شوشان- محمد مالی:
یکم؛
بشر در راستای تطوّر و تحوّلی که در هزاره های گذشته از سر گذرانیده و در واقع، در سیر آنچه قدما «امر تاریخی» می نامند که لاجرم بر «امر واقع» استیلا دارد، در کورانِ دهشتناکِ تجربه هایِ تلخ جاری از دامنۀ دامنستانِ «استبداد» و «استعباد»، سایه سار و آرام گهی به «تاثیر» و «تعلیم» و «الهامِ» کاربست «نقد» نیافته است. اگر رهیافت نقد، جانِ علم و اگر علم، گوهر مدرنیته و همۀ سخن و جان مایۀ عصر جدید خوانده می شود؛ از همین منظر است.
شوربختانه اما این قلم در هندسه و محدودۀ تفکر و اندیشه خویش، ابزاری بهینه و خجسته، جز «مطبوعه» و «رسانه» برای انتقال پیامِ نقد نمی شناسد. از این روست که می توانیم اصحاب رسانه و مطبوعه را ناقدان وضع موجود بخوانیم و آیا قافلۀ نقادان! خود از نوشِ نیش «نقد» بی نیازند و البته این یک طنز تاریخی است که همواره آستانه تحمل نقدپذیریِ نقادان، کوتاه بوده است و راستی اما چه باک!
دوم؛
«کاوه گلستان» بر این سخن استوار بود که «حقیقت» را باید مثل «سیلی»، «توی صورت مخاطب» زد. او ظاهراً پیش از ما بر شعبدۀ سبک زندگی بر سیاق «سایبر» حاکم بوده و نیک دریافته بود با انسانِ آگاه فست فوودی نمی توان و نباید با «استعاره» و «ایهام» و «کنایه» دادِ سخن گفت! پس بی مقدمه...
در ماه های گذشته اقوام خوزستانی مورد برخی بی مهری های اصحاب فرهنگ قرار گرفتند. گرچه دایره این به اصطلاح بی مهری های فرهنگی گاه مانند ماجرای سریال «کمال تبریزی» تا مرز حتاکی و فحاشی به یک قوم دلیر و ریشه دار پیش رفت و بی گمان در پَسِ آن قصه پُر غصه، قصد و نیّتی در کار بوده است که البته موضوع این نوشتار نیست! و گاه این دایره در ماجرای اخیر «نقد روزنامه کارون بر حاشیه های بازی فولاد و السد» از نظرگاه این قلم، تنها یک گزارش دلسوزانه و نقد البته بی رحمانه بوده است که چون با تلخ کامی طبیعی نویسنده از حذف تیم مورد علاقه و همشهری خود درآمیخته کمی با عصبیت نگارش یافته و تیزیِ قلم بر قامت رعنای یک قوم شریف و دلاور خوزستانی نشسته است که اگر نبود تلخیِ حذف فولادمردان غیور خوزستانی و اگر «سوشا، بختیار،عبدالله، سروش و حتی آقای فرکی» کمی تا قسمتی دقت می کردند و قطری های کارکشته، طعم صعود را در «الغدیر اهواز» نمی چشیدند، شاید هیچ گاه آن نقد (تاکید می کنم از منظر این قلم) دلسوزانه و البته آن گونه تلخ و با استخدام برخی واژه ها که می تواند به درستی برانگیزاننده سوء تفاهماتی باشد، به رشته تحریر در نمی آمد!
پس تا این جای کار، «نکتۀ» فراز دوم این نوشتار، پذیرفتن و اعتراف به این حقیقت تلخ است که اقوام خوزستانی در ماه های گذشته مورد بی مهری اهالی فرهنگ قرار گرفته اند. البته در سطوح و زوایای مختلف.
در حاشیه تحریر
بی تردید، مرتبه نقاد و اصولاً کارویژه نقادی با «نیّت خوانی» و سَرَک کشیدن به پَسِ ذهن نویسنده و مولف، در تضاد و تقابل است. تئوریسین های جریان نقد علمی به شدت ناقدان را از هرگونه دزدیِ نیّت ها حذر می دهند اما بگذارید در تفسیر و تشریح مدعای خود برای دلسوزانه نامیدن ماجرای «نقد روزنامه کارون بر حاشیه های بازی فولاد و السد»، بدعتی پیشه سازم و پیشاپیش از ارتکاب این بدعت، در محضر مخاطب آگاه خوزی برائت می جویم اما چه کند «بی نوا درویش»! و آیا جلوس جناب مستطاب «نیوتن» در سایه درخت خطاکارِ «سیب» و کشف قوّه جاذبه زمین را می توان با فرمول های علمی امروزین تحلیل کرد؟ چه بسا توصیه اکید «فرمول ها»، لابراتوار نشینی بود و بگذریم!
در دو دهه گذشته از فعالیت روزنامه کارون که در ادامه حیات هفته نامه فجر متولد شد حتی یک مورد نمی توانیم بیابیم که این نشریه بر خلاف منافع و مصالح جامعه خوزستانی که البته متشکل از اقوام مختلف و موزائیک زیبای قومی است، قلمفرسایی نموده باشد، برعکس بارها و بارها «منصور قنواتی» مدیرمسئول نشریه مذکور از پله های شعب مختلف قضایی بالا و پایین رفته و در محضر قضات مختلف ایستاده تا پاسخگوی شکایاتی باشد که عمدتاً ناشی از عملکرد وی در دفاع از منافع هم تبارانش در استان خوزستان بوده است. تریبون نشریه او حتی در شرایطی سخت و تنگ که از ذکر جزئیات آن خودداری می کنم منادی مظلومیت اقوام خوزستانی و در اختیار نخبگان البته منصف و حق مدار خوزستانی بوده است. روزنامه کارون نام با مسمّایی دارد. این روزنامه و فعالان آن به خوبی واقفند که پای بر کدام خاک نهاده و از چه عمقی فریاد می کشند. تک تکِ کارونی ها، فرزندان دیار نخل و آفتاب و بلوطند. باید چهره آفتاب خورده آنان را ببینی...
با این همه معتقدم که این نشریه در استخدام واژه هایی که برای نقد یک رفتار به کار گرفت، بدسلیقگی، گاهی اشتباه و تعجیل نموده است. می توانم بگویم شاید غفلتی دلسوزانه و خشمی از سَرِ اندوه حذف فولاد!
در روزهای گذشته از این ماجرا! در فهم و کاووش زوایای این مساله، دو نکته اما ذهن مرا به خود مشغول داشته است. نکته اول را می فهمم و راستی که توفیقِ فهم نکته دوم را ندارم.
اول اینکه بروز اشتباهِ سهوی در فرآیند «دشواره فرهنگ» امری طبیعی است. گاهی نویسنده دچار غفلت هایی است که بر اثر تراکم کار و برخی فشارها و عصبیّت ها بر انسان تحمیل می شود، این قلم خود بارها از این سنخ، اشتباه کرده است! پس خطای روزنامه را با تفسیری که البته عرض کردم و در همان محدوده پیش گفته، می پذیرم. اما نکته ای را که نمی فهمم؛ سکوت نخبگان، فعالان و ریش سفیدان قومی و سیاسی و فرهنگی استان است.
چگونه می شود که سینه ستبر روزنامه ای در دو دهه پر فراز و نشیب برای دفاع از حقوق جامعه خوزستانی و تبیین جایگاه اقوام شریف آن مورد هجوم کینه ها و فتنه های فراوان باشد و به راحتی پس از درج یک نقدِ دلسوزانه و بی رحمانه (و به تعبیر من با استفاده از چند کلمه و واژه نامناسب، اشتباه و نامربوط)، مورد هجمه و تخطئه برخی دوستان قرار گیرد!
دوستان مدعی بدانند؛ در جامعه ایرانی از مشروطه تا کنون، رسانه، یک تنه و در اوج فداکاری؛ حزب، سندیکا، صنف، انجمن، محفل، و حتی میزان الحراره افکار عمومی و ابزار هژمون و بسیج توده ها بوده و صدها کارکرد دیگر بر عهده داشته است. رسانه ایرانی آری، یک تنه، پیش برنده دموکراسی ایرانی بوده است. از این روست که گاهی در عمل به کارکردهایی که شاید اما با ساخت ذاتی او چندان متناسب نباشد دچار مخاطره هایی می شود و لاجرم پردازنده هزینه هایی است که بر گُرده دیگران است. پس در این فراز و «در حاشیه تحریر» تاکید می کنم در این ماجرا سکوت منفعت طلبانه برخی دوستان که در دو دهه گذشته از تریبون کارون و البته سایر رسانه های استان بهره های فراوان برده اند را نفهمیدم که «ناروایی» قابل فهم نیست!
سوم؛
بارها گفته ایم، اقلیم قومی اقتضائات خود را دارد. اقوام با نوستالژی های تاریخی خود زندگی می کنند. بیش از «فرآیند تاریخی»، تحت تعلیم آموزگار «طبیعی» بوده اند. زبان طبیعت برای اقوام، آشنا و نزدیک است. درازای تمدن و فرهنگ یک قوم با صعوبت، قطعیت و البته شفافیت و صمیمیتِ طبیعت در هم آمیخته است. اقوام فاقد پیچیدگی های ناشی از زیست ـ گفتمانی شهریند. این سادگی و سر راستی هم اما فرصت است و هم تهدید. آنچه اما در خوزستان عزیز غلبه دارد این رخداد است. اقوامی که به سبب بافت طبیعی، جغرافیایی و تاریخی جامعه خود در هزاره های گذشته همواره مورد تهدید، طمع و هجوم بوده اند، ذهنیتی تدافعی داشته و نسبت به هرگونه نقد و نقادی دارای بدبینی تاریخی هستند. تحفظ این دانستگی هاست که می تواند برانگیزاننده احساسات پاک و لطیف قومی نباشد، فرصتی داهیانه فراهم آورد تا عصر جدید نسبت به برخورد نقادانه خود با هنجارهای قومی، اعتمادسازی نماید و در سایه اعتماد دوسویه ایجاد شده در فرآیندی صبور و طولانی، نقد گفتمان قومی آغاز شود. تا آن زمان، هر گونه بی پروایی در نقد رفتارها و کنش های قومی، بی احتیاطی کودکانه و بازی گوشانه در «اتاق شیشه ای» است. زبانِ سخن کردن با اقوام می بایست همراه با ظرافت و متانت و صبوری باشد. مانند رودخانه ای که از دل کوهی سترگ می جوشد و بر همواری ها و شیب دامنه روانه می شود و اگر سنگی سخت در برابر خود می بیند با صبوری راهی می یابد یا به آرامی مانع راهش را می شکافد و یا از مسیری دیگر رخ می نماید. راه رودخانه اما به سوی روشنایی و «حقیقت» است. اقوام هماره بر کرانه های رودخانه های موّاج زیسته اند. گوش آن ها با صدای تپیدن رود بر انحنای کوهستان تنظیم می شود یا اینکه همیشه پایشان بر جلگه پیشارود بوده است و تا غروب آفتاب را در افق رود نمی دیده اند، آرام نمی گرفتند. پس چگونه می شود با اقوامی چنین ریشه دار و صادق با زبان «سیاست» سخن گفت یا بر رخسارشان چنگ زد. این نکته مهم که زبان گفت و گوی فرهنگی با اقوام می بایست دارای ساختار متناسب با ریشه های رفتاری ایشان باشد چون مورد نظر برخی اهالی فرهنگ قرار نمی گیرد، دشواره هایی پدیدار ساخته است که باید در بستری از فهم مشترک، سرانجامی بایسته یابد.
و نکته آخر
می پذیرم که جامعه ایرانی می بایست برای دستیابی به پیشرفت های عینیِ فراتاریخی، فرآیند «خودترمیمی» را با سرعت بیشتری پی گیرد.
این جامعه، تشنه مداراست. «سمحه» و «سهله» می خواهد.
ما باید از پیچ «تحمل» یکدیگر بگذریم و به منزلگاهِ «پذیرفتنِ» هم، فرود آییم. جامعه ایرانی را باید از خودشیفتگی تاریخی رهانید، حقیقت تلخ «وضع موجود» را به کامش نیوشاند و یک گام به پیش برد. این جامعه گویی در پاگرد تاریخ ایستاده. یک پا در سنت تاریخی دارد و پایی دیگر در عصر مدرن. او نه جسارت بازگشت دارد و نه قدرت ادامه راه. پاگردنشینی؛ مصلحتی است که او مراد نموده و اختیار کرده است.
این همان پیچی است که پیش روی ماست.
پرسش ها فراوانند و این بلاتکلیفی ها ما را در مضیقه پاسخ بنهاده است.
در این فرصت و در ماجرای اخیر و بر اساس آموزه های فوق دو نکته وجود دارد. نخست این که باید رسانه مظهر رواداری باشد. رسانه دانشگاه است و دانشگاه اما محصول دنیای مدرن! نه اما مکتبخانه ای که از سراچه جوشش چشمه آن، یک سخن می تراود ولاغیر و اگر مخاطب بر خلاف هژمون، سخنی بر زبان آورد به فلک و دار و درفش مبتلا می شود که اگر در جامعه ای نیز با این «زبان»، زبانه قدرت سیاسی تنظیم می شود، مبادا رسانه بازتاباننده و تئوریزنده فعل واقعِ نادرست باشد. رسانه آخر، اصلاح گر است و باید در خدمت «مطلوب حقیقی» قرار گیرد و نه «حقیقت مطلوب»!
از این منظر، باورمندم که اگر چنین جایگاهی برای «رسانه» قائلیم، کاهلی است اگر رسانه از کنار برانگیختن احساسات مخاطب به راحتی بگذرد که نمی گذرند!
در ماجرای اخیر، توضیح فروتنانه روزنامه کارون البته امری مدرن و عقلی بود اما چرا ما که پیشقراولان اصلاح عمومی در جامعه خود هستیم نمی پذیریم که گاهی می بایست رسماً عذرخواهی کرد. باید صریح، شفاف و شجاعانه، رو در روی مخاطبی که می فهمد، خوب هم می فهمد قرار گرفت و از او به دلیل رنجش و غمی که از زاویه قلم ما، ناخواسته بر او متحمل شده است، عذر خواست. و راستی مگر نه اینکه ما فرزند همین اقوام شریفیم. بزرگی آن هاست که ما را در مجموعه «اعداد» قرار داده است و تنفس در هوای آن هاست که راه درست را می نمایاند، پس چه باک اگر فروتنانه بگوییم که «لباس چرکین را باید در حیاط خانه خود شست»، گرچه به نیکی می دانیم که دایره های سیاهی که روی پوست یوزپلنگ است هیچ گاه پاک نخواهد شد.
نکته دوم، برخی واکنش های تعجب برانگیزاننده با ژست روشنفکرانه ای است که از موضع دانای کل ساطع شده و تجمعاتی که احیاناً اقوام در اعتراض به موضوع اخیر و سریال کمال تبریزی داشته اند را نکوهش کرده و آن را هم از نمونه رفتارهای احساسی قومی ارزیابی نموده است که ممکن است مورد سوء استفاده برخی! قرار گیرد.
پاسخ، این که اولاً آزادیِ برگزاری تجمعات از نمایه های جوامع آزاد و مدرن است. اصولاً مرز جوامع مدرن و توسعه یافته و بافت های عقب مانده در همین آگاهی به حقوق و رعایت قانون و حدود تعیین شده است. حال چگونه یک مدعی روشنفکری استفاده گروهی از جامعه را از این ابزار مدرن، غیر مدرن دانسته و می نوازد، جای سوال جدی دارد.
دوم این که باید اعتراض کردن را یاد گرفت. ایجاد کانال های برون داد اعتراضات در هر جامعه ای بر قوام ساخت درونی آن جامعه خواهد افزود. شانس محفل نشینان را برای فعالیت قارچی، محفلی و بدون شناسنامه فروخواهد کاست. صداهای مخلوط در سطح جامعه را تمییز می دهد. هر صدا، ضمیر و مرجع خود را می یابد. منطقاً هم وقتی امکان اعتراض و نقد سلب می شود، خشونت رخ می نماید.
سوم این که معترضان به هر رفتار، نوشتار و گفتاری نیز این حقیقت را پذیرا باشند که هر نظام سیاسی حق دارد تا معترضان را بشناسد. از اهداف اعتراض آن ها مطلع باشد. اعتراض آن ها در چارچوب ضوابط مشخص قانونی بیان شود. پس هر گونه تجمعی بدون اخذ مجوز، غیر قانونی و مخل نظم اجتماعی است و اگر با برخورد ضابطانِ ایجاد و حفظ نظم در جامعه مواجه شد نباید مورد مظلوم نمایی و ساخت ستیزی قرار گیرد. همان گونه که اگر تجمعی با اخذ مجوز قانونی برگزار شد، ساخت سیاسی حاکم ملزم به ایجاد نظم و حفظ امنیت آن تجمع است.
حرف آخر این که در استان های قومی با هدایت جریان های موجود به کانال های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می توان سطح مطالبات قومیِ صرف را در کانال های قانونی مشخص به جریان درآورد و از این پس شاهد بود و امیدوار بود که تجمعات و اعتراضاتِ خودجوش به تجمعات قانونی و نظام مندی مبدل شود که در مسیر پیشرفت و توسعه جامعه و اقوام شریف باشد و نه به تعبیر دوستان، بستری برای سوء استفاده دشمنان. گرچه اقوام خوزستانی در چندین ماه گذشته با حضوری آرام، منطقی و نجیبانه، اوج بلوغ حرکتی خود را در چارچوب ساخت سیاسی نشان داده اند و ساخت سیاسی نیز با بردباری و حفظ کرامتِ معترضان؛ این پیام بیرونی را عرضه داشته که اولاً به اقوام خوزستانی اعتماد دارد. دوماً با اعتراض آن ها همراه است. و سوم این که در سایه چتر امنیتی مناسب و مطلوبی که مقتدرانه برافراشته، از اعتماد به نفس کافی جهت کنترل این اعتراضات طبیعی برخوردار است.