بیکاری و فقر خانواده ای را یتیم کرد/سقوط مادر ایذه ای از کوه در مقابل چشمان فرزند خردسالش
در روزگاری که مادران هیزم کش شده و پدران از فقر و بیکاری به کنج خانه ها خزیده اند ، اختلاس ها میلیاردی شده و مسئولین نیز کک شان هم نمی گزد و وجدانشان بیدار نمی شود. صد رحمت بر آن عکاس نشریه نیویورک تایمز که نتوانست صحنه فقر و فلاکت یک کودک را تحمل کند و در یادداشتی قبل از خودکشی چنین نوشت: درون من با خاطرات زندهای از کودکان گرسنه و رنجور انباشته شده و دیگر تحمل این همه درد در درونم را ندارم....
هادی خوش سیما
" کودک و لاشخور" عنوان عکس معروفی ست که در سال ۱۹۹۳ میلادی، توسط عکاسی به نام کوین کارتر در سودان ثبت شد و انتشار آن در همان سال در نشریه نیویورک تایمز ، دنیا را تکان داد. عکس ، دختربچه سیاهپوست رنجور و نحیفی را نشان میدهد که از فرط ضعف و گرسنگی از پای درآمده و گویی در حال جان دادن است و در همین حال یک لاشخور در چند قدمی او فرود آمده و نظاره گر جان کندن اوست و انگار برای مرگ کودک و دریدن و پاره کردن هیکل کوچک و نحیف او، انتظار میکشد...
بلافاصله پس از انتشار عکس، هزاران نفر از مردم، جویای سرنوشت دختربچه شدند امّا هیچکس از سرنوشت نهایی دختربچه اطلاعی نداشت و تنها گزارش ضمیمه عکس حاکی از آن بود که این کودک در تلاش برای رسیدن به مرکز تغذیه بوده و این تنها نکته معلوم از سرنوشت وی بود. کارتر پس از ثبت این لحظه ، وارد مرحله جدیدی از زندگی خود می شود و تحت تاثیر صحنه ای که دیده، در اوج ناامیدی و با نوشتن یک یادداشت به زندگی خویش خاتمه می دهد. گفته میشود که افسردگی و خودکشی عکاس این عکس، تحت تأثیر بازتاب ها و واکنش های متعددی بود که انتشار این عکس بدنبال داشت. در بخش هایی از یادداشت این عکاس قبل از خودکشی آمده است: ذهن من با خاطرات زندهای از خانههای خالی از سکنه و کودکان گرسنه و رنجور انباشته شدهاست...
این تنها یک نمونه از صحنه های دلخراش فقر و فلاکت مردمان کره خاکی ست که در قاب دوربین یک عکاس نشست و روزانه ده ها مورد اینچنینی روی می دهد که نه در قاب دوربین قرار می گیرد و نه در خبرها منعکس می شود.
پرت شدن یک زن ایذه ای از کوه نیز از منظر تاثیر و تاثر ، دست کمی از عکس " کودک و و لاشخور " ندارد و اگر دوربینی آن را به تصویر می کشید مطمئنا صحنه ای ناگوار و تاسف برانگیز رقم می خورد. پنج شنبه هفته ای که گذشت ، این زن ایذه ای ساکن بخش سوسن از توابع ایذه ، به همراه دختر خردسالش جهت تهیه هیزم راهی کوه شده بود تا در بیکاری و تنگدستی شوهر، لااقل بتواند اجاق خانه اش را گرم نگه دارد تا چهار فرزندش از سرمای زمستان در امان بمانند اما در میانه راه پایش می لغزد و به پایین کوه پرت می شود و کودک خردسالش نیز نظاره گر سقوط و مرگ مادر می شود...
بی شک غم و هراسی که در چشمان این کودک هنگام سقوط و مرگ مادر نقش بسته ، چندین برابر دلخراش تر از تصویر عکاس نیویورک تایمز است که مرگ کودک سودانی را به تصویر کشیده است. اما چه کسی می داند که کودک خردسال با دیدن این صحنه چه رنج و عذابی کشیده و چه تصویری در ذهنش نقش بسته است؟!
فقر و بیکاری ، یک خانواده را در سرزمینی نفتخیز ، یتیم و بی مادر کرد و دوربینی هم نبود تا چنین صحنه ی دلخراشی به تصویر کشیده شود و چشمان خواب زده مسئولین را بیدار کند.
جلال آل احمد سال ها پیش چنین نوشت: تن لاغر اقتصاد عهد دقیانوسی مملکت ما سال هاست مجبور به تحمل سر بزرگ عاریه ای است که صنعت نفت است و به دست ما نیست و به خاطر ما نمی گردد. بر این سر بزرگ عاریه اکنون دستی دراز و عجیب الخلقه افزوده اند با بازویی گشاده و در این همه ، راه از بغل گوش مردمی می گذرد یا بهتر است بگویم از سر مردمی ، که هنوز به رسم بدایت خلق کوچ نشینند و نه در بند شهری و مسکنی و جویی و گورستانی .
امروز ، در سده ی نفت ، صدها مرد و زن نه به رسم بدایت خلق بلکه از فقر و نداری در گوشه گوشه شهر و كوى و برزن تصویر آزار دهنده و متضادی را به رخ هر رهگذری می کشانند ؛ تصویری از صنعت و فقر ، تصویری از چادرنشینان عهد نفت...
در روزگاری که مادران هیزم کش شده و پدران از فقر و بیکاری به کنج خانه ها خزیده اند ، اختلاس ها میلیاردی شده و مسئولین نیز کک شان هم نمی گزد و وجدانشان بیدار نمی شود. صد رحمت بر آن عکاس نشریه نیویورک تایمز که نتوانست صحنه فقر و فلاکت یک کودک را تحمل کند و در یادداشتی قبل از خودکشی چنین نوشت: درون من با خاطرات زندهای از کودکان گرسنه و رنجور انباشته شده و دیگر تحمل این همه درد در درونم را ندارم....
فاخرمرمضی دشت آزادگان
در روزگار فعلي ما كه گوش مسئولين بشنيدن صداهاي معترض عادت ندارند بايد بفكر چاره اي بود كه يا صداها را بلند تر نمود يا اينكه بطريقي گوشهاي كر را شنوا نمود
مسئولين اين روزها همگي خادمين در راه حق و مجاهدين في سبيله ا.... و با منت بر مسند هاي اجرايي نشسته اند و اگر نباشند گويا همگي كارهاي مملكت و استان قفل مي شود و ديگر مرد عملي وجود ندارد
بدانکه، نماز زیاده خواندن، کار پیرزنان است
و روزه فزون داشتن، صرفه ی نان است
و حج نمودن، تماشای جهان است.
اما نان دادن، کار مردان است...
مادربخش سوسن چنين سوانح زياد داريم تازه خيلي ها به چاپ وفيلم برداري نمشوند تازه خانم درهين هيزم جمع كردن يابدوش كشيدن هزيم بين راه داخل جنگل زايمان ميكند وبچه اش روي پشته اي هيزم به خانه مياورد شايد سال يك بارگوشت ميل نكند خيلي اسم ميوه هاي رابلد نيست صبحانه ظهرشام نان خالي هم ندارد بخورد آن وقت دولت كريمه براي عراق سوريه لبنان فلسطين وغيره اعتبارات جداگانه اي برما حق دارند ولي خودمان ازگرسنه اي ويا سؤتغذيه بچه هايمان ازبين ميروند