غلامرضا نجفی سولاری
وقتی مناسبت هفته دفاع مقدس مطرح میشه ناخودآگاه دلهامون به سوی بسیجی های مظلوم شهید پر می کشه.
دلها تنگ اونا میشه . آخه بسیج یه لفظ ساده نیست . بسیج یه فرهنگ خاصیه . وقتی بسیج گفته میشه پشت سر اون هزار هزار خاکریز و بیابون ، بوی گلوله و باروت ، صدای زوزه گلوله توپ و خمپاره ، طعم خاک و خون وهزاران هزار جوون پاک و معصوم و از جان گذشته و صادق هست!
یعنی اصلا آبروی بسیج از اونهاست والا خود کلمه بسیج که حرفی برای گفتن نداره ! چیزی رو تداعی نمی کنه ، دلها رو تنگ نمی کنه ، بغض نمی ترکونه و اشک ها رو جاری نمی کنه ! قصه غصه ها رو یاد آدم نمیاره ! شرف رو رقم نمی زنه و ...
تا میگن بسیج یاد شهدا می افتم . جوانان پاکی که عشق ناب الهی تو قلبهای نازنینشون بود .لبهای مطهرشون به جز کلام و ذکر حق ، حرفی واسه گفتن نداشت . بی آلایش و بی ادعا ، پرکار و بی صدا . تو ی شهر که اونا رو میدیدی تصور نمیکردی این انسانهای ساده و سر به زیر توی جبهه اونقدر از جون گذشته و شجاع باشن ! مرد بودند . عشق بودند . اصلا یه جور دیگه بودند . با همه مردم و آدمها فرق می کردند .
خیلی خالص و با خدا بودند . تا کنارشون بودی حرفی غیر از خدا و ترس از گناه و معصیت و خودسازی مطرح نمی شد .
کلامشون قرآن و حدیث و نصایح امام بود .بیشتر دنبال این بودند که اعمال و عباداتشون در اوج عبودیت باشه . ... خلاصه دیگه مثل اونها مادر دهر نمی زادید .
هفته دفاع مقدس امسال هم باز مثل سالهای گذشته تا مطرح شد بازم یادشون افتادم . دلم پر از درد دوری اون انسانهای واقعی روی زمین شد .یاد غربت غریب عشق به اونها افتادم . یاد حماسه آفرینی هاشون با کمترین امکانات و سلاح .
حاج عبدالحسین آقائی معاون گردان کربلا مردی که محرم بچه های مسجد و گردان بود . با دیدن چهره خدائیش یا خدا می افتادیم . یکپارچه نور و اخلاص و صفا بود . تا خبر شهادتشو در عملیات پیروز والفجر هشت از جبهه آوردند بی اختیار این آیه شریفه در ذهن و جانم طنین انداز شد : یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک ... .
شهید عزیز دشت بزرگ با اون سن وسال کم حرفهای بزرگی برای گفتن داشت . اصلا اون سن حقشو ادا نمیکرد بزرگتر از اون حرفها بود . تکیه کلامش و سازنده اهدافش این بود : اگر چه این دنیا بسیار زیبا و لذت بخش است اما خانه آخرت بسیار باشکوهتر و جلیل تر از این دنیاست و اگر باید این تن ها برود چرا برای اعتلای حق و حقیقت نرود؟ پس کشته شدن در راه خدا بسیار زیباتر و ارزشمندتر از مردن بیخود است .
حیف که بدن نازنین عزیز سالها پس از عملیات کربلای چهار در بیابانهای جزیره سهیل ماند و بعد از 13 سال استخوانهای بدن خسته اش را آوردند .
بعد از گذشت بیش از 20 سال هنوز تا اسم لودر و بلدوزر میاد بی مقدمه یاد سنگرساز بی سنگر شهید حسین گودرزی می افتم . حسین مظلومانه رفت . هیچ اثری ازش بدست نیاوردند . هیچکس نمیدونه چه بلائی سرش آوردند فقط لودر سوخته اش ، حکایت از پرواز عارفانه اش داشت . همین سه سال پیش بود که مادر مظلومه اش بعد از سالها چشم انتظاری دق کرد .
یاد قاسم ابن الحسن مسجدابالفضل(ع) شهید شهرام صفائی که توی عملیات غرورآفرین کربلای 5 وقتی سنگر بر سرش آوار شد و اونقدر آتیش تهیه دشمن سنگین بود که هیچکس نتونست بدادش برسه و زیر آوار اونقدر دست و پا زد تا جون داد . کی تونستیم دست و پا زدن اون جوون رعنا رو زیر آوار سنگر فراموش کنیم . مثل دست و پا زدن حضرت قاسم ابن الحسن(ع) زیر سم اسبان نامردان جلوی دیدگان عموی مظلومش اباعبدا...(ع) .
کی دلش میومد چهره همیشه خندان و دوست داشتنی شهرام رو بخاک بسپره ؟ انگار هنوز بین ما بود !
نگه های جذاب و دوست داشتنی شهید رضا نیک فرجام که حقیقتا اسوه تقوی و پاکی بود . جای جای مسجد از گریه های بی حد و حصر او خاطره داره . بهنگام شهادت لبخند زیبائی بر لبان داشت . انگار توی خواب بود ! چه آرزوی عجیبی واسه شهادت داشت . آنقدر برای شهادت لحظه شماری میکرد تا بالاخره اونو خواستند و خریدند و بردند .
طراحی ها و برنامه ریزی های شهید اسفندیار کیانپور ، اون که همیشه و همه جا ممتاز بود و از دبیرستان و مسجد گرفته تا جبهه و سنگر ، پر انرژی و تلاشگر بود و در شهر و در جبهه به همه کمک میکرد وقتی شهید شد مادر نداشت اما خواهران و مادران قدر شناس مسجد اونقدر واسش اشک ریختند و گریستند که هیچکس متوجه نشد او مادر نداره ! او که همیشه تنها بود تشییع جنازه و بخاک سپاریش همراه تعداد زیادی از شهدای عملیات والفجر 8 همراه شد و هزاران مرد و زن مکتبی او نها رو از شهر تا شهیدآباد بدرقه کردند تا جبران تنهائیهاش شده باشه .
روحانی شهید شیخ غلامحسین رستمی که استاد ادب و اخلاق بود چگونه می شه شهادت غریبانشو جلوی دیدگان برادرش توی عملیات کربلای چهار فراموش کنیم ؟ آتیش به جون آدم می زنه . ناخودآگاه به یاد صحنه جانگداز شهادت سید و سالار شهیدان افتادم که جلوی دیدگان خواهر ستم دیده اش شمر ملعون گلوی مبارکشو برید و صدای ولدی یاحسین بی بی دو عالم رو فرا گرفت . آخه تیر خلاصو عراقی ها جلوی چشمان بهت زده برادرش به او شلیک کردند . نمیدونم برادرش هنوز چطور اون صحنه هولناک رو تداعی میکنه !
شهید مقداد جوانمردزاده شب عملیات از همه بچه ها ی گردان عکس گرفت یعنی به هرکس بیشتر احساس میکرد شهید میشه هم سفارش شفاعت میکرد و هم عکسشو میگرفت ! اما افسوس هیچوقت اون عکسها رو کسی ندید آخه جنازه کوچیک و مطهرشو بعد از 13 سال به مسجد آوردند نه فقط دوربینش همراهش نبود بلکه از بدن پاکش هم فقط مشتی استخوان آوردند .
پاسدار شهید غلامرضا غلامعلی پور که توی تعاون سپاه اهواز بود همیشه آمار شهدا و مجروحین و مفقودین رو از اون طلب می کردیم اما توی عقب نشینی شلمچه هیچکس نتونست از اون آماری به خونوادش بده . سالهای سال هیچ خبری ازش نداشتیم دیگه تنها یادگارش حسین بزرگ شده بود که استخوانهای پیکر مطهرشو از بیابانهای تفتیده شلمچه آوردند .کی تونستیم امیدمونو برای اومدنش از دست بدیم .
معلم شهید کریم جعفری که توی جبهه هرکاری از دستش بر میومد انجام میداد. هیچکس نمیدونست او مدیر مدرسه اس ، آخه چون اون مقطع جبهه اعلام نیاز کرده بود خودشو راننده لودر معرفی کر ده بود و زیر آتیش سنگین گلوله ها و خمپاره ها ی شهر فاو شجاعانه مشغول ترمیم خاکریزها و ترکش گیرها بود . همه تعجب کرده بودند اون از سرشب با این وضعیت سخت ، خسته نشد و کارشو تعطیل نکرد تا اذان صبح رو با عرج جانانه اش همراه کرد و رفت .
کجا دیگه میتونیم صوت زیبای قرآن و دعاهای قاری و مداح اهل بیت (ع) شهید عبدالحسین دسترنجی رو بشنویم . صبح های جمعه صدای نازنین دعای ندبه ، شبهای جمعه صدای جانسوز دعای کمیل و شبهای چهارشنبه دعای توسل و زیارت عاشورا تو خیابون بهارستان طنین انداز بود . پدرش حاج رحیم که عاشق دلسوخته امام زمان و اهل بیت بود و زندگیش عجین با مراسمات دعا و مناجات بود و قتی هر روز صبح از در خونشون می گذشتی صدای صوت زیبای قرآن صبحگاهی عبدالحسین گوشنواز بود . آخرش هم گلوله ها سینه پاکشو آماج خودشون قرار دادن تا با سینه خونین به ملکوت حق پر بکشه .
جنازه های مطهر شهدای مسجد ابالفضل (ع) شهیدان غریب بیابانهای کربلای چهار عزیز دشت بزرگ ، مقداد جوانمردزاده ، غلامعلی دهقان رو که باهم از جبهه آوردند اون شب حتی سنج و دهل های مسجد هم صدای سوزناک ناله شون ساعت ها بگوش می رسید . انگار محرم زود تر از همیشه اومده بود ! آخه هرسال عزیز و شهرام جزو دهل زنان هیئت باب الحوائج عباس(ع) بودند . وقتی استخوانهای بدن مطهرشونو آوردند بچه ها هم عاشورا بپا کردند و با شور و حال ایام محرم مولای بی کفن بدرقه شون کردند !
خیلی جانسوز بود جنازه ها یعنی استخوانهای بجا مانده از این عزیزان غریب رو برای لحظاتی نزد خانواده هاشون قرار می دادند تا با اونها وداع دوباره کنند . مادر عزیز با التماس می گفت : میشه اجازه بدید امشب عزیز پیش ما بمونه ؟ احتمالا می خواست درد دلهای 13 سال دوری و هجران فرزند رشیدشو همون یه شب واسه عزیز خلاصه کنه !
خبر شهادت غفور کردونی پاسدار مخلص آل ا... رو به مسجد آوردند همه سر شامگاهی بودند تا صبح هیچکس نتونست بخوابه . صدای ضجه های جانگداز شهید غلامعلی دهقان تا اذان صبح گوشه حیاط مسجد در حال که به سجده افتاده بود خاموش نشد . آنقدر در سوگ غفور دوست داشتنی اشک ریخت و بی تابی کرد تا خود را سرانجام بغافله شهدا رساند و بدن پاک و مطهرشو از بیابانهای کربلای 4 بعد از 13 سال به شهر آوردند و داغمون رو واسه دوتاشون تازه کرد .
بسیج تو چقدر غریب و محبوبی ! نام تو مارو تا پیش خدا میبره . ذکر تو عشق و جوشش توی قلبمون ایجاد میکنه . اسم تو ما رو بیاد محرومیت ها ، دست های خالی ، بغض و اشک و آه و مظلومیتها می اندازه . بسیج تو چی هستی ؟ چرا وقتی توی ایام خاص به تو زیاد توجه میشه دلهای عده ای عاشق بیشتر از همیشه می سوزه ؟! بیشتر بیقرار شما میشن . بیشتر دلهامون برای بسیجی های واقعی تنگ میشه .
ایکاش امکانات دفاعی فعلی کشور دردست بسیجیهای شهید دوران دفاع مقدس بود ! هرچه میگذره غم شهادتشون از یکطرف ، مظلومیتها و خوبی هاشون ، مردانگی هاشون ، ایمان و اخلاص خدا ئی شون ، بیشتر برای بازمانده از قافله زودگذر اونها دلتنگی میده .
با عرض سلام وخسته نباشید ، دست نوشته بسیار زیبایی بود .
امیدوارم دعای خیر آن شهیدان والا مقام بدرقه راهتان باشد.
با عرض سلام وخسته نباشید ، دست نوشته بسیار زیبایی بود .
امیدوارم دعای خیر آن شهیدان والا مقام بدرقه راهتان باشد.
ممنونم عزیز دل
سپاس از سرکار ... لطف خوشان است منت خودشان است
روح اخوی شهید شاد باد
روح مطهر شهیدان عزیز خصوصا شهدای عزیز مسجد ابالفضل (ع) منطقه کیان اهواز
شیوا و زیباست قلمتان
همیشه قلمتان پر تلاش برای شهیدان