دنیای مجازی دستاوردهای با اهمیتی دارد و برکات و ارتباطات تازه ایی ولی اصل بر آن است که از این شیوه، چگونه و چه سان برای رشد و استعلا بخشی فرهنگی و هنری استفاده کنیم. هیچ فرهنگی بدون پایائی و پیوند و خلق و اکتشاف زنده نمی ماند و ره به جایی نمی برد. نقش هر جامعه در هم نوایی و هماهنگی با الگوهای رفتاری و عقاید و ذوقیات مردمانش شکل می گیرد.
گزارش از : پدرام طاهری
همزمان با برپایی نهمین نمایشگاه کتاب خوزستان، ویژه برنامه ی نقد و بررسی دو اثر ]تفنگ نه دال[ و ]فتح طهران[ با حضور نویسنده آثار دکتر اردشیر صالح پور، مدیر کل فرهنگ و ارشاد استان خوزستان، فرماندار اهواز و جمع بسیاری از علاقمندان برگزار شد.
در این نشست نخست دکتر ایزدی، هرمز علی پور، قاسم آهنیجان، قباد آذر آیین و وحید کیانی به نقد و بررسی دو اثر کامل اردشیر صالح پور پرداختند و سپس دکتر صالح پور به ایراد سخنرانی پرداخت که متن کامل این سخنرانی در ذیل به استحضار مخاطبان می رسد.
* از دل و دیده گرام تر هست؟/ آری دست، حرمت دست همین بس که نوشتن با اوست/ و هرچه نیروی شگفت انگیزی است دستهائی که به هم پیوسته است.
- نه شاعرم / نه نویسنده/ نه پژوهشگر
تنها خود را می نویسم/ روی سپیدی های کاغذ
آنچه آموخته ام از شما...
نخست به خوزستان سلام می کنم و سپس به شما گرامیان و به تکریم و تقدیم این خاک و یار و دیار سخنانی را با جملاتی از (جلال آل احمد) در منزلت خوزستان آغاز می کنم.
....خوزستان در نظر من شخصی بوده است به صورت خاکی، کسی بوده است به صورت اقلیمی که اگر تو خود زیر آسمانش نیز به سر نبری، او مدام زیر آسمان تنگ ذهن تو به سر می برد.
و خوزستان نه تنها مدام در آسمان این ذهن بوده است بلکه پنداری بر آسمان سیاست و اقتصاد سراسر این مملکت سایه انداخته است؛ حتی اگر جسارت کنم بایدم گفت که در تمام گوشه های مملکت، ما همه به برکت خوزستان زندگی می کنیم و در سایه سار آن آسمان بزرگ...
هم استانی های عزیربسیار خوشحالم در این روزگار و وانفسا که هر کس پی کار خویش می گردد و راه مجانبت در پیش، هیچ کس را سودای غم دیگری نیست، فرصت کنار هم آمدن، هر چند کوتاهی برایمان فراهم آمده است و توفیقی برای این حقیر که امیدوارم بتوانم بر این هیجان که از پرتو فیض دیدار شماعزیزان ] در فرصتی گریز از مرکز[ نصیب و حاصل آمده است، غالب آیم و با تمرکز و تعمقی در خورشأن شما پیرامون دلنوشته هائی که بعضا و از هر چیزی از سردلتنگی مرتکب می شوم، در خدمت شما باشم و مثل همیشه از شما بیاموزم و به کار بندم....
و به قول شاعر هم تبار، سید علی صالحی:
... بگو اینجا نیست/ بگو رفته شمال/ می خواهم به شمال بروم تا قدری به جنوب بیندیشم... آری، ما در شمال هم که باشیم باز به جنوب می اندیشیم و این ویژگی جنوبی و خلقیات و روحیات دمی ما را تنها نمی گذارد و این رمز شگفتی و دلبستگی بی حد و حصر و پیوستگی مدام و جدائی ناپذیر ما و دین و تعهد به خاک و آسمان همین ولایت است که هیچگاه بی نام و یادش نزیسته ایم...
همین آبی ترین آبی دنیا/ همین آسمان خاکستری که مأورا و خانه ی بی پناهی های ماست و حالا: جهان که می رود از آبی به زردی این رنگ من و طایفه ی من است...
من در ایذه ی بختیاری به دنیا آمدم ولی در اهواز قد کشیدم و برآمدم و در کنار مداومت درس و مشق به ریزه خواری در میان سفره های پر برکت همان محافل ادبی و هنری که امروزه دیگر خبر زیادی از آنان نیست، شعر و داستان نویسی و تئاتر را تجربه کردم و در همانجا بودکه با معشوق همیشگی ام ] تئاتر در محله ی خزعلیه و پل سیاه، باغ معین و زیتون کارگری و امانیه و سالن خاطره انگیز شهرداری برای همیشه پیوند خوردم و بارها بر صحنه رفتم... و سینمای کوچک 8 میلی متری و لوکیشن های همیشگی ما،] حصیر آباد، آسیاباد، بیست متری شهرداری و 400 دستگاه[ که مردان بزرگی داشت آشنا شدم.
اهواز و خوزستان آن زمان نامش همراه و مترادف چند چیز دیگر نیز بود، فوتبال، سینما و نفت که به قولی و روایتی، جنوب همواره نامش خیس از بوی نفت بود. نفت، آن ظلمت سیاه، آن بیکرانه ی عمیق سیال زیر پای ما، آن زرتشت درون که مشعل هایش اقطار عالم را روشن می ساخت و خیر و شر جهان را ببیین و یقین می کرد و خود فروتنانه و بی نصیب در خاموشی و ظلمت بود.
و کارون وشط ، این رود پر آب خاطره ها بانوای آرام و دل انگیزش که حدیث عشق و عاشقی و دلتنگی های ما بود و ظهرها از فرط شرجی و حرم نفسگیر هوا، تن به خنکای آب می سپردیم و به قول هرمز علی پور مرغابی های کوچک رود می شدیم و «ابوشلمبوهای» کارون ]ابو شلمبوبه لفظ عربی ماهی های خرد و بی مایه ی کارون است که شأن صید نداشتند و با اشکالی مهیب و ناموزون اغلب تا دمدمه های ساحل و اطراف قایق و بلم ها در آب پرسه می زدند[همولایتی های عزیز بی اغراق خوزستان به راستی سرزمین دیگری است، از دوشینه تا پیشینه و حتی امروزینه اش با هر جای دیگر ایران تفاوت دارد فرآیند و برآیند چند فرهنگ عظیم که گاه همدیگر را تکمیل و هم پوشانی می کنند...
سرزمین چند فرهنگی و یا به قول فرنگی ها «مولتی کالچر»... زیستگاه صمیمی و همدل اقوامی شریف و کهن با همان اصالت ها و نجابت های جنوبی، تجلیگاه ] نخل و بلوط و کنار[، بختیاری، عرب، شوشتری و دزفولی و بهبهانی و رومزی و معشوری و لرکی و ایزدخواستی و چهرازی و مندائی های صائبین و ارامنه و آسوری و بندرنشینان و آبادان و خرمشهر که گل سر سبد خوزستان بودند و حالا هنوز هم زخم ها و تاولهای جنگ و دفاع هشت ساله بر در و دیوارشان دیده می شوند.
و اینها و بیش از اینها همه با هم ]جنوب[ بود، هم چنانکه هیچ نخل و یا بلوطی به تنهایی، جنگل و نخلستان نیست، همه با هم خوزستان را می سازند لطف و صفایش هم در همین همدلی هاست و قوم و خویشی ها با همه ی رنج های مشترک و آفتاب داغی که پرتواش به تساوی تقسیم می شود و ریزگردهائی که هیچ سینه ای را بی نصیب نمی گذارد و به لطف خود بر سر و تن و جان می نشینند.
اما در خصوص نوشتن و نویسندگی، هنوز خود را کودک مدرسه ی قلم می دانم و تاکنون نتوانسته ام آنگونه ای که باید و می خواهم دغدغه هایم را به زبان قلم جاری سازم. هنوز خود را عابر سالروی کوچه ها و گذرگاه های پرپیچ و خم دوستان می دانم، هنوز امیدوار و سودای آن به دل دارم که جنوب و به ویژه بختیاری ]تباری که به آن تعلق دارم[ را آن چنان که هست و چنان که بود و چنان که باید باشد، معرفی نمایم.
بی آنکه دچار ] تبار شیفتگی[ و تعصب های خام عشیره گرایی شوم و به رای و انصاف، از مظلومیت و مهجوری تاریخی اش سخت ساز کنم و یا به تنگ مایگی در خم ضلالت گرفتار آیم. بختیاری در دنیای نوگانی ] مدرنیته[ نیازمند نوعی تحول و پویائی و بازنگری تاریخی است، نوعی خانه تکانی و دگردیسی که ارزشهای نهفته اش را بیشتر آشکار سازد و در این پویه، هیچ هنجار و رویه ای بهتر او خلاقیت ها و ابتکارات فرهنگی و هنری در قالبی ] نواندیش[ نیست.
تو آب باش اگر روزگار ما سنگی است شکوفه باش اگر فصل، فصل دلتنگی ست ما بیش از تعصب به تفکر احتیاج داریم و این رهگشای ماست، و در این بی چگونگی به لطف عاشقان و اصحاب اندیشه و هنر در زیر پوست خود کم کم این جنبش را احساس می کنم، مثل همان بابونه ها و شقایق های صحرایی خود رو که بدون آب نیز جوانه می زنند و می رویند.
در این جهان چند صدائی و «پُلی فونیک» هر کسی بایدصدای خودش را داشته باشد و اصل بر تنوع و شنیدن همه ی اصوات جهان است و زیبائی خلقت هم در همین است به صراحت باید بگویم که زبان برتر ما شعر است تا هم چنان که ] هستی شناسی ایرانی[ اپتیمولوژی ما را شعر تشکیل می دهد و بختیاری نیز به عنوان قومی اصیل و کهن برای ابراز هویت خود و دغدغه ها و رنج ها و دلدادگی ها و آرمان هایش به شعر روی آورده و ذوق آزمایی ها بسیاری کرده، قوم و سرزمینی که تاریخش به شعر است و مردان و زنانش با لفطره شاعرند و نسبت خود را با عالم درون و دنیای پیرامون و عالم ماورا و همواره به زبان و طریق شعرو اکسیر و اعجاز آن بازگو کرده اند و همین شیوه تاریخ نویسی شاعرانه و تاریخ ترانه ها بوده است که سر منشاء منبع الهام من برای نوشتن ] کتاب تفنگ و دال[ بوده است.
تاریخ ما به مدد همین اشعار و سرایش ها زنده مانده است. این ویژگی ممتاز فرهنگ بختیاری ست روایتی شاعرانه از تاریخ..
هر گاه واقعه ای به شعر درآید هم ماندگارتر می شود و هم زمینه خلق موسیقی می شود و بقا و ضما¬نتش دو چندان می گردد. شعر به کمک تخیل و فانتزی و استعاره و مجاز و سایر ادوات و صنایع ادبی رنگ و بوی جاودانگی می گیرد و از یاد وویر رود. نوعی ترانه نگاری تاریخی که ملهم و متاسی از حوادث و خاطرات و مخاطرات ایل است.
حیدر وست ابدال بُمرد محراب کَنه چون
کی دیه شال طاس کنن شاه فتح اله خون
فتح اله شال گُشی دامندلی خون
تا ته زا مونه مکش ای بوی پشیمون
***
این عبارت شعر است یا تاریخ؟ واقعه ای تلخ و هولناک که بلافاصله ضمن ذکر وقایع پیام و عبرت گیری خود را بر مخاطب بازگو می کند و او را در میانه ی حوادث و کارزار و بزنگاه حوادث قرار می دهد تا ذکر وقایع کند و یا آنکه:
بی لیمو وا در بوون حُرج فشنگی
اویده بالا سرم دو شیر جنگی
**
این سنتی ایلی به گاه کارزار و یا پس از بروز حادثه و یا ثبت انگاری شاعرانه ] فتح و ظفر و یا شکست و ناکامی بوده است که نه در کتاب و دفتر بلکه در یاد و خاطرات و سینه ها و آواها و نواها به یادگار مانده است.
باری، بر مضامین کهنه و قدیمی هم می توان طرحی نو در انداخت ایده¬ی تفنگ و دال و پردازش آن بدین طریق و منوال در ذهن من شکل گرفت. تفنگی کهنه و قدیمی که خاطرات و مخاطرات خود را بازگو می کند ولی حالا دیگر به خاموشی گرائیده و زبانش دیگر آتش نیست وپیامش پیام صلح و مهربانی و صمیمیت است و دیگر دوست ندارد بر کسی یا چیزی آتش بگشاید... او آیت و اشاراتی به پایان عصر میلیتا ریسم و جنگ افروزی و برادرکشی است.
دیرگاهی بود که ما این شعر و ترانه ها را می خواندیم ولی از ماهیت و ماوقع آن غافل بودیم و حالا می توانیم در بستری جدید آنان را به نقد و مکاشفه بکشانیم. دریغ که بخشی از تاریخ ما خونباری بود... من نیز به تاسی از همین رویه ی تاریخ نویسی شاعرانه ی لری در نوشتن به الهام شعر متمسک شده و نثر را به زیب شعر آراسته ام و از ] سنگ سرایی تاریخی[ به ]آبگونگی شعر و روانی آن روی آورده ام زیرا به قول پابلو نرودا، شاعر شیلیائی: شاعری که رئالیست نباشد.
مرده است شاعری که تنها رئالیست باشد و بس هم مرده است شاعری که با اندیشه بیگانه است و جز خود و معشوقه اش کسی را نمی بیند، انسانی غم انگیز است. شاعری که تنها به اندیشه تکیه کند، همیشه چیزی کم دارد:
در ادوار غبار آلود، شاعر با تاریکی پیوند داشت اما امروز باید مفسر روشنایی باشد.... در این شعر اگر چه، بستر رئالیست و واقع گرائی است اما کاری که هنر می کند و بلائی که بر سر تاریخ می آورد...
آن است که آن را از مکانیزم خشک و بی روح حوادث به نفع روایتی تاریخی و هنرمندانه سمت و سو می دهد و مانائی و زیبایی اش می بخشد. به راستی این انگاره های شاعرانه منبع شکل گیری نوشتنی کتاب] نه و دال[ بود، سبک و سیاقی شاعرانه در بستری رئالیست که هم تاریخی هست و هم تاریخ نیست، هم واقعیت را مد نظر دارد و هم حقیقت را جستجو می کند.
خیزشی با خویش برای یافتن آغازشی پویا زیرچتری از تازگی..... پروازی از آشیانگی برای رهائی از پوسیدن به گاه تگرگ.... طپش جاری دقایق تراژیک و سرنوشت ساز، برای در زدن خانه ی حقایق، باز سرایی تاریخی که به تازگی میل می کند و سرانجام در پویه تلاش های فرهنگی همین زمزمه های تاریخی است که گاه چونان چشمه ای زلال و گوارا کام تشنه ی ما را در این گرما زدگی سیراب می کند، چشمه های ناپیدا، پر مایه و کم ادعا که ریشه در خاطرات ایل دارد و بیم فراموشی اشان محتمل است و در این صورت می توان ]جوشش های هنری[ را به ] شور آفرینی تبدیل کرد زیرا آنان آن مایه هنر دارند که عنان کار زار به خلق و معرفی زوایای پنهان تاریخی سپرده و طرحی نو در اندازند.
فتح طهران را نیز در همین تعاقب و به همان سیاق از شعر شاعر معاصر بختیاری حیات قلی فرخ منش وام گرفته ام که گفت: اسب بوی مشروطه می دهد... و همین انگاره و نیم بست، زمینه نوشتن وقایع مشروطه، ناگفته ها و نانوشته ها و نقش و منزلت بختیاری در این حرکت ملی بود و حالا اسبی سفید و نیل گون به رنگ خاکستری روشن، منسوب به ] اسب نیله[ از میان صدها اسب از تابلو نقاشی بیرون آمده و خاطرات جنگ را از زبان خود بازگو می کند موجودی نجیب و
همراه که یار و یاور همیشگی انسان در سفرها و فتوحات بوده است.
در این کتاب نیز رویکرد فانتزی و وجه شاعرانه به سراغ نویسنده آمده است و همه چیز در آن از زبان اسب ها بازگو می شود، هم چنانکه راوی کتاب تفنگ نُه دال، تفنگی قدیمی و ]دهان پُر[ پوزپُر بود که دیری ست به خاموشی گرائیده و کسی سراغش را نگرفته است در آنجا تفنگی به سخن در آمده بود و اینجا اسبی روایت¬گر ماست.
در فتح طهران، بختیاری در قد و قواره ی خود و منزلت حقیقی اش معرفی شده است، نقش موثر و ایثارگرانه ای که از چشم و دست مورخان به سهو و یا عمد نادیده انگاشته شده و به چشم نیامده بود. این کتاب حدیث جا نفشانی این قوم برای ایران در وفاقی ملی است. اتفاقا من هنگام نوشتن....
همواره در پی آن بودم که به عبارتی پاسخی به سریال موهن سرزمین کهن داده باشم و سازندگان آن را با تاریخ بختیاری آشنا کنم و به عبارتی اعاده ی دینی که جان باختگان و شهیدان این رویداد تاریخی در تحصیل عدالت خانه و آزادی به گوهر جان و ایثار وجود روا داشته اند، ابراز و معرفی نمایم. این تلاش ها اگر چه مختصر و کوتاه است ولی می تواند منشا خیری برای چنین پژوهش هایی از این دست باشد. تاریخ ما از این حوادث بسیار دارد و از این وقایع آکنده و لبریز است. راه نجات بخشی و پیشگیری از خاموشی و فراموشی آنان، یکی، همین رویه است که به قالب شعر و ادب و هنر بازسازی و بازسرائی شوند، به تصویر در آیند. به حجم و رنگ صورت و تندیس تبدیل شوند، بر پرده سینما شکوه خویش را تجربه کرده و یا بر صحنه ی تئاتر به پوست و گوشت و جان انسان تجلی یابند. والا بنا بر آن نیست که آنها را انبار کنیم و در هاله ی کهنگی آنها را نگاه داریم تا مشمول مرور زمان شوند.
به گلخانه ای کردن و روشهای توریستی و تزئینی اش هم اعتقاد ندارم. نباید آنان را در ویترین ] نمایشگاه ها و همایشگاهها[ خلاصه کرد و محدود ساخت باید در آنان روح زندگی دمید همچنان که خصیصه و ذات فرهنگ است، فرهنگ اگر پویا و زنده نباشد، می پوسد، می میرد، اصل بر تزاید و تداوم فرهنگ است فرهنگ ایستا فرهنگ مرده است... باور کنیم رودخانه های کوچک هرگز به دریا نمی ریزند بنابر آن نیست که همواره بختیاری را در سیاه چادرها و زندگی شبانی و پوشیدن چوعا و به دوش گرفتن تفنگ و بر پایی مشک و ملار در نمایشگاه¬های رنگا رنگ برای خوشایند چشم گردشگران خلاصه کنیم این فرهنگ توش و توان آن را دارد که در حوزه مختلف به جوشد، به خروشد و به بالندگی و زیبایی سر به آسمان عزت و رفعت بساید و شکوه خود را فریاد کند این فرهنگ و تاریخ و تمدن چیزی کم ندارد، پشتوانه ای برای هویت و مقومی برای زبان و هنر ملی و ایرانی است، سرشار از ذوق و زیبایی کم نداریم، کم در مقام جستجو برآمده ایم، همه چیز در آن هست، تاریخ پر باری است تمثیل و مصداق...
انِ مِن یشئی الی عندنا خزائنُه.
هیچ چیز نیست مگر آنکه نتیجه ی آن نزد ماست.
ما در بحث زایش و پویش بی تعارف حضرات در نقطه ی صفر هستیم. هر چه هست از گذشتگان است و یا تکرار آنان... ما کمتر خلق و ابداع کرده ایم، فرهنگ ما رو به رنگ باختگی است جامعه ی شهری روز به روز و نوبه نو متحول می شود و مباد که ما از آن سیر پرشتاب غافل بمانیم.
دنیای مجازی دستاوردهای با اهمیتی دارد و برکات و ارتباطات تازه ایی ولی اصل بر آن است که از این شیوه، چگونه و چه سان برای رشد و استعلا بخشی فرهنگی و هنری استفاده کنیم. هیچ فرهنگی بدون پایائی و پیوند و خلق و اکتشاف زنده نمی ماند و ره به جایی نمی برد. نقش هر جامعه در هم نوایی و هماهنگی با الگوهای رفتاری و عقاید و ذوقیات مردمانش شکل می گیرد. بازگشت به گذشته تنها در صورت خیزش رو به آینده معنا می یابد و الا به تکرار و ملال و گذشته گرائی باخته می شود. مطابق با ساختارهای نو اجتماعی فرهنگ پویا حیات خود را تبیین می کند و تنها به گذشته و افتخارات پیشین میل و کباده نمی کشد.
دانی ز چه با عواطف زنده ی خویش
کرده است اروپا همه را بنده خویش
ما جمله به فکرو ذکر بگذشته خود.
آنها همه در خیال آینده خویش
در برابر گذشته نه تسلیم محض و نه انکار.... راه و زبان تازه می خواهیم موازنه ی ظریفی است و محتاج مداقه ی نظر و بحث و تحلیل نسبت بین گذشته و آینده، مهندسی فرهنگ می خواهد نیازمند استراتژی و ریل گذاری فرهنگی است در پویه ی نا ملایمات و تحولات اجتماعی تاریخ دویست ساله اخیر که رو به مدرنیته نهاده ایم سنت ها نتوانسته اند پا به پای شرایط تحول و تطور یابند روشنفکران نیز بدون داشتن شناخت درستی به نفی ارزش های گذشته پرداختند و به قصد تجدید حیات بسیاری از ارزش ها در مصاف نا برابر از دست رفت موزه ای کردن فرهنگ ساده ترین شکل آن است، تحول و تکامل و¬لو تدریجی ضرورت است. البته مهم است که چه داریم ولی مهمتر آنکه چه بر آن اضافه کنیم. فرهنگ میراثی است که مردگان به زندگان تحویل می دهند. تاریخ ما نشان داده که توان خلق و پویایی را داشته ایم به هر حال نقد و پرسش گذشته ایران در تحلیل و نقادی نو به نتایج درخشانی خواهد رسید. شناخت و معرفت شناسی نقشه راه است، تنها با خیال و لذت می توانیم به گذشته نگاه کنیم.
نوستالوژی نباید ما را مسجور خویش کند، تحولات عظیم اجتماعی نو به نو در راه است، آگاهی تاریخی از گذشته لازم است باید وجدان تاریخی نوین هم داشت.
پیروی کورکورانه ما را از برخورد عقلانی دور می کند. وظیفه هر نسل پیدا کردن راه و روش زیستمانی فرهنگی خویش است و این خط تکاملی نیازمند هشیاری، دقت، برنامه ریزی و مداومت فرهنگی است، تنها یاد نکنیم، کار کنیم دیوار نشویم، راه شویم، سنگ نزنیم، مهر بورزیم، کمک کنیم برای باقی ماندن راهی جز این نداریم.
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بی زاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
درداکه هدر دادیم، آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم، بیداریمان از خواب
گفتند که بیداریم، گفتند که بیداریم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهائی نیست. وقتی همه دیواریم
سرادات ما و آستان شما اردشیر صالح پور
93 آذر ماه- اهواز