شوشان/ آرش قلعه گلاب در روزنامه کارون نوشت: ايستاده بودم كنار درب مغازه، عامو يعقوب هم ايستاده بود پيشم. داشتيم دربارهي ريش پرفسوري محمد جواد ظريف صحبت مي كرديم! كه پسر يكي از مشتريهاي قديميام آمد براي خريد. اجناسش را كه خريد و رفت، عامو يعقوب گفت كه پدرش را مي شناختي، گفتم آره، خدا بيامرز مشتري قديمي ام بود. گفت خدا بيامرزش، با ما تو كشتيراني كار مي كرد، آدم خيلي شيريني بود، همه دوستش داشتند، با كسي تو كار بد نبود، تو هر بندري هم كه ميايستاديم، هنوز پياده نشده بوديم، حاضر به يراق بود كه پاشه بذاره تو خشكي! مي دوني كه منظورم چيه عامو جان. گفتم: آره مي دونم، بگو عامو يعقوب! خلاصه سرته درد نيارم عامو جان، تو هر كشوري هم كه ميايستاديم، يه بار پياده شدن رو خشكي كمش بود! تا چند بار پياده نمي شد! ول كن معامله هم نبود، مي دوني كه چي مي گم عامو جان.
گفتم: آره عامو يعقوب، بقيه شه بگو! هميشه ي خدا هم پول كم مي آورد!
بچه هاي كشتيراني هم پولي اگه ميخواست بهش مي دادن، آدم شيريني بود، وقتي تو كشتي دور هم جمع ميشديم، مي نشست از سير تا پياز لحظاتشه تو خشكي برامون تعريف ميكرد! بعدشم ديگه از پول خبري نبود، مي دوني كه چي مي گم عامو. گفتم: آره بگو عامو! خلاصه همي يكي دو ساله پيش كه مرد، موقعي كه رفته بوديم خاكش كنيم، همي پسرش كه حالا اومد براي خريد، خيلي بدبخت زحمت كشيد، به همه ي رفيقاي قديمش زنگ زد گفت آقا م مرده، يعني اگه خواستين براي تشييع جنازش تشريف بيارين! خلاصه سرته درد نيارم عامو، مراسم خوبي هم براش گرفت، خودش كه هيچي نداشت كه بخوان براش خرج كنن!
گفتم: همه شه تو خشكي بندرهاي ديگه خرج كرده بود! گفت: زدي تو خال! خلاصه سرته درد نيارم عامو، روز تشييع جنازش يه هف هش ده تا از اي رفيقاي قديميش كه تو كشتيراني باش بودن هم اومده بودن! پسرش هم خيلي خوشحال بود كه مراسم آبرومندي براي پدرش گرفته، همو روز موقعي كه پدرشه گذاشتن تو قبر و خاك ريختن روش، پسرش پيش مو ايستاده بود، يدفعه عامو بلند بلند شروع كرد از مردم تشكر و قدرداني كردن. هنوز تشكر و قدردانيش تموم نشده، خواست به رفيقاي قديمي آقاش كه بالاي سر قبر پدرش ايستاده بودن بگه كه اگه كسي از پدرم پولي چيزي مي خواد، بگه تا ما از خجالتش در بيايم، كه مو با دست كنجيرش گرفتم كه ساكت شو! گفت چي شده عامو يعقوب!
گفتم: هيچي، فعلا چيزي نگو تا بعدا رفتيم خونه برات تعريف كنم!