امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
تازه پیش دانشگاهی را تمام کرده بودم که یکی از دوستان برادرم به خواستگاریم آمد .پدرم در جوابشان گفت که دخترم قصد ادامه تحصیل دارد و بهتر است تا آمدن جواب دانشگاه صبر کنند.
شوشان: در کنار خوشی های ازدواج و رفتن جوانان به خانه بخت ، هستند خانواده هایی که به خاطر برخی از مسائل جزیی در گیر و دار طلاق و جدایی به سر می برند . هر چند تعداد اینگونه طلاق ها به نسبت کم است و در واقع ناچیز اما بیان برخی از این گونه طلاق ها شاید دیگران را از راه رفته برخی زن و شوهرهایی که یا طلاق گرفته اند و یا در مسیر طلاق هستند باز دارد و راهی را انتخاب کنند و به گونه ای رفتار نمایند که یک زندگی سرشار از نشاط به همراه داشته باشد. داستان زیر داستان واقعی یک زن و شوهر خوزستانی است :
مادرم 5 خواهر داشت و یک برادر . پدرم هم تنها تک فرزند خانواده اش بود و من تنها نوه دختری شان ؛ دردانه فامیل بودم . خاله هایم دختر نداشتند و دایی ام به همراه همسر و دخترش خارج از کشور زندگی می کردند.
همین باعث شد تا بین فامیل زیاد خواستگار داشته باشم مخصوصا پسر خاله ام که می دانستم منتظر من است تا دیپلم بگیرم و به خواستگاریم بیاید.
ولی برخلاف باور همه که من بالاخره با فامیل ازدواج می کنم قسمت برای من طور دیگری رقم خورد.
تازه پیش دانشگاهی را تمام کرده بودم که یکی از دوستان برادرم به خواستگاریم آمد .پدرم در جوابشان گفت که دخترم قصد ادامه تحصیل دارد و بهتر است تا آمدن جواب دانشگاه صبر کنند.
شهریور ماه آمد و من در دانشگاه آبادان به عنوان دانشجوی مترجمی زبان پذیرفته شدم .
هنوز یک ماهی از قبولی ام نگذشته بود که امیر دوست برادرم به خواستگاریم آمد.
امیر فوق دیپلم میکانیک بود و در یک شرکت خصوصی کار می کرد. نه خانه داشت و نه ماشین . یعنی به قول پدر من گزینه ای به درد نخور بود. ولی این تمام ماجرا نبود بلکه کل حقوق امیر سرجمع 300 هزار تومان می شد.
من از امیر خوشم آمده بود و برادرم هم نزد من و پدر و مادرم زیاد از او تعریف می کرد . دو سه بار صحبت کردن با امیر کافی بود تا اینکه عاشق اش شوم.
ترم 3 بودم که دیگر همه چیز تمام شده بود ،من دردانه پدر و مادرم در یک اتاق کوچک بالای خانه مادر شوهرم با امیر زندگی زناشویی را آغاز کردم.
امیر مهربان بود. تحصیلکرده بود، ظاهر خوبی داشت ولی خودخواه و مغرور بود. کسی نباید بالای حرف او حرفی میزد اگر هم می زد از امیر جواب تند وتیزی می شنید. یکبار زمان عقدم امیر با پسری در خیابان دعوایش می شود آنجا برای اولین بار بود که دیدم امیر جلوی بقیه حرف زشت و رکیک می زند ولی نمی دانستم که یک روز تمام این حرفها را نثار من و خانواده ام هم می کند.
امیر با رفتن من به خانه پدرم مشکلی نداشت ولی زمان آن را خودش تایین می کرد مثلا اگر مادرم مریض بود و من می خواستم به عیادتش بروم می گفت مگر مادرت به غیر از تو دیگر بچه ندارد !
من هیچ وقت از اختلافات و کتک کاری امیر به خانواده ام چیزی نمی گفتم چرا که پدرم یک بار سکته مغزی کرده بود و من می ترسیدم دوباره برایش اتفاقی بیافتد. به هیچ کس چیزی نگفتم تا اینکه روزی امیر مرا کتک زد و از خانه بیرون انداخت ؛ علت اش هم این بود که از دانشگاه که می آمدم خسته بودم و لباس های او را بدجور توی کمد گذاشتم جوراب هایش هم گمشده بود .
من با گریه سمت خانه ی پدری ام رفتم و بغض یک ساله را شکستم . به مادرم گفتم که من از برخوردش در زمان عقد فهمیدم که آدم بد اخلاقی است به مادرم گفتم که با کوچکترین اشتباهی به من سیلی می زند.
مادرم زن آرامی بود وقتی با هق هق داستان زندگی ام را برایش تعریف کردم گریه کرد و گفت :من و پدرت تا به حال از گل نازک تر به تو نگفته ایم که این آقا جرات می کند اینطور تو را اذیت کند.
تازه آغاز ماجرا بود وقتی من به خانواده ام گفتم خانواده ی امیر هم جلوی ما صف آرایی کردند از این به بعد زندگی من مثل طناب بین دستان خانواده امیر و خانواده خودم کشیده می شد تا اینکه سه سال پیش این طناب برای همیشه از هم گسست.
من سه سال پیش پای دفتری را امضا کردم که هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم که روزی امضایم را اینگونه به یادگار بگذارم.
دو ماه قبل از اینکه من و امیر طلاق بگیریم را درست به یاد دارم. امیر به اصرار من به خانه ی ما آمده بود بحث انتخابات داغ داغ بود. امیر و پدرم دو جناح مخالف هم بودند. در یکی از همین بحث ها بود که امیر شروع کرد به فحش دادن !
من و برادرم ساکت ساکت شده بودیم، مادرم که حتی پلک هم نمی زد .پدرم شوکه شده بود دست امیر را گرفت و از خانه بیرون انداخت.
بعد از چند ساعت مادر امیر زنگ زد ، هرچه دلش خواست گفت و گوشی را قطع کرد ولی قبل از قطع کردن حرفی زد که بعد از دو ماه عملی شد :دخترت را طلاق می دهیم .
البته پدرم از قبل به من گفته بود که اگر الان طلاق بگیری خیلی بهتر است تا موقعی که با یک بچه بیایی و بگویی بابا طلاق می خوام.
من طلاق گرفتم البته به آن زندگی علاقه ای هم نداشتم زندگی ما بین تصمیم زود هنگام من ،اخلاق بد امیر و دخالت های خانواده هایمان سوخته بود و طلاق خاکستر آن بود .
الان سه سال از ماجرا گذشته است و من هنوز بین پشیمان بودن و نبودن دست و پا می زنم...