امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - رضا عامری:
نوشتارکي براي شمس آقا جاني عزيز
با سلام – طبعا اين نوشتارک را نه به عنوان پاسخي براي حل مساله اي که بنا بر نگاهي منبعث از زاويه اي ديگر طرح مي کنم و اميدوارم که اظهار لحيه و فضل محسوب نگردد .
مشکل اساسي مقال شما براي من بازخوردهاي گونا گون به نظريه اي با ختيني بود که ظاهرا مساله را براي مخاطبان شاعر به پروبلمي تبديل کرد ، نظريه اي که نخست پنجاه سال از عمر آن مي گذرد و بختيني که نظراتش بيش تر در مورد « گفتمان رمان » و چند صدايي و چند لحني و معطوف به نوعي رهايي زباني است – البته من متاسفانه مقاله براهني را در اين باب نخوانده ام ،ولي شنيده ام که چنين بحثي را باز کرده است .. و اما بعد ..
باختين در تخيل مکالمه اي و به ويژه در فصل «گفتمان در شعر گفتمان در رمان » مي نويسد : " در گونه هايي که به معناي مخدود کلمه شاعرانه هستند ،از مکالمه گرايي طبيعي کلمه استفاده هنري نمي شود ، کلمه مستقل است و وراي مرزهاي خود هيچ بيان بيگانه اي را مفروض نمي داند ، سبک شاعرانه بر اساس سنت ، از هر گونه تعامل دو جانبه با گفتمان بيگانه و هر گونه اشاره به گفتمان بيگانه محروم است ... زبان شاعر زبان خود اوست ، شاعر کاملا در زبان خود مستغرق است واز آن جدا نمي شود ... زبان گونه هاي شاعرانه ، يک جهان واحد يک پارچه بطلميوسي است که وراي آن هيچ چيز وجود ندارد و نياز به هيچ چيز ديگر نيست " ص 376 – تخيل مکالمه اي – باختين – ترجمه رويا پور آذر – نشر ني
حالا به اين معنا اگر بر موضوع متمرکز شويم ، « ديگري »اي که شما نام برديد،يا تحليل و تفسيري که شما از باختين در پاسخ به دوست شاعرمان بهزاد خواجات داده ايد ، هيچ محلي در اين گفته پيدا نمي کند يعني برابر نوشته فوق «ديگري » و يا زبان « ديگر» جاي ندارد چون " کلمه مستقل است و وراي مرزهاي خود هيچ بيان بيگانه اي را مفروض نمي داند " ـ – و از همين روي بود که من نوشتم باختين را مثله کرده ايم –
اما علي رغم اين موضوع ما اين مقدمه را آورديم تا بگوئيم که چرا ديگري فقط «ديگري بيروني » نيست { آن گونه که شما توضيخ داده ايد } وچرا درون هر ابژه اي سوژه اي مخفي و سخنگو حضور دارد يا ما به عنوان شاعر از نيمه ديگري به نام «نفس – ذات – سوژه » نيز برخورداريم که خود به نوعي نقش «ديگري » را ايفا مي کند .. اما ديگري درون ما ... پس يک ديگري بيروني به معناي افراد و جهان نمادين و.. وجود دارد و يک ديگري در درون ما . و به اين معناست که ما با زبان هم خود را مي سازيم و هم جهان ( بيرون ) را .
شايد بدين گونه مي توان با آقاي خواجات در يک راستا ايستاد که نظرات شما دکارتي و ثنويت انديش به نظر مي رسد {تقسيم زبان به بيرون ودرون .. يا ديگري در بيرون .. و.. }
***
اما براي نزديک شدن به نظريات شما و يک دست ترکردن فضاي انتقادي حول شعر مي توان به موارد زير انديشيد :
- مي توان در مورد زبان شعر به نظريات «جوليا کريستوا » به ويژه در « زبان شاعرانه » انديشيد که اتفاقا با تفسير شما خواناست : « دلالت هاي شعري به اقوال مختلفي اشاره دارد ، و خوشبختانه ما مي توانيم قول هاي مختلفي را در خود بيان شعري قرائت کنيم ، و به اين شکل حول دلالت شعري فضا هاي متني متعدد الابعادي گشوده مي شود ، و عناصرش مي توانند با متن شعري متعين تطابق داشته باشند ، و ما به چنين فضايي بينا متنيت مي گوئيم ،از اين زاويه و با اين منظور مي توان گفت که دلالت هاي شعري نمي توانند رهين نشانه هاي يکه باقي بمانند ، بلکه در آن کد ها و نشانه هاي مختلف تقاطع مي يابند - که کم تر از دو تا نيستند - و هر کدام ديگري را نفي مي کنند ... »
در اين جا روي " ديگري را نفي مي کنند " مکث مي کنم ، تا اثبات اينکه « ديگري بيروني هويت ما را مي سازد " به چالش گرفته شود ... و اين جا منظورم اين است که سوژه از طريق تشخيص فقدان در ديگري ساخته مي شود ... چون ديگري يک هويت يک دست و مشخص و کامل نيست .. يعني ديگري هما نقدر سوراخ و خلاء دارد که «ما » .. و به شکلي لاکاني سوژه همين حفره بر سازنده درون جوهر ديگري است .. رابطه ما با ديگري يک رابطه پرتنش و هيستريک است ... چه با ديگري عرصه نمادين چه با ديگري درونمان ... به اين معنا چيزي بيرون از ما وجود ندارد فقط يک شکاف خلاء وجود دارد که بايستي بتوانيم آن را ( شکاف) را به دورن خود ببريم يا در ذهن خود هميشه آن را ملحوظ کنيم .... {مي توان مقاله ژيژک را به نام «ازمن چه مي خواهي »در مجموعه رخداد نو خواند }
به اين معنا « زبان » کليت فروبسته اي نيست که سوژه درون آن (ديگري ) به طور کامل ادغام و حل شود ... و هميشه تروما ها و دردها و .. در نا خود آگاه ما حضور دارند .. وبه اين معناست که آدرنو و لاکان و .. مي گويند «نا خود آگاه ما همان ديگري است » ... و نا خود آگاه همان غياب هاي شعري و نا گفته هاست يا غياب متني که مي توان از طريق آن ويژگي هاي شاعر از جمله فلسفه و روان و سياست و.. را توضيح داد ... همچنانکه هر متني به طور کلي اين ويژگي ها را دارد – در عرصه حضور .... و غياب و حضور متن به يک اندازه ارزش دارند ... همان طور که «ديگري » به معناي ديگران و ديگري به معني ذات و نا خود آگاه ارزش دارد ...
به اين معنا گفته آقاي شفيعي کدکني که شعر ما متاثر از غرب است - «ديگر ي» - چيز عجيب و غريبي نيست ... حتي اگر ما همواره در حال نفي غرب باشيم تا به شعر فارسي هويت بدهيم ... اما فضاي شعر جهان و ترجمه اش هم دست به کار است تا ما شعري (يو نيورسال ) و جهاني بنويسيم .. به معناي سوسوري توليد شعري حرکتي مرکب مي شود از اثبات و نفي متون ديگر و ديگران ..... و اين شکاف بين ما و ديگري چيزي است که همه چيز را ديالکتيکي و تنش زا مي کند ، ديالکتيک و تنشي که جزو ذات مدرنيته است ...