ناصر و مهدی هم که رگ ابودانی شون گل کرده بود لاف میزدند واسه بچه های تخریب که برید ما پشت سرتون می یایم تو همین فکرا بودیم که بچه ها گفتند اومد کاک محمود رو می گفتند
شوشان - غلامرضا مسعودی در خاطره ای نوشت : سال ها پیش زمانی که جوانان این مرز و بوم با غول جنگ دست و پنجه نرم می کردند و زندگیشان شده بود رفتن تا بمانند و جاودانه شوند روزی ذر یک بیابان سرد و برفی در قلب کردستان عراق توی سرما پشت یک رودخونه خروشان و یخ زده کپ کرده بودیم و نمی دونستیم باید چکار کنیم سرد بود و تازیانه سرما صورت همه رو گل گلی کرده بود .دیگه توانی واسه رفتن تو اب و یخ زدن تموم بدنمون وجود نداشت منکه دوربینمو محکم گرفته بودم تو ...بغلم و خودمو اون پشت مشتا گم کرده بودم به امید اینکه فرجی بشه ناصر و مهدی هم که رگ ابودانی شون گل کرده بود لاف میزدند واسه بچه های تخریب که برید ما پشت سرتون می یایم تو همین فکرا بودیم که بچه ها گفتند اومد کاک محمود رو می گفتند اروم از کنارم رد شد دست منو گرفت و اروم راه افتاد و از عکس هایی که گرفته بودم می پرسید خیلی مطمئن راه می رفت نا خداگاه باهاش راه افتادم دیگه سردم نبود اخه قبلا با علی اقای عاصمی فرمانده تخریب قرارگاه دیده بودمش.
آرام آرام وارد رودخانه خروشان شدیم دیگه زوزه گرگ سرما نمی ترسوندم قلبم اروم بود و دلم گرم از رودخونه رد شدیم و اون ور و منتظر بقیه شدیم و بعد از مدتی پیاده روی به کلبه ای در دل کوهستان برفی رسیدیم که منتظر ما بودنند و اتشی و چایی و خوابی که خستگی مان را به شب گذشته سپرد - صبح شد عکسی به یادگار با کاک محمود گرفتم حدود 100 کیلومتر تو خاک عراق راستی اینو بگم بعدها شد محمود احمدی نژاد رییس جمهور ایران
مگر احمدی نژاد جبهه بوده ؟
این عاموهه اگر یک روز جبهه بود گوش جهان را کر کرده بود !
احتمالا آمده عکسی بگیرد و ...
همه زندگیش دروغ و عوامفریبی است و هیچ چیز ازش باور نمی کنیم !!!؟
جانم احمدينژاد...جاااان