شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۱۸۲۰
تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۳۹۳ - ۱۸:۴۱
ادای دینی به پزشک پر تلاش خوزستانی زنده یاد دکتر محمد هادی کوچک
 امید حلالی
 
از میان دو چشم یک تن کم
از شمار خرد هزاران بیش

بی قرارم. بیماری بدطور فشار می آورد. سرفه های دم به دم و خس خس سینه که انگار صدای خرد کردن نان خشک آن بدیلی که در قصه ها آمده بود. از نرفتن به پزشک و مقاومت در پس زدن بیماری پا پس می کشم مثل همه دکتر رفتن های دیگر که معمولن موکول می شود به آن سوی خط قرمز و این بار به اصرار دوست نویسنده دلسوز عبدالرضا سلیمانی راد یا زاده چخوف اهواز، نویسنده کوچه ها و پس کوچه ها و خاطرات قدیم و نهیبش که عاقبت چه می خواهی بکنی با خود!؟ 

هر طور شده از کارهای عدیده تحریریه فاکتور می گیریم تا راهی و وقتی باز کنیم به انتهای خیابان گلستان اهواز نزدیکای بیمارستان به مطب دکتر کوچک. که از قدیم آوازه اش در خانواده شنیده می شد به واسطه چند نسخه ای که برای آلرژی فصلی اخوی تجویز کرده بود.

تصوری که از پزشک نام آوری چون وی دارم تصوری ست از مشغله به دلیل کثرت مراجعین و احتمالن عینک قطور و ذره بینی و دسته شاخی بر چشم که جواب سلام بیماران را حتم بدون سر بالا کردن و زیر لب باید بدهد و خشک. تصوری که خلافش در بدو ورود به اتاق دکتر پس از انتظاری نیم ساعته در مطب زایل می شود. انتظاری توام با تب و سرفه و سینوزیت لعنتی و دلهره از پروسه های طولانی درمان پیش رو در میان انواع بیماران قد و نیم قد و کودک و کهنسال و صاحبان حرف  لهجه های گوناگون. یک خوزستان دردمند و به خس خس افتاده اینجا در مطب دکتر کوچک منظرند ...
وقتی به اتاق دکتر پای می گذاریم طبق معمول چخوف اهوازی چنان سلام و علیک و حال و احوالی می کند که انگار صد سال است با دکتر نان و ترید خورده ایم من اما به طبع شخصی در دیدار اول قدری خود دار ترم.
از تیپ و شخصیت دکتر محمدمهدی کوچک اما در همان نگاه اول خوشم می آید. موهای بلند جوگندمی که تمامتش به خاکستری می گراید با فرقی که از وسط شانه کرده و پریشانی عارفانه آنها، ریشی آنکادر و خط گرفته، پیراهنی سپید با دگمه ی بالای باز و البته لاغر و تکیده و در عین حال نشاطی عجین با اندوه در لایه های درونی جسم و جان که قابل رصد است...
دکتر حین معاینه غمخوارانه می گوید : «ببینم چه کرده ای با خودت پسرم؟» گلایه می کنم از این بیماری بی پیر که چند سالی است امانم را بریده و هر بار هم کاری پیش آمده که آمدنم را خدمت دکتر به تاخیر که نه، لغو کرده...
می گوید : «با یک نسخه انشاالله خوبت می کنم به شرطی که کامل داروها را مصرف کنی به دقت و به تمام»
گپ های کوتاه سیاسی اجتماعی هم می زنیم. تلگرافی و چابک. دلداری ام می دهد که دیر آمدی و البته خوب. درستت می کنم. راهنمایی می کند که بعد از گرفتن داروها حتمن آنها را ببیند و طریقه مصرف را شرح دهد و بعد بروم طبقه بالا تا داروهای گیاهی هم از همکار ایشان بگیرم.
از دکتر تشکر می کنم و اما بعد اوج مردم داری دکتر و لطفش که موقع خروج از مطب نمود می یابد. نسخه ام را می گیرد و پشت آن تلفنی می نویسد. تلفن منزل خود را. می گوید اگر مشکلی داشتی یا سوالی با تلفن منزل تماس بگیر. 9 تا 11 در خدمت شما هستم و احتمالن این فتار را با بقیه بیماران درمانده نیز دارد. می گویم دکتر مشغله شما در طول روز زیاد است و شب دیگر متعلق به استراحت شماست. لبخند می زند که طوری نیست باید مشکل بیماران رفع شود و مشکل شب و روز نمی شناسد. از دکتر تشکر می کنیم. به طبقه بالا می رویم و همکار خانم ایشان گیاهان دارویی را هم می دهد. با آنکه دکتر در کار خود خبره است اما حرمت گیاهان دارویی را دارد و برای معالجه و مداوا به تلفیق داروهای شیمیایی و گیاهی روی آورده ...
تقریبن یک پلاستیک داروهای گیاهی و شیمیایی با خود می برم به خانه اما چشمم روشن است برای درمانی کلی و ستیز با بیماری. هر وقت بیماری می رود که مچم را بخواباند تهدیدش می کنم با دکتر کوچک و مطب او که خانه امید بیماران است. سال ها با آلرژی و برونشیت می جنگم با پشتوانه دکتر کوچک که در عین حال پزشکی بزرگ و حاذق است. به واسطه همان درمان نصفه و نیمه و تا به اخر نرفته دکتر کوچک، نیمه خوب می شوم و صد شکر که از مریض احوالی می زنم بیرون ... تا آنکه خبر می آید که دتر کوچک بر اثر عارضه سرطان به دیار باقی شتافته و باز همان ضربه که دکتر کوچک ؟ همان که فلان و بهمان؟ فلان خدمت ها و فلان نشانی مطب؟ بله خودش است که به عوارض عفونت مقاوم بعد از عمل بخاطر سرطان معده ... که شاید رمز و راز تکیدگی اش ...
یادش بخیر و روحش شاد
پزشک خدومی که ملجا امیدواری هزاران بیمار خوزی در آلودگی مفرط محیط بود
انشاالله که در قرب الهی ماوا گیرد و بجاست که نیکوترین یادمان ها برای این پزشک فقید و دلسوز بیماران برگزار شود.
بی شک خوزستان یکی از سرمایه های علمی و پزشکی اش را از دست داده و امید که دانشجویانش پا جای پای استاد بزودی بگذارند چرا که جامعه محتاج نفس پاک و بینش نافذ و تشخیص صحیح آنهاست ... 
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار