محمدعلی آقامیرزایی: درست از زمانی که در حوزه دفاع مقدس به پختگی رسیدم، همواره به این میاندیشیدم که باید نهضتی سراسری برای اخذ و ثبت خاطرات تمامی رزمندگان و کسانی که به نوعی با این حادثه بزرگ ارتباط داشته یا از آن روزها خاطراتی دارند، به راه افتد. من فکر میکردم که این وظیفه خبرنگاران حوزه دفاع مقدس است اما هرچه جلوتر میرفتم، به این نتیجه میرسیدم که این کار از عهده خبرنگاران این حوزه بیرون است و جغرافیای وسیع این کار چیزی بیش از این را میطلبد.
در همان سالها با چند نفر از نویسندگان و پژوهشگران پرکار در عرصه تاریخ شفاهی آشنا شدم و دغدغههاشان را پسندیدم. آنها هم تمام آرزوشان، اعتلا و گسترش تاريخ شفاهی بود. در آن سالها من در يك روزنامه تازه تأسيس تریبونی یافتم و هفتهنامهای را در 16 صفحه به راه انداختم و کوشیدم تا در آن به نوعی هدفی را که در سر داشتم، عملی کنم. فراخوانی دادم و اعلام تشکیل سازمان خبرنگاران افتخاری را منتشر کردم و از همه جوانان علاقهمند خواستم تا در شهر و دیار خود به سراغ ایثارگرانی که میشناسند بروند یا آنان که خود روزی در جبههها بودهاند، قلم به دست بگیرند و برای چاپ در روزنامه از خاطراتشان بنویسند.
استقبال بسیار خوب و دور از انتظار بود. البته کاستیهای فراوانی هم داشت این کار، مثل این که خیلی از علاقهمندان با روشهای اخذ خاطره آشنا نبودند و شتابزده و بسیار موجز از روی اتفاقات و حوادث بعضاً پر اهمیت میگذشتند یا به سندیت، زمان و مکان روی دادن ماجرا توجهی نداشتند. از این رو ستونی آموزشی را نیز طراحی کردم و به شکل کارگاهی مطبوعاتی اصول و قواعد پایه و اساسی را منتشر کردم. همه چیز به خوبی پیش میرفت به جز وقت و انرژی من که تماماً درگیر این موضوع شد و کار روزانه و روتین روزنامه هم باری بود بر تمام این بارها و وعدههای خوبان که یکی هم وفا نشد.
اگر در همان سالها مدیران روزنامه و دیگر مدیران مرتبط فرهنگی روی خوش نشان میدادند، شاید اکنون این خانه خبرنگاران افتخاری به نهادی مقتدر تبدیل شده بود. اما از قدیم گفتهاند که اگر را کاشتند و چیزی هم سبز نشد. باری من با کمترینها میخواستم کاری عظیم کنم ولی حتی از در اختیار گذاشتن چند نیرو و اندکی هزینه برای مدیریت این مطالبی که میرسید، دریغ کردند و نشد که نشد...
بعد از انقلاب، ما با یک نهضت عظیم خاطرهنویسی روبهرو شدیم. قبل از آن عمدتاً اشراف یا رجال سیاسی و ادیبان و هنرمندان خاطره مینوشتند و این عرصه محل خاصی برای افرادی ویژه بود، اما پس از انقلاب مردم عادی کوچه و بازار در جریان تاریخ و دگرگونی عظیم انقلاب و پس از آن تاریخ پر حادثه جنگ هشت ساله قرار گرفتند و هریک در مقطعی، تاریخی کم نظیر را به چشم دیدند و برخی نوشتند؛ به همین دلیل تاریخ شفاهی در سرزمین ما چنین جریان قدرتمند ولی بدون مدیریتی را به وجود آورده است ولی به زعم من هنوز عزمی جدی و حرکتی سترگ برای ثبت و ضبط خاطرات سالهای دفاع مردم این سرزمین، لازم و ضروری- و صد البته حیاتی- است و زمان مثل تکه یخی در برابر نور پر قدرت خورشید، به سرعت میگذرد و باید دلسوزان چارهای بیندیشند.
بسیاری از رزمندگان آن سالها در معرض فراموشی یا آسیبهای جانبازی یا مرگ قرار دارند و باید هرچه زودتر فکری برای خاطرات آنان که هریک قطعه پازلی از تاریخ جنگ هشت ساله هستند، کرد. باید مدیران فرهنگی، تمام قد در خدمت بسط و گسترش تاريخ نگاری سالهای پایداری وارد میدان شوند. امروز فعالان حوزه پایداری و دفاع مقدس باید تا دیر نشده بجنبند و روایات حاضران در این فراز هشت ساله را با عنوان تاریخ شفاهی ثبت و ضبط کنند تا آیندگان بتوانند تصویری درست از این طولانیترین منازعه تاریخ معاصر جهان در دست داشته باشند و بر مبنای آن از این رویداد منحصر بهفرد بگویند.
روایاتی که در معرض آفت فراموشی یا از دست رفتن آدمهای درگیر در این جنگ قرار گرفته است؛ و بر مسئولان فرهنگی است تا قدر کارهایی از سر عشق را بدانند و از آن حمایت کنند و فکری به حال تاریخ در معرض آسیب پایداری مردم این سرزمین در جنگ هشت ساله کنند؛ تاریخی پر از افتخار و غرور که گویا در برابر طوفان غفلت و ناآگاهی- با همه عظمت- سر خم کرده است. به امید آن روز...