پس از سالها تحقیق روی خصوصیات رفتاری ایرانیان به این نتیجه رسیدم که سه
گروه افراد «بالا رونده» در این مملکت وجود دارند؛ گروه اول که هیچی، گروه
دوم از دیوار سفارت بالا میروند و گروه سوم از دیوار فیس بوک بیگانگان. به
جرات میتوانم بگویم خطری که گروه سوم برای آبادانی این مملکت دارند،
خزندگان و درندگان و دوزیستان برای محیط پیرامون ندارند.
روزنامه
قانون در بخش طنز خود در ادامه نوشت: حالا کتابها را ببندید و به من توجه
کنید. این جمله آخر را همیشه معلم علوم کلاس چهارم ابتداییمان می گفت.
بنده خدا همیشه از کمبود توجه رنج میبرد و میخواست این نقص بزرگ را به
واسطه توجه ما برطرف کند اما بدگزینههایی را برای رفع نقص انتخاب کرده
بود. ما اگر قرار بود به یک نفر توجه کنیم، قطعا گزینههای بهتری بیرون از
مدرسه بودند اما ظاهرا آقا معلم این نکته را نمیدانست.
سرم را تا
خرتناق کرده بودم توی مانیتور و کامنتهای ایرانیان غیور در صفحه لیونل مسی
را مرور میکردم. شرط میبندم خود مسی هم هیچوقت فکرش را نمیکرد برای فک
و فامیلهایش از خاک ایران خواستگار پیدا شود اما خب این سعادت نصیبش شده
بود. فکرش را بکنید مسی برادر زن آدم باشد؛ خب این خیلی بد است. نه که توی
چشم است و هی گل میزند و دیگران را با دریبلهایش به سخره میگیرد، بعضا
الفاظی به او نسبت داده میشود که ممکن است به مزاج داماد خانواده خوش
نیاید.
همین طور محو تماشای کامنتها بودم که ناخودآگاه دیدم یقه
مسی توی دست من است و او را از مانیتور بیرون میکشم و مینشانم روی صندلی
تاکسی... با زبان بیزبانی میگفت: help me… help me
با حفظ خونسردی
گفتم: ببین، اینجا اون جایی نیست که کسی به کسی کمک کنه... ببینم، چرا ما
این همه واست کامنت میذاریم، تو جواب نمیدی؟ چرا دوزار توجه دیدی به خودت
غره شدی؟ هر کی ندونه فکر میکنه علی کریمی هستی! بنده خدا هی به خودش
فشار میآورد که بهم موضوعی را بفهماند. گفتم: هان، چی شد؟ کم آوردی؟ سوت
بزن!
مستاصل و ناامید از بادی لنگوییج استفاده کرد و گفت: «من برای این مردم متاسفم، این رفتار غیردوستانه است.»
زدم زیر خنده و گفتم: نه تو رو خدا، با هم رفیقیم، اصلا بیا با هم بریم استخر!
برایم عجیب بود که حرفهایم را میفهمد. مجبور بود... میفهمی؟ با ذوق از پیشنهادم استقبال کرد و گفت: آره، آره... این دوستانهست.
گفتم:
تو مثل اینکه از سوابق استخر ما خبر نداریا، چی چی رو دوستانه ست؟ الان
باهات دوستانه برخورد کنیم، بعد بری 6 تا به ما بزنی، همهمون بشیم 6
تاییها؟ کور خوندی داداش، ما از اوناش نیستیم. بذار لااقل تا بازی نکردیم
یه کمی تحقیرت کنیم... البته بهت بگما، ما تمدن هفت هزار ساله داریم، به ما
چپ نگاه کنی با کوروش و داریوش اینا طرفی! بعد نگی نگفتی.
مسی همان
طور به من نگاه میکرد که من به شازده کوچولو خیره شده بودم. انگار پا به
دنیای دیگری گذاشته بود. همان موقع یکی از دوستانم آمد زیر پستش کامنت
گذاشت: « قیمت دلار اونجا چنده؟!»
حقیقتا کمی خجالت کشیدم اما زشت
بود جلوی مسی وا بدهم. فکر میکرد ما کم آوردیم. برای همین با خونسردی کامل
گفتم: چیه؟ خب، جوابشو بده دیگه... سوال اقتصادی هم نمیشه ازت پرسید؟
داداش فکر کردی کی هستی؟
تا این را گفتم، یکی دیگر از دوستانم کامنت گذاشت: فردا امتحان میان ترم دارم!
گفتم: این یکی سوالی نبودا، خواست در جریان باشی که یه موقع دیر اومد نگرانش نشی!
هنوز چیزی نگفته بود که یک نفر برایش نوشت: با این همه ادعا فقط 66 هزار تا لایک داری؟ دکتر ظریف ما 200 هزار تا لایک داره!
گفتم: مگه دروغ میگه؟ به جای اینکه جبهه بگیری، برو ضعف هاتو برطرف کن، لایکهات بره بالا.
همین طور بر و بر نگاهم میکرد که گفتم: تو که حرفی نداشتی واسه چی اومدی تاکسی ما رو اشغال کردی، ما رو از کار و زندگی انداختی؟
به اینجا که رسیدم سکوتش را شکست و با زبان شیرینی پارسی بهم گفت: بابا تو دیگه خیلی پررویی!