شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۸۰۵۴
تاریخ انتشار: ۰۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۸:۵۸
حتماً به گوش شما هم رسیده است که استاندار تصمیم گرفته خاطرات دوران کاری‌اش را به رشته‌ی تحریر درآورد.


زمان امیدی

حتماً به گوش شما هم رسیده است که استاندار تصمیم گرفته خاطرات دوران کاری‌اش را به رشته‌ی تحریر درآورد. اما چیزی که نشنیده‌اید این است که صاحب این قلم نویسنده‌ و در واقع کاتب این خاطرات است. از آن‌جایی که ستون این هفته خالی مانده و بنده تمام وقت درگیر نوشتن خاطرات جناب استاندار هستم، با یک تیر دو نشان زده و قسمتی از خاطرات ایشان را همین‌جا منتشر می‌نمایم.
توجه بفرمایید که در این خاطرات قسمت‌هایی گفته نشده از تاریخ استانداری را برای اولین‌بار خواهید خواند و لطفاً اگر بیماری قلبی دارید، جداً از خواندن این بخش‌ها خودداری بفرمایید. با این توضیح، هرگونه هزینه‌ی مالی و جانی متعاقبه دیگر به ما ربطی ندارد.
 شنبه: صبح ساعت هشت بیدار شدم. هوا ابری بود و هنوز خوابم می‌آمد. گفتم می‌خوابم تا ساعت 9. بیدار که شدم ساعت 9 شب بود. 83 تا میس کال داشتم. خیلی ناراحت شدم. برای یک استاندار افت دارد فقط 83 تا میس کال. باید با کمال روابط عمومی اش خوب است در این باره صبحت کنم.
 یک‌شنبه:صبح ساعت یازده بیدار شدم. یادم افتاد ساعت  هفت افتتاحیه‌ی کارخانه‌ای چیزی بود. برای صبحانه با کمال رفتیم لشکرآباد و فلافل خوردیم. من با سس خردل خوردم اما کمال گفت سس نمی‌خواهد. دلم گرفت. برگشتم خانه و توی اینترنت عکس ماشین‌های اروندی را نگاه کردم. کمی بهتر شدم.
 دوشنبه: خواب دیدم صنعت نفت رفته دسته یک. صبح به کمال گفتم و فهمیدم واقعاً دسته یک است. خیلی جا خوردم. با مربی‌شان صحبت می‌کنم و اگر شد به عنوان مهاجم کنار تهامی بازی می‌کنم. آقای لطفی دبیر ریاضی‌ام را کنار دکه‌ی باشو دیدم. کچل شده بود. دلم گرفت. به کمال گفتم حکم آقای لطفی را به عنوان مشاورم بنویسد. گفت هشتادتا مشاور داری دیگر جا برای مشاور نداریم. گفتم یک میز با صندلی بگذارند توی راهروی سالن اجتماعات. آقای لطفی به گردن من حق دارد. خیلی ناراحت شدم.
 سه شنبه: هنوز ناراحت بودم.
 چهارشنبه: درخواست بازنشستگی دادم. دلیلش را که پرسیدند گفتم صنعت نفت مهاجم ندارد. همه تعجب کردند. فکر کنم اهمیت موضوع را فهمیدند. وزیر صنعت تماس گرفت. جواب ندادم. دوباره تماس گرفت. رد تماس دادم. کمی ورزش کردم که برای صنعت نفت آماده باشم. آپاندیسم گرفت. رفتم خانه.
 پنج‌شنبه: یکی از معاونینم آمد دفتر و گفت می‌خواهد استعفا بدهد. خندیدم. اما فهمیدم جدی‌ست. پرسیدم برای کلاس گذاشتن داری استعفا می‌دهی یا دلیل دیگری داری؟ گفت برای کلاس گذاشتن است. استعفایش را قبول کردم. گریه کرد. از باشگاه صنعت نفت تماس گرفتند و گفتند سنم برای تیم اصلی بالاست. به کمال گفتم شناسنامه‌ام را عوض کند.
 جمعه: یکی از نمایندگان آمد در خانه. چیزهایی گفت که گوش نمی‌دادم چون با هندزفری داشتم با مدیر باشگاه صنعت نفت حرف می‌زدم. مدیر گفت برای بازدید بروم آبادان. گفتم باشه. نمی‌دانم چرا نماینده خوشحال شد و رویم را بوسید. خواست برای ناهار بماند اما در را بستم.
شنبه دوم: صبح آقای لطفی معلم ریاضی‌ام آمد دفتر گفت از بچه‌های حسابداری امتحان ریاضی گرفته. سه تا هشت داشتیم یک یازده‌ونیم. قرار شد فردا ولی خود را بیاورند. با این حسابدارها خدا می‌داند برنامه بودجه چی درآمده. یادم باشد بیندازمش توی بخاری. یادم باشد اول بخاری بخرم.
 یک‌شنبه دوم: زنگ زدم حاجتی از تهران بیاید. شش تا از معاونینم با هم آمدند و استعفا دادند. نشستیم چای خوردیم. این‌طوری پیش برویم باید استانداری را تعطیل کنیم. نهایتاً با گل یا پوچ استعفای دو نفر پذیرفته شد و بقیه برگشتند سر کار. اما فکر کنم تقلب کردند. فردا دوباره گل یا پوچ می‌کنیم.
 دوشنبه دوم: رفتیم شهرستان بازدید. جاده بسیار خوب بود و حتا کنار جاده درخت‌های زیبایی از زمین سبز شده بودند. در تمام راه علائم رانندگی نصب شده بود و دلم می‌خواهد این‌جا بگویم که راه باز و وسوسه‌انگیز است. آرام برانید. (در سندیت این قسمت جای تردید است و احتمالاً ربطی به راقم این سطور دارد.)
 سه‌شنبه دوم: از صبح تا شب توی جلسه بودم. گزارش وضعیت استان را طی سال‌های قبل خواندم. حتا از وضعیت صنعت نفت هم بدتر بود. از مدیران قبلی خواستم برنامه‌شان را بیاورند تا درصد پیشرفت را مطابقت دهم. گفتند برنامه؟ و به آسمان خیره شدند. یکی‌شان سوت زد.
چهارشنبه دوم: جلسه‌ای با اهالی هنر داشتیم. بودجه‌ای دوازده هزار میلیاردی را برای‌شان کنار گذاشته بودیم که در آخر جلسه اعلام کنم و باعث خوشحالی‌شان بشوم. فهرست درخواست‌های‌شان را به پیوست می‌آورم.
 فحرصت درخواصط ما اسهاب هنر و هنر و اندیشه
1 – لطفن صد هزار ریال جهت پرداخت قبز آب تالار خورشید بدهید.
2 – استدعامندم به خواهش مربوته رسیدگی مبزول لازم نماید. بذل بخشش شما موجب اعتماد کی باشه خوبه؟
3 – شما که زورتان می‌ر100 از شهرداری بخاهید پول‌ سه سال پیش ما را بدهد. کل یوم پولمان می‌شود یک میلیون و هفت هزار ریال.
4 – نذارید آقای ..... که از هنرمندان خوب استان هم هست، کار بکند. ما این‌جا خودمان مافیا داریم و آقای ... که هنرمند خوبی هم هست این را فهمیده است.
فهرست را که خواندم بودجه را خرج نوسازی ساختمان کردم.
پنج‌شنبه دوم: درخواست بازنشستگی‌ام را رد کردند. معاونین را خواستم. هفت ساعت بعد آمدند. دلیل را پرسیدم و فهمیدم آسانسور خراب است و یکی‌شان به دلیل کهولت سن نمی‌تواند از پله‌ها بالا بیاید. هنوز در پاگرد اول بود. یکی دیگر فشارش افتاده بود و یکی هم اصلاً یادش رفته بود که اداره است و دنبال کنترل تلویزیون می‌گشت.
 جمعه دوم: از اداره زنگ زدند و گفتند آن معاونی که توی پاگرد اول بود بالاخره رسید به دفتر جلسه. ناچار شدم به حرمت سنش برگردم اداره.
 شنبه سوم: از خواب بیدار شدم. کلی ذوق کردم. گرد و خاک شده. رادیو را روشن کردم که ببینم فرمانداری تعطیلش کرده یا نه. فهمیدم تعطیل نکرده‌اند. واقعاً به فکر مردم نیستند. کی شنبه می‌رود سر کار؟


منتشر شده در نشریه طنز و کاریکاتور کاکو خوزستان


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار