18 ساله بود که به جنگ می رود. در عملیات والفجر 8 فاو در سال 1364 شیمایی می شود. خیلی ها گمان می کردند شهید شده اما او 3 روز بی هوش در سردخانه بود و در نهایت توسط برادرش پیدا می شود.

"> جانباز خوزستانی سه روز در سردخانه بود
شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۴۵۸
تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۳:۰۹

18 ساله بود که به جنگ می رود. در عملیات والفجر 8 فاو در سال 1364 شیمایی می شود. خیلی ها گمان می کردند شهید شده اما او 3 روز بی هوش در سردخانه بود و در نهایت توسط برادرش پیدا می شود.

 

شوشان : وقتی شنیدم که یکی از جانبازان دفاع مقدس در بیمارستان رازی بستری شده، فرصت را غنیمت شمردم و رفتیم و او را از نزدیک دیدیم.

آسمان غبارآلود بود، تنها ساعت می توانست نشان دهد که هنوز قبل از ظهر است، در غیر این صورت خورشید آن چنان که باید خودنمایی نمی کرد. در مسیر با خود می اندیشم که این مرد کسی است که 3 روز در سردخانه بوده، او مردی است که شیمیایی شده و در گرما بدنش تاول می زند. این مرد کسی است که چشمانش پیوندی است، به همین خاطر پلک هایش را دوخته اند تا چشمانش از کاسه بیرون نزند. این مرد کسی است که هر روز  وضع جسمانی اش بد و بدتر می شود.

به گزارش شوشان ، سید عبداله ولی شرف. جانباز 45 ساله خوزستانی. در بخش سی سی یو بود. وارد که شدم از پرستار پرسیدم با آقای ولی شرف کار دارم، پشت سرم بود، صدایم کرد و به سمتش رفتم. 4 زانو نشسته بود، لباس آبی رنگ مخصوص بیمارستان به تن داشت، قرآن می خواند.

بسیار لاغر اندام و ضعیف بود.  او تنها روی تخت نشسته بود. تیم ما را برای گزارش و عکاسی پذیرفت، هرچند که دو شب از فوت پدرش می گذشت و در سوگ این غم بزرگ نشسته بود.

کنارش نشسته ام، نزدیک نزدیک. آرام حرف می زند، گاهی هم بریده بریده. به چشمانش زل زده ام، گویی دقایقی قبل اشک ریخته است، از او می پرسم مگر گریه کرده اید، اگر می شود علت آن را برایمان بگویید؟ می خندد و سری تکان می دهد، که نه! اشک ریختن برایم کار آسانی است، در کل کار همیشگی ام است اما حالت چشمانم به این دلیل است که وقتی شیمیایی شدم چشمانم را از دست دادم و برایم 2 چشم دیگر پیوند زدند و برای اینکه از کاسه بیرون نزنند، پلک هایم را به هم دوخته اند.

من برای چشمانش در خلوت اشک ریختم، اکنون هم که می نویسم بدنم سرد می شود، شک ندارم اگر شما هم چشمانش را می دیدید دست خودتان نبود و خیس گریه می شدید.

18 سال دارد که به جنگ می رود. در عملیات والفجر 8 فاو در سال 1364 شیمایی می شود. خیلی ها گمان می کردند شهید شده اما او 3 روز بی هوش در سردخانه بود و در نهایت توسط برادرش پیدا می شود.

علایم شیمیایی رفته رفته خود را نشان می داد اما به گفته او در این 7 سال اخیر بیماری ناشی از شیمایی خیلی شدت یافته و باعث شده که مدام برای مراقبت در بیمارستان بستری شود. او مسوول کارگزینی همین بیمارستان رازی است و به همین دلیل مراقبت ها به گونه ای صورت می پذیرد که در خور شان یک جانباز است. اما وقتی از او در ارتباط با اینکه از دوستان یا همرزمانتان خبری دارید؟ یا اصلن کسی هست که جویای حالت باشد، گفت: در بنیاد شهید برخی از دوستانم هستند که معمولن با من در تماسند و حالم را می پرسند البته برخی از جانبازان نیز هستند که مرا می شناسند و گاهی سراغم را می گیرند.

اوضاع و احوال جسمانی اش کاملن مشخص است که در شرایط خوبی به سر نمی برد. می گوید: ما یک جمع تقریبا 10 نفره بودیم که قصد رفتن به جنگ داشتیم. وقتی تصمیم مان قطعی شد، خیلی ها عقب کشیدند و از آن جمع فقط 3 نفر باقی ماند. وقتی یک شب از اعزام مان به جنگ گذشت، یکی دیگر از دوستان مان دوام نیاورد و بازگشت، در این میان اما من تصمیم خود را گرفته بودم و امروز بدلیل انتخابی که کرده بودم پشیمان نیستم.

علیرغم همه مشکلات و سختی هایی که سید عبداله تحمل می کند، او نیز مانند بسیاری از جانبازان طعم حسرت شهادت را در دل خود دارد، با این حال اما می گوید: شهادت آرزوی خیلی از رزمندگان است، من نیز از این قاعده مستثنا نیستم، اما اگر به شهادت برسم تکلیف همسرم که جوان است و 3 فرزند نوجوان و خردسالم چه می شود؟ من مسوولیت این خانواده را بعهده دارم و می خواهم حالم خوب شود تا همچنان بالای سر آنها باقی بمانم. می دانم که خدا کمک خواهد کرد و وضعیتم بهبود پیدا می کند.

 


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار