از عوارضی شهرداری بیرون زدم و به خریدار زنگ زدم که کجا ببینمت؟ و بهش گفتم که کارهای عوارضی ماشین رو انجام دادم و بعد از صاف و صوف کردن ماشین وچک کردن موتوری ماشین اماده ی فروش و واگذاری هست.
خریدار هم که جوانی تحصیلکرده و جویای کار بود ضمن تشکر و تعارفات مرسوم ما ایرانی ها باهام واسه عصرهمون روز قرار گذاشت.در حینی که میخواستم سوار ماشین بشم با خودم توی این فکر بودم که چرا عوارضی اینقدر زیاد شد و ....ودر نهایت با خودم زمزمه کردم که ایرادی نداره بالاخره در همه جای دنیا این پول ها باید پرداخت بشه و اصلا چرا ما ایرانیها باید واسه یک موضوع حداقلی اینقدر ذهن خودمون رو مشغول بکنیم ونق بزنیم.یک بیخیال به خودم گفتم سوار بر مرکب فروخته شده شدم و ذهن رو اماده ی دغدغه ی موضوع جدیدی کردم .موضوعی مثل رایزنی با یک دم کلفت بانکی واسه وام ازدواج و صحبت با صاحب خونه واسه رعایت پول پیش خونه و کم اوردن پول شهریه دانشگاه اخوی و ....باز هم یک بیخیال دیگه نثار موجودیت خودم کردم و راه افتادم که چشمتون روز بد نبینه که با چاله یی مواجه شدم که اصلا و ابدا مفری برای در رویی نیافتم و ناچارا خود در درون چاه دیدم و ناسزایی بر باعث و بانیش فرستادم و بیرون امدم .اما چه بیرون امدنی؟؟!!
ماشین همین که خواست شروع به حرکت بکنه شروع به لرزشی از جنس این رقص های سامبای برزیلی ها کرد و اروم نمیگرفت.پیاده شدم و رنگ و رخسارش رو وارسی کردم و پی به سر درونش نبردم وناچارا با یک جلو بندی کار اشنا و نزدیک محل تماس گرفتم و ازش مدد خواستم و او امد و از جلوبندی گفت و پایین اوردنش و هزینه ش و زمانش و که دیگه دنیا برام رنگ و معنایی دیگر گرفت و گوشها و چشمهایم کر و کور شدند....
با خریدار تماس گرفتم و قصه رو گفتم
خریدار اذعان کرد که دیکه ماشین رونمیخواد و اگه بخواد هم با 1 تومن زیر قیمت خریدارست!!!
قبول کردم
توی خونه در حال تورق روزنامه یی بودم که با این عنوان مواجه شدم که صدمه دیدگان و مجروحین طوفان اخیر در تهران میتوانند از شهرداری طلب ضرر و زیان کنند سرم رو بالا اوردم و مقابل اینه قرار گرفتم و یک نگاه عاقل اندر صفیحانه یی به خود کردم که بله خدا گر زحکمت ببندد دری ز رحمت گشاید دربهای دیگری!!! خدا مسبب الاسباب است و خدا حق رو ادا میکنه و این حرف ها که تلفن بصدا در اومد و یکی از دوستان اهل رسانه و مطبوعاتی بود و گفت که" فلانی کجایی که شهردار زمزمه ی شهردار شدنش به گوش میرسه و نظرت چیه و بنظرت رای میاره و این حرفها که با یک پاسخ دندان شکن بهش گفتم که شهردار شدن این بابا چه دخلی بمن داره؟ اصلا همین الان ایشون بشه رییس جمهور منو سنه نه؟اصلا مگر منافع من با اومدن این بابا احیا شده که حالا بارفتنش به مجلس به خطر بیوفته یا ارتقا پیدا کنه!؟
بهر حال با یک حال خرابی تلفن رو ناامیدانه خواستم قطع کنم که یهو یادم افتاد که این موضوع خودم رو باهاش در میون بذارم و با کمال افتخار از رفتار مدنی خودم در انصراف از یارانه گفتم و گفتم که میخوام این مورد رو بعنوان نمونه پیگیر باشم که عاملی باشه واسه تمرکز بیشتر مدیریت شهری و باز هم نمونه یی باشه واسه ارج نهادن بر حقوق شهروندی و اینجور موارد که دوسنت نازنین مطبوعاتی افاضه فرمودند که فلانی این روزها در مورد سوییس مطالعه داشتی و مطلبی خوندی؟ من هم هاج و اج که این حرف الان چه ربطی داره؟ که حضرتش فرمودند که انگار فکر میکنی توی سوییس زندگی میکنی که ردای اعاده ی حقوق شهروندی رو داری!!!بابا جان من هرکی بفکر خویشه عزیزمن...
برو قرض کن مشکلتو حل کن...این بنده ی خدا ممکنه همین فردا استیضاح بشه ووممکن هم هست یک سال دیکه بره مجلس...ممکن هم هست همین فردا بشه معاون وزیری معاون استانداری و از اینجور صحبتها که من اجازه ی ادامه گفتگو رو ندادم و به این بسنده کردم که خداحافظی کن وگرنه تلفن رو قطع میکنم....
خداحافظی کرد و من با خلوت خودم اینجور ماوا کردم که اگر تنها 50% حرفهای این بابا که نه تنها 10% حرفهای این مطبوعاتی درست باشه پس شهر رو شهرداری اداره میکنه یا علی الله داره میچرخه چرخه ی امورات شهر؟؟!!
با تماس هایی که با دیگر دوستان داشتم و تفحص هایی چند باره پاسخ هایی شنیدم که اگر به غلظت حرفهای دوست اولی نبود ولی بی ربط و بیموضوع هم نبود که شهرداری داره روی کاکل جاها و چیزهای دیگه یی میچرخه و خیلی ها دنبال سهم خواهیند...!!!
و من در جواب اونها وقتی از نظارت شورا و اعضایش میپرسیدم با خنده های تلخ اونها مواجه میشدم که پروفسور دنبال چی میگردی؟ بابا بی خیال...
یاد یک مطلبی افتادم که چقدر خوبه ادمها تنها باشند...تنهایی سخت هست اما هرچقدر تنها باشی بهتر است از اینکه در معرض هم همه های کاذب تحلیل بر قرار بگیری....تنهایی تنهایی ...شاید این تنهایی رو بشه در روستا بهتر یافت تا شهر...شاید این هم روشی باشد برای بیرون راندن غیر مستقیم از شهر.....با خود درگیر و کلافه م که تلفن زنگ میخورد
خریدار است میگوید" خریدار نیست" ومن پی میبرم که در شهری که نه ماشینم خریدار دارد و نه حرفم
پس برای چه موندم؟ ایا من خلوت نشین باید بمانم یا شهرداری و شورایی های جمع نشین؟؟؟
.