امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
براي شروع از رابطه خودتان و برادر شهيدتان بگوييد.
محمدرضا سال 1338 در سوسنگرد به دنيا آمد. من 12 سال از او بزرگتر بودم. آن زمان شرايطي پيش آمد كه سرپرستياش را برعهده گرفتم، بزرگش كردم و برايش زن گرفتم. محمد بچه با بصيرت و آگاهي بود. وقتي كه نوجوان بود، به اندازه يك مرد كامل ميفهميد و پخته و سنجيده و حساب شده عمل ميكرد.
شهيد سبحاني فرزند هم داشت؟
او يك پسر به نام مجاهد داشت كه زمان شهادتش
يك سال و چند ماهي از تولدش ميگذشت، يك پسر ديگر به نام محمد دارد كه بعد
از شهادتش به دنيا آمد.
نحوه ايستادگي شهيد سبحاني در برابر دشمن نشان ميدهد كه از خصوصيات بارز اخلاقي برخوردار بوده است؛ در اين خصوص بگوييد.
در مورد خصوصيات اخلاقي شهيد بايد بگويم كه او يك جوان مهمان نواز، جسور، متكي به خود و از همه اينها مهمتر باايمان بود. برادرم متكي به نفس بود. از عقيدهاش كوتاه نميآمد و هميشه هر جا ميرفت لياقت و شجاعتش را نشان ميداد. هم در رزم و هم در محافل. محمد در اوايل انقلاب عضو افتخاري كميته شد، بعد به خدمت سربازي رفت. در دوران خدمت سربازي پا به پاي فرمانده خود از بُستان، دهلاويه و سوسنگرد گرفته تا نقاط مرزي ديگر، از كيان مملكتش دفاع كرد.
وقتي كه جنگ شروع شد، سوسنگرد به دليل نزديكي به مرز از همان اولين روزها دچار جنگ شد، از شرايط آغازين روزهاي جنگ بگوييد.
عراقيها از همان تابستان 59 يعني قبل از شروع رسمي جنگ، مناطق مختلف خوزستان را بمباران ميكردند. در اول مهرماه هم كه حملههاي شبانه به پاسگاههاي مرزي آغاز شد. تعداد ما خيلي كم بود اما بچهها هر طور كه بود با چنگ و دندان در برابر تجاوزگريهاي آنها مقاومت ميكردند. در پاسگاههاي مرزي سه، چهار سرباز بيشتر نبود و تنها سلاح آنها ام1 يا برنو بود. از نيروهاي مردمي هم دست خالي كار چنداني بر نميآمد اما به هر نحوي كه بود مقاومت ميكردند و مجروحان را به عقب ميبردند. بعد از مدتي نيروهاي مردمي ميآمدند و باز پاسگاههاي تصرف شده را از عراقيها ميگرفتند ولي نگه داشتن آنها كار مشكلي بود.
محمدرضا آن زمان كدام منطقه بود؟
او آن زمان سرباز ژاندارمري بود. وقتي كه فهميدم دشمن از مرزها عبور كرده، به همراه چند تن از دوستانش وارد منطقه بُستان شدند، در اين زمان تنها چند روزي از تهاجم دشمن به كشورمان ميگذشت. عراقيها آماده ميشدند تا در آن منطقه روي يكي از رودخانههايي كه در آن نزديكي بود يك پل نظامي براي تردد خودروهاي نظاميشان براي انتقال تجهيزات و هموار شدن رفت و آمد احداث كنند. اما محمدرضا و همرزمانش براي ممانعت از اين كار كمر همت بسته بودند.
دشمن در آن زمان بر وضعيت جبههها تسلط داشت، واكنش عراقيها در برابر ايستادگي رزمندگان چه بود؟
توپخانه عراقيها در 10 كيلومتري همان منطقه واقع بود و بارها و بارها اطراف محل احداث پل را زير بمب باران گرفته بودند و تمام آن منطقه را زير آتش خمپارههاي خود زير و رو كرده بودند. به همين ترتيب رزمندگان ما هم با تمامي امكانات و نيروهايي كه در اختيارشان بود وارد منطقه عمومي سوسنگرد و روستاي سبحانيه شدند. محمد به همراه فرماندهاش در آنجا مستقر و اطراف را شناسايي و تحت نظر گرفتند. تمام تجهيزات بچههاي ما در يك توپ 106 چندين نارنجك و اسلحه خلاصه ميشد؛ البته ايمان هم سپري نفوذناپذير اين رزمندهها بود تا با تأسي به آن در برابر دشمني كه از هر حيث بر آنها برتري داشت، ايستادگي كنند. عراقيها در باغي آن طرف رودخانه كه در نزديكي محل احداث پل بود كمين كرده بودند، بچهها به دو گروه تقسيم شدند عدهاي به استقبال عراقيها به داخل باغ رفتند و برخي براي جلوگيري از اجراي ساخت پل عمليات را آغاز كردند.
برادرتان جزو كدام گروه بود؟
محمد با همرزمانش به سمت باغ رفتند و با عراقيها درگير شدند. عراقيها به سرعت مرحله اول و دوم اجراي ساخت پل را پيش بردند ولي بچهها با شجاعت پايههاي پل را منهدم كردند تا اقدامشان در نطفه خفه شود. در اين درگيريها عدهاي از بچهها شهيد و برخي مجروح شدند و عدهاي هم در حال مقاومت بودند مهمات بچهها رو به اتمام بود. عراقيها در 15 متر آن طرفتر دوباره مشغول ساخت پل شدند و كار را از سر گرفتند؛ برتري نظامي با آنها بود چه از نظر موقعيت جغرافيايي و تجهيزات و چه از نظر نيروي نظامي.
چطور شد كه شهيد سبحاني به دست نيروهاي دشمن افتاد و مگر چه كاري كرده بود كه آنطور مورد خشم دشمن قرار گرفت؟
در اثناي درگيري عدهاي از بچهها عقبنشيني ميكنند، محمد 50 متر با رودخانه فاصله داشت و با اينكه از دو ناحيه كتف و پا مجروح شده بود تا پاي جان ثابت قدم ماند و با آخرين فشنگهايش به سينه دشمن شليك ميكرد. در اين زمان تقريبا ساخت پل از سوي دشمن تمام شده بود، اما محمد كه تنها در منطقه مانده بود، با شجاعت كم نظيري يك لحظه كوتاه نيامد و همچنان آنها را مورد اصابت گلولههايش قرار ميداد. حتي وقتي اسيرش ميكنند، محمد باز كوتاه نميآيد و زير لگدهايشان ايستادگي ميكند. عراقيها از شدت عصبانيت از مقاومت محمد با اولين نفربري كه از روي پل گذشت از روي بدن محمد نيز عبور كردند. اما كار به اينجا ختم نشد، آنها آنقدر از مقاومت محمد در خشم بودند كه تن نيمه جانش را به درختي بسته و با پاشيدن مواد آتشزا روي جسم محمد، او را زنده به آتش ميكشند.
جسد محمد در همان منطقه ماند؟
بعد از همه اين جنايتها، دشمن حتي حاضر نشد پيكر او را براي دفن به ما برگرداند. پا در مياني بزرگان و ريش سفيدان هم فايدهاي نداشت. بعد از گذشت چند روز و با درگيري با نيروهاي عراقي موفق شديم پيكر محمد را پس بگيريم. او با پيكري سوخته روي درخت، خدا را ملاقات كرد؛و در همان نزديكيها به روي دستان دوستانش تشييع و به خاك سپرده شد. شهيد سبحاني مبارزه، مقاومت و ايستادگي را با هم انجام داد، بر قلب سياه دشمن تاخت، تا جايي كه فشنگ داشت، نيروهاي دشمن را نشانه گرفت تا متجاوزان را از خانه و كاشانهاش بيرون راند. اكنون محمد مزارش در همان منطقه «خزليه» سوسنگرد است. اين مزار اكنون ميعادگاه كاروان راهيان نور و زائراني از همه نقاط كشور است.
سخن پاياني...
نحوه فجيع شهادت محمد هم عاملي شد تا مردم منطقه پي به ماهيت دشمن ببرند و اگر كساني فريب تبليغات دشمن را خورده بودند، با اين كارشان به مخالفت برخيزند و پشت به پشت رزمندگان در برابر متجاوزين ايستادگي كنند. به نظر من شهدا در هنگام حيات و پس از آن همچنان چراغ راه مردم هستند.