مهدي سلحشوري
در تذكرهها و متون تاريخي اندر پيرامُنِ درخواست استعفاي استاندار خوزستان، نقل ها و روايتها آمده است كه همهي متون بر درخواست استعفاي ايشان اتفاق نظر داشته و همداستان هستند اما روايتها گوناگونند كه در اين جستار ما به پارهاي از اين رواياتها خواهيم پرداخت.
1) در «تذكرة الاستاندرون» نوشتهي «مطار بيشاپوري» آمده است:
«در خوز استانداري بود مقتدایی نام، به غايت خوشمنظر همچون فريشتگان. آنگونه كه خلق جملگي ، هر روزه به زيارتش ميشتافتند و بيخويشتن ميگشتند و از بام تا شام به رخسارش مينگريستند و سير نميشدند و سر نميجنبانيدند و پلك بر هم نمينهادند. تا عاقبت الامر استاندار، صبرش برسيد و به ستوه آمد و مكتوبي به وزير بنوشت و درخواست استعفا بكرد. و البته وزير دانا به هيچ روي نپذيرفت و در مكتوبي پاسخ بداد وي را : مقيمي جان! شرمنده! خواهي كه زين پس كنج عُزلت اختيار كني و خلق را از ديدار رخسارِ خويشتن محروم گرداني؟ هرگز بدين كار تن در ندهم.
مردم خوز چون از محتواي نامه آگاه گشتند، هژده شبانروز از جشن و پايكوبي فارغ نيامدند.» (مطار،1346: 98)
2) اما «امراء الاقاليم» اثر نويسنده ي ناشناس، جريان را بدينگونه شرح داده:
در يكي از اساتين به نام استان خوزستان، استانداري به نام مقيمي بر مسند استانداري جلوس فرمود. به خواستِ ايشان بر خلاف همگِنان، وي را با پرچ يا سريش بر آن مسند بنچسباندند. از آنجا كه وي روش و مَنِشي عارفانه و صوفيانه در وجودش پديدار گرديده بود، گاه گاه از آن مسند رفيع به پايين برميجست و قصد گريز مينمود كه نديمان و دستيارانش مانع ميگشتند. كه وزير آنان را مامور وي ساخته بود تا بنگريزد. يكي از چكامه سرايان صوفيوَش در اوصاف اين استاندار قصيدهاي گفته با اين مطلع:
رئيسان به مسند همه پرچ و جوشند سخت
مقتدایی كَنَد دل به آساني از تاج و تخت
تا اينكه استاندارِ رياستگريز، يك روز از غفلت نديمان بهره جست و در چشم به هم زدني بگريخت و خلق يك روز تمام ميگشتند و مينجستند، سرانجام در زير درختي در برون از شهر يافتندش كه بره آوي زخم خوردهاي را تيمار ميفرمود. غلامان و نديمان دگرباره كِشانكِشان بردندش و بر تخت بنشاندندش. درويشي دنياديده، ملازمان استاندار را گفت: اندر دفترش گليمي فرش كنيد تا هر گاه هوايِ عرفان و تصوف به سرش زد بر آن بنشيند.
چنان كردند و استاندار پس از آن سالها در مسند استانداري بماند و گهگاه بر گليمِ درويشانهي همان دفتر مينشست. شاعري در خصايلِ نكوي او سروده است:
بنازم من به آقاي مقتدایی
كه گاهي مينشيند بر گليمي
«ناشناس، بيتا: 286»
3) واليان خطة الجنوب از ابوالقاسم سمرقندي اشارهاي كوتاه و گذرا بر اين واقعهي تاريخي دارد:
«مقيمي از مسند خود نالان هميبود و طلب عزل هميكردي، مسندش را كاويدند ميخي را در مسند يافتند كه مايهي رنجش ايشان بود. آن ميخ را بركشيدند و ايشان سالهاي بسيار با آرامش و آسودگي بر آن مسند تكيه بكرد.»
(سمرقندي، چاپ كلكته، ص 250)
4) ياسر خسرو در سفرنامهي خود چنين ميگويد:
«و با سفينهاي از هَجيوَر[= بحرين] به بحر پارس[=خليخ فارس] اندر آمديم و در دو شبانه روز به سرزمين پارس رسيديم. در آنجا اقليمي را ديديم كه مردمان آن را هوز يا خوز ميخواندند. آب و هوايي بس خوشگوار داشت، در آنجا خرما ميرويد از هر نوعي شگفت. استانداري داشت در نهايت سياست و درايت. به زيارتش رفتم مرا گفت: مرقومي به وزير بنگار و تقاضاي استعفا برايم بخواه. و من كه ياسر خسرو هستم در آن ملطفه[=نامه] از زبان مردمان خوز نوشتم: اي وزير ما مردمانِ خوز، خواهانِ ماندن استاندارمان در اين مسند هستيم مباد كه او را از رياست فروگيري. پس دلِ ما را به ماندن او استوار گردان.
و به چهارم روز وزير به اختصار و كوتاهي به مردمان خوز بنوشت: از اين به كه؟
و من كه ياسر خسرو هستم در همهي اقاليم، نوشتهاي بدين اختصار و زيبايي نيافتم و اندر معني آن تفسيرها كردهاند. معني اش چنين است: از اين بهتر كيست؟»
(ياسرخسرو، چاپ بيروت، ص 456)
5) اما مارپوكُلو جهانگرد ايتاليايي كه سالها پس از جريان استعفاي استاندار از آنجا گذر كرد مينويسد:
«در خوزستان مردماني ديدم كه عمرشان بس دراز بود و مبدا تاريخشان را استعفاي استاندار نهاده بودند و به آن «عام الاستعفا» ميگفتند. و هر ساله در آن روز بر سر ميزدند و آن را «يومالاستعفا» ميخواندند و چهار روز پس از آن به جشن مينشستند و آن روز را «يوم الرّد الاستعفا» ميناميدند كه در آن روز هيچ فقيري با لبِ گرسنه سر بر بالين نمينهد. روزي با همان استاندار به گفتگو نشستم. او ميگفت: دو صد و اندي سال است كه از تاريخ درخواست استعفاي نپذيرفتهاش گذشته و هنوز هم در استانداري خوزستان به رياست مشغول.»
(مارپوكُلو، ونيز، ص400)
و اين حكايات را از بهر آن آوردم تا درسي باشد آيندگان را ، تا هيچگاه دو دستي، تخت رياست را نچسبند، كه رياست، روي به كسي آرَد كه از وي بگريزد و از كس روي بگرداند كه از وي بنپرهيزد. نديدي كه استاندار رياستگريز، چگونه رياست رهايش نكرد.
منتشر شده در نشریه طنز و کاریکاتور کاکو خوزستان