عبدالرحیم سوارنژاد
شهدا در همه جا حضور دارند و مراقب هستند و با مهربانی هوای ما را دارند ،درون سینه ها را می شناسند! و با دلها ارتباط برقرار می کنند! وقتی پیکر مطهر شاپورعباسی را از مسجد جامع. بسوی قبرستان چهاربیشه تشییع کردند ودر گلزار شهدای چهاربیشه دفن نمودند.
مراسمی برگزار گردید و بستگانش برمزار شهید گرد آمدند هرکس مرثیه ای می خواند و نوحه ای ،بستگان و دوستانش سینه می زدند و گریه می کردند اما آن شور را نداشت ، پدر شهید ازمن خواست تانوحه بخوانم ولی نوحه ای نداشتم ، خیلی اصرار داشت!
گوشه ای ایستادم. تصویرشهید را نگاه میکردم و با شرمندگی آرام دستهایم را به سینه می کوبیدم وسرنوحه رابغض آلود جواب می دادم! حاج عباسی این بار دستهایش را بر شانه ام نهاد و دوباره درخواست نمود ، نمی توانستم پاسخ منفی بدهم از او فرصت خواستم تا برای ادای احترام به نوحه خوانی که می خواند نوحه اش را تمام کند و بعد از آن خواهم خواند! مانده بودم که چکارباید کرد و چگونه باید این خواسته پد ر شهید را اجابت کنم ، چشم بر زمین دوخته بودم ،برگی از یک مجله را باد به آرامی به روی زمین میکشاند نگاهم متوجه آن برگ کاغذی شد!
انگار سخن می گفت !دلم بیشتر از همیشه گرفته بود ولی عمق دلم نگران نبود برگ را باد که آرام می وزید با همان آرامی حرکت می داد تاجلوی پایم گذاشت ، به کاغذ که نگاه کردم احساس نمودم با حالتی ملتمسانه سخن می گوید و ازمن می خواهد آن را از زمین بردارم تا زیر لگدها شکسته نشود! میدانست که فصل آسمانی شدن است و ما برای یک مرد آسمانی بیقراریم !
کاغذ را برداشتم و بر آن نگاهی از فرط بیقراری انداختم با حسی لبریز از شرمندگی مقابل پدر شهید ! ورق مجله را جلوی صورتم گرفتم تا دیده نشوم ! عجب برکتی! تفاوت مرگ با شهادت اینجاست ،برگی جدا شده از یک مجله منتشر شده در همان روز. سرگردان میان جمعیتی اشکبار ،پر ازشعر بود و اشعار را می خواندم همه در سجایای و وصف شهدا !
بر یکی ازاشعار مکث نمودم و رازالتماس ورق کاغذ در آن نهفته بود انگار این شعر را برای همین مراسم سروده بودند و باد ماموریت داشت آن را بدستم برساند تا شرمنده نشوم بر این شعرمتوقف کردم و با هر کلمه اش گریستم :
این لاله ها که روید از پیکر شهید است
این حجله ها که بینید یاد آور شهید است
این ناله هاکه خیزد از خانه هادل شب
یا مادر شهیداست یا همسر شهید است
گردخت داغداری دیدی سر مزاری
یا خواهرشهیداست یا دخترشهیداست
درکربلای ایران روح خدا حسین است
بارهروان بگویید اورهبر شهید است
تنها کجا دهد جان در دامن بیابان
آنجاکه دست مهدی زیر سر شهید است
خمپاره گو بسوزد جسم مرا که گفتند
خوشترزعطرجنت خاکسترشهیداست
ازشیرخواراین قوم تا نازنین جوانش
یا اصغر شهید است یا اکبر شهید است
مشعوفانه غرق شعر شده بودم حالا میتوانستم کاغذ را از جلوی صورتم بردارم تا حاج عباسی پدر شهید مرا ببیند،،ورق مجله را با دستهایم که ازنیل به این برکت می لرزیدصاف می کردم ،دستهایم که بر کلمات کشیده می شد حس می کردم شهید شاپور در میان کلمات است و اورا لمس می کنم! و مردانه به کمکم آمده است مثل همیشه ،همان لحظه سرنوحه ای به ذهنم آمد و بالای شعر نوشتم :
خاک قبرستان مابوی حسین دارد
دشت خوزستان ما بوی حسین دارد
نوحه خوان نوحه اش تمام شده بود و حاج عباسی با دست اشاره داد تا به نزدش بروم ،محکم و استوار ایستاده بود ،میکرفون را گرفتم وبا تکرار سرنوحه آغاز کردم. صدای شیون از هر طرف بلند بود. لحظه به لحظه بر جمعیت افزوده می شد ،صدای دستهایی که محکمتر از قبل برسینه ها میکوبید فضا را بسیار غمگینانه و محزون می نمود و می پیچید .
این نوحه در مسجدسلیمان ماندگارشد و بر زبانها جاری گشت و زمزمه لبهای جوانان گردید چون محبت و امداد شهید را داشت و از دل شکسته ای برخاسته بود و با صداقت خوانده شد ، این نوحه یک میراث تاریخی برای رزمندگان و خانواده های شهدا در مسجدسلیمان شد و به برکت نام و یاد شهید شاپور عباسی اولین شهید عملیات طریق القدس من در حلقه شاعران و مداحان قرار گرفتم و هنوز با این نوحه مرا می شناسند و با این آدرس نشانی داده می شوم !
این فرد همان است که خاک قبرستان را می خواند !
گاهی به فکر فرو می روم و با خود میگویم نکند پیش شهدا شرمنده شوم؟! روح شاپورعباسی شاد