيد.
شوشان/سيد فرزام حسيني: دكتر بهزاد خواجات ،متولد 1347 از شاعران مطرح دهه 70 است. از وي تاكنون كتاب‌هاي «چند پرنده مانده به مرگ؟» (شعر)، «جمهور» (شعر)، «مثلا اروند از در مخفي» (شعر)، «منازعه در پيرهن» (نقدادبي)، «زبان و ادب فارسي» (درسنامه دانشگاهي) و «حكمت مشاء» (شعر) و... منتشر شده است كه دو كتاب اول به ترتيب برنده جايزه «پكا» و «كتاب سال» شده‌اند. زبان شعرهاي خواجات، همان طوري كه خودش در اين گفت‌وگو اذعان دارد، زبان غريبي است. همين مساله شعرهايش را خاص مي‌كند، مخاطب خاص دنبال شعرهاي خواجات مي‌رود. در زير، گفت‌وگوي مختصري با اين شاعر و مدرس دانشگاه، پيرامون كار شاعري‌اش در مجموعه شعرتازه منتشر شده‌اش «بو نوشتن براي شرجي» (انتشارات فصل پنجم) داشته‌ام كه از نظر مي‌گذرانيد.




خب من جزو حلقه شعر 70 هستم و اين شعر‌ها دقيقا مربوط به‌‌ همان فضا‌ها و انگاره‌هاست منتها من مدت‌هاست كه از اين نوع شعر فاصله گرفته‌ام. وضعيت من در شعر اين يكي ، دو دهه براي خود من هم جالب و عجيب است. از طرفي شاعران اولترا پست‌مدرن من را محافظه‌كار مي‌دانند و از طرف ديگر شاعران ميانه‌رو من را يك پست‌مدرن!

آقاي خواجات، از نام كتاب‌تان شروع كنيم. خيلي‌ها در خوانش «بونوشتن براي شرجي» مشكل داشتند، در واقع با كلمه اولش. معني اين كلمه چيست؟ چرا براي اين كتاب انتخاب شد؟


راستش را بخواهيد آنقدر اين كتاب اسم عوض كرد كه خودم هم گيج شدم، اول قرار بود «تئوري انقراض دايناسور‌ها» باشد و سپس «آهسته رفته‌ام كه بخوانيد» و سپس «مرموزات شب شرقي». هر سه بار هم با اين اسامي به ناشر سپرده شد و به ارشاد رفت و رفت و رفت تا اينكه بالاخره وصال حاصل شد و فرزند ما را اين اسم در تقدير افتاد.

«بو نوشتن» چندان مفهوم پيچيده‌يي نيست اما خوب كمي مبهم و مهجور است كه اين تعمدي بوده. در واقع من خواسته‌ام بوي شرجي را بنويسم و اين كتاب بونگاري براي شرجي است كه يك نشانه شديدا جنوبي به حساب مي‌آيد.

مجموعه تازه‌تان با تاخير و فاصله‌يي چند ساله از مجموعه قبلي منتشر شد علت اين مساله چه بود؟


جز گزينه اشعارم (با نام «حكمت مشاء») كه در سال 1388 منتشر شد و در حقيقت كتاب مستقلي نبود، آخرين مجموعه شعر من- مثل اروند از درمخفي- در سال 1382 منتشر شد و در حقيقت اين شعر‌ها مربوط به 10 الي 12 سال قبل هستند كه چند بار هم براي انتشار آن اقدام كرده‌ام و حتي قرارداد هم بسته‌ام اما خوب ديگر، قديمي‌ها مي‌گويند «قسمت نبود» و من هم مي‌گويم قسمت نبود كه اين كتاب چاپ بشود!

تاكيد شما بر بلندنويسي، در شعرهاي همين كتاب هم مشهود است. اغلب شعر‌هاتان از چند صفحه بيشتر هستند. علت اين تاكيد چيست؟ شعر بلند چه امكاني در اختيار شما مي‌گذارد؟


من واقعا اصراري بر بلندنويسي ندارم و اين نكته براي من يك استراتژي يا پيش فرض برون شعري نيست. اما گمان مي‌كنم در شعرهايي كه از بافتي ارگانيك و همبند تبعيت نمي‌كنند شعر ميل به توسعه حسي خود- با استفاده از بسط احضار و برخورد با ابژه‌ها- پيدا مي‌كند. در عين حال امكان مانورهاي زباني در شعر بلند بيشتر است و اجازه مي‌دهد برخلاف شعرهايي كه ساختاري نسبتا «رو» دارند به ساختارهايي چندلايه دست پيدا كنم.

حرف شما، اين سوال را براي من پيش مي‌آورد كه مگر يك شعر بلند نمي‌تواند ساختاري «رو» داشته باشد؟ و در مرحله بعدي اين ساختار چند لايه كه اشاره كرديد چه امكان مناسبي در اختيارتان مي‌گذارد كه ميل به آن داريد؟

من نمي‌گويم شعر بلند نمي‌تواند ساختار «رو» داشته باشد بلكه مي‌گويم اين امكان را مي‌دهد كه شاعر بنا بر وسعت شعر دستش براي ساختاري چندگانه باز باشد. تفاوت اين دو تقريبا تفاوت داستان كوتاه با رمان است. ساختار چندلايه هم براي شاعر يك آوردگاه خلاقانه است و هم به مخاطب امكان تفرج‌هاي معنايي و زباني مي‌دهد و او را در يك دايره بسته محصور نمي‌كند.

چيزي كه مسلم است، شما از نظر زماني در شعر دهه 70 دسته‌بندي مي‌شويد و خب گرايشات به شعر زبان محور، يا اصطلاحا شعر درون ارجاع بيشتر است. با تمام اين احوال، خودتان شعرتان را در جريانات شعر فارسي چطور دسته‌بندي مي‌كنيد؟ بيشتر به چه طيفي از شعر معاصر تعلق خاطر داريد؟

خب من جزو حلقه شعر 70 هستم و اين شعر‌ها دقيقا مربوط به‌‌ همان فضا‌ها و انگاره‌هاست منتها من مدت‌هاست كه از اين نوع شعر فاصله گرفته‌ام. وضعيت من در شعر اين يك ،دو دهه براي خود من هم جالب و عجيب است. از طرفي شاعران اولترا پست‌مدرن من را محافظه‌كار مي‌دانند و از طرف ديگر شاعران ميانه‌رو من را يك پست‌مدرن! از طرفي برايم سخنراني ترتيب مي‌دهند كه درباره شعر پست‌مدرن حرف بزنم و هم مي‌گويند پست‌مدرن را نمي‌فهمم! و البته هر دو طيف، انبوهي گوشه و كنايه مزيد آراي خود مي‌كنند. اما من و شعر من همين چيزي است كه مي‌بينيد. نه مدعي جرياني هستم و نه از اين قبل مي‌خواهم براي شعرم هاله‌هاي مصنوعي بسازم اما ادعا مي‌كنم كه حركت شعري من كاملا شخصي است و نگاه شاعرانه‌ام به جهان نگاهي خود ويژه و تازه به تازه.

تبار‌شناسي نگاه شاعري‌تان چطور؟ از ميان جريان‌هاي شعر فارسي، از نيما به اين طرف از كدام شان بيشترين بهره و استفاده را در شعرتان برده‌ايد؟

من از تمام جريان‌ها و شاعران پيش از خود و حتي جريان‌هاي سينمايي، تئاتري، نقاشي و... بهره برده‌ام و خود را به همه وامدار مي‌دانم. اما اگر بخواهم دقيقا از شاعري نام ببرم، احمدرضا احمدي را در سياليت‌هاي ذهني‌اش و يدالله رويايي را در كشف و شهودهاي زباني و فروغ را در نوع نگاه و شاملو را در استحكام بياني‌اش بسيار ستوده‌ام و در عين حال تي اس اليوت، اكتاويو پاز و نرودا، شاعران باليني من بوده‌اند.

شعرهايي از جنس شعر شما، براي مخاطب امروز غريب است، اين شعر‌ها خيلي كم خوانده مي‌شوند، فاقد از اينكه بخواهيم ارزش‌گذاري كنيم، نظرتان در اين رابطه چيست؟ فكر مي‌كنيد شعر شما با توجه به ويژگي‌هاي زباني كه دارد، مي‌تواند مخاطبان وسيعي از عامه را جذب كند؟

بله، اين شعر‌ها غريبند، البته شعرهاي جديد من ميل به سادگي پيدا كرده‌اند منتها من بايد اين كار‌ها را چاپ مي‌كردم تا از آن مرحله از زندگي حرفه‌يي‌ام‌‌ رها شوم. اين شعر‌ها آنقدر ماندند و ماندند كه در من بو گرفتند و شايد نام كتاب «بو نوشتن براي شرجي» كنايه‌يي هم به اين وضعيت غم‌انگيز داشته باشد. اما به طور كلي هنر پس از دوران مدرن هنر عام نيست و براي مخاطباني خاص توليد مي‌شود چون پايگاه توليد آن هم گروهي خاص است اما اينكه اثري مخاطباني كم دارد يا زياد، في‌نفسه نه امتيازي براي شعر ايجاد مي‌كند و نه از آن امتيازي مي‌كاهد. واقعا خوانندگان هوشنگ ايراني چند نفر بوده و هستند؟ يا خوانندگان فيروز ناجي؟ اما ما امروزه از آنان حرف مي‌زنيم. بعضي شعر‌ها براي خود شاعران است و نه براي دايره بازتري از مخاطبان. البته گفتم كه، شعرهاي اخير من از اين ايده– حتي– فاصله زيادي گرفته. دو سه تن از دوستان شاعر بنام كه اين كتاب را خوانده‌اند از پيچيدگي و درك بخش‌هايي از اين شعر‌ها گلايه داشتند، شايد حق با آنان باشد اما در ابداع اين جهان نفريني من هيچ تعمدي نداشته‌ام.

منظور از اين عدم تعمد چيست؟ يعني نوع انديشه شعري‌تان در زمان آفرينش اين شعر‌ها اين‌طور بوده است؟ در واقع دستكاري و پيچيدگي اين شعر‌ها حالت مصنوعي ندارند؟

باور كنيد نوع نگاه من به جهان و روند ذهني من در مواجهه با هستي پيرامون همين قدر كه مي‌بينيد عجيب و‌ گاه تجريدي است و تعمدي در اين خصوص در كار نيست. مي‌دانم كه‌ گاه بند‌ها و سطرهايي از اين شعر‌ها تصنعي به نظر مي‌رسند، در اين صورت بايد گفت كه من نتوانسته‌ام فكر آن شعر را جسمي از زبان ببخشم.

يكي از تمهيدات عمده شما در شعرهاي كتاب، بدون فعل‌‌‌ رها كردن جمله‌هاي مياني شعر است، اين كار، چه امكاني در اختيار شعر شما مي‌گذارد؟

فعل‌آوري فراوان در شعر به طور كلي چندان مطلوب من نيست و باور نمي‌كنيد چقدر اين نكته برايم آزار‌دهنده است. من فكر مي‌كنم كه فعل اتمام معناي سطر يا جمله را رقم مي‌زند و زايش زباني آن را متوقف مي‌كند. البته جمله مي‌تواند در صورت وجود فعل هم معنايي لايتناهي پيدا كند اما فقدان هوشمندانه فعل مي‌تواند پشتيبان اين سعي قرار گيرد از حيث فيزيكال. جز اين گاهي غياب فعل به هارموني و ريتم كمك مي‌كند و به زبان شعر سياليت بيشتري مي‌بخشد.

در شعرهاي بلند كتاب، سطرهاي اول چند اسم شخصيت يا مكان يا حتي مفهومي را مطرح مي‌كنيد بي‌آنكه ربط مستقيمي به يكديگر داشته باشند و در ادامه اين مسائل در شعر به هم چفت و بست مي‌خوردند. لطفا درباره اين تكنيك كمي توضيح دهيد.

البته اين تكنيك، كيفيتي عمومي در شعر من نيست و ممكن است در چند كار اتفاق افتاده باشد اما اين نكته‌‌ همان چيزي است كه من درباره ساخت‌هاي چند لايه در شعر گفتم. خواننده گمان مي‌كند كه من چند اسم اتفاقي آورده‌ام تا مثلا اداي چيزي را در بياورم اما اين اسامي در روند شعر تبديل به سرشت و سرنوشت اثر مي‌شوند و اركاني را شكل مي‌دهند كه انگار نه ديگر اتفاقي هستند و نه تظاهر به تكنيكي تجربه شده. ذكر اسامي خاص در شعر من بسيار فكر شده و راهبردي است، مثلا ‌گاه مي‌توان با اين شگرد برشي از يك تاريخ را احضار و آن را در موقعيتي شخصي دستكاري كرد.

يك سوال درباره شعر شما براي من وجود دارد اين است كه شعر شما انگار با امر واقع سروكار ندارد، در واقع ممكن است در چند سطر اين اتفاق بيفتد اما تقريبا در كليت هيچ كدام از شعر‌هاتان امر واقعي وجود ندارد، چرا؟

خوب، بايد ديد منظور از واقعي چيست. امروزه ديگر چندان نمي‌توان بين واقع و غايب، خط پررنگي ترسيم كرد. روانشناسي در مواردي به اين نكته اشاره مي‌كند. جهان شعر، جهان شخصي شاعر است كه بايد در قالب فرهنگ ادبي دوران عرضه شود. اگر براي شاعري اصلا خود «واقعيت» در مظان ترديد باشد، او بايد از كدام واقعيت سخن بگويد كه تفاوت داشته باشد با خيالاتش؟ در شعر من واقعيت من هست و نه واقعيت ديگري (احتمالا) ‌‌همان طور كه پاريس بالزاك با پاريس ويكتور هوگو فرق دارد. اما اگر منظورتان حركت ذهني موجود در شعر است، بايد بگويم كه مبدا حركت من در تمام اين شعر‌ها اتفاقا واقعيات متعارف است منتها من در روند شعر اين متعارفات را در جهاني با منطق خود ورز مي‌دهم تا در اين بازتوليد شخصي، معناي ديگري بيافرينم براي مكرراتي كه هستي را آلوده كرده است.

و سوال آخر اينكه آقاي خواجات بر شعر شما نمي‌توان به راحتي اسم گذاشت. نمي‌توان گفت اجتماعي است، رمانتيك است و... در اين مورد گاه همه‌چيز هست و هيچ چيز نيست. علت اين امر چيست؟ در اين مورد بايد چطور با شعر شما مواجه شد؟

برداشت شما كاملا درست است، البته اين خصيصه در شعر امروز هم سابقه دارد، اما اين «هيچ بودن» اتفاقا براي «همه‌چيز بودن» است. همه‌چيز گفتن براي رسيدن به حرمت سكوت بعد از آن و هيچ نگفتن براي رسيدن به شوكت سكوت. من شاعر 1390 و دويي، در خود رمانتيك‌ها دارم و اجتماعات و عارفاني واصل و زبان‌هايي كه خود نمي‌فهمم و... اين ديگ هفت‌جوش را اگر زباني باشد، كه هست، شعر من را پيش رو نهاده‌ايد.
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار