آرش قلعه گلاب
یکی دو سالی میشود که با بچههای قدیمی روزنامه نگار و خبرنگار، هر چهار پنج ماهی یکبار سر موضوعی برای بحث توافق میکنیم و معمولا در گوشهی دنجی از شهر دورهم جمع میشویم. هربار هم معمولا یکی میزبان میشود و حساب چای و شیرینی جلسه میافتد گردنش. معمولا هم سعی میکنیم جلسه طوری برگزار شود که میزبان با استرسِ میزبانی نیاید جلسه و با جیب خالی نرود خانه! تصمیم برگزاری مکان و موضوع جلسه را هم همیشه امین هماهنگ میکند با بچهها. پیامک دورهمی و موضوع و مکان جلسهی این بار را که امین برایم فرستاد، اصلا بازش نکردم و نخواندم و همان موقع زنگ زدم به امین و ضمن سپاس بابت پیامک و هماهنگیاش، به او گفتم دفعات پیش حسابی شرمندهی بچهها شدم و میزبان این بار دیگر من هستم و نوبتی هم که باشد دیگر نوبت من است.
دوشنبه که شد، دو سه ساعتی مانده به ساعت هفت عصر تازه یادم آمد که امروز قرار است با بچههای روزنامه نگار دورهم باشیم. گوشی عصر ماقبل اندرویدم(جاوا) را برداشتم و پیامک امین را که برایم فرستاده بود باز کردم و شروع کردم به خواندن، نوشته بود دورهمی دوشنبه ساعت هفت؛ طبقهی بالای رستوران تاج محل.
حق دیدم حالا که میزبانم، یک ربعی را زودتر از بقیهی بچهها آن جا باشم.
اسم رستوران کمی برایم غریب آمد، اسمش را تازگی ها شنیده بودم ولی تا به حال چنین رستورانی را در شهر ندیده بودم، آدرسش سرراست بود ولی خودش به ظاهر تازه ساخت. درست ده دقیقه مانده به ساعت هفت؛ رسیدم جلوی رستوران تاج محل. با دیدن رستوران تاج محل از نزدیک، نزدیک بود شاخ دربیاورم، انگاری که خود تاج محل را از شهر آگرا در هند، عدل بلند کرده بودند آورده بودند گذاشته بودند پشت ساختمان شهرداری در شهر ما. ناخودآگاه و همزمان؛ هم دستم رفت توی جیبم و هم تمام بدنم شد عینهو کوه یخ رها شده در اقیانوس!
سریع موبایلم را از جیبم درآوردم و زنگ زدم به برادرم، تا گوشی را برداشت گفتم اگه آب دستته بزار زمین و برو خودته برسون به اولین عابر بانک و صد تومنی برام کارت به کارت کن؛ باور نمیکنید اگر بگویم گفت الان تو جادهام! سریع قطعش کردم و زنگ زدم به خواهرم، گفتم کجایی؟ گفت تو آرایشگاه، گفت تو کجایی؟ گفتم روبهروی تاج محل، وقت داری بری برام صد تومن کارت به کارت کنی؟
گفت همین الان نه، دوسه تا اصلاحی دارم و یکی دو تا ابرو! شاید دو ساعتی طول بکشه، گفتم خُب اصلا ولش کن. گوشی را که قطع کردم دوباره دستم را کردم توی جیبم تا ببینم هنوز پنجاه تومانی را که از خانه با خودم آورده بودم، توی جیبم هست یا نه! دستم که خورد به کارت بانکم، وسط ده تا پنج هزار تومانی نه چندان خشک نه چندان چروک؛ دلم کمی قرص شد. هنوز دستم را از توی جیبم بیرون نکشیده بودم بیرون که دیدم خانم صادقی و حسین و محمد دارند میآیند به طرفم.
خانم صادقی مثل همیشه با خودش جعبهای شیرینی آورده بود. دیدن جعبهی شیرینی در دستِ خانم صادقی دلم را حسابی قرص کرد و پیش خودم گفتم خُب شیرینی که رسید، هشت تا چایی تو تاج محل هم فکر نکنم بیشتر از پنجاه هزار تومان شود! پلههای طبقهی اول تاج محل را که رفتم بالا و رسیدم به سالن پذیرایی سنتی تاج محل؛ شصتم خبردار شد که از چای در تاج محل خبری نیست! امین و رضا و ایمان و امیر هم که رسیدند، دورهمی مان کامل شد. چند دقیقه ای که گذشت، منوی تاج محل هم رسید. همزمان که داشتم منو را نگاه می کردم، دستم را گذاشته بودم روی جیبم و پول ها و کارت بانکم را لمس می کردم. حسین و محمد هات چاکلت سفارش دادند!
صادقی و همسرش رضا ترجیح دادند کاپوچینو بخورند! سفارش امیر و امین دقیقا تصویر مهر داغی را که در زندان بر شانهی ژان وال ژان زدند در ذهنم زنده کرد! من و ایمان هم ترجیح دادیم چایی بخوریم، ولی درست حدس زده بودم؛ در تاج محل خبری از چای نبود! جوانِک منو به دست گفت ما این جا چایی نداریم و اگه می خواید براتون کتری می ذارم! ایمان اصرار داشت چایی بخورد، خواستم بگم ایمان جان حالا چه اصراری یه کتری هم بزارن، بی خیال بابا کاپوچینو بخور! ولی ایمان از حرفش برنگشت که نگشت و یک کتری هم اختصاصی برای ایمان گذاشتند روی گاز! همزمان که داشتیم از هردری صحبت می کردیم و بچه ها داشتند سفارش شان را با شیرینی و کاپوچینو و هات چاکلت و شربت آلبالو! و معجون و چای میخوردند، من هم در حالی که اصلا نمی دانستم بچه ها دارند راجع به چی صحبت می کنند؛ داشتم شیرینی و کاپوچینو و حرص و اضطراب و استرس و ترس و لرز را با هم می خوردم! دو سه دقیقه مانده به پایان جلسه بود که از بچه ها اجازه گرفتم و بلند شدم برم حساب کنم، آرزو می کردم که تاج محل برگردد سر جایش در آگرا و همهی آن چه اتفاق افتاده بود، در کافهی عامو جهان باشد!
شک ندارم گاگارین هم وقتی برای اولین بار رفت فضا؛ خوشحالتر از من نبود وقتی که صندوق دار تاج محل گفت حسابتان می شود پنجاه تومن! با بچهها که از تاج محل آمدیم بیرون، در حالی که نگاهی سرخوشانه به تاج محل انداختم، انگشت اشارهام را به سویش گرفتم و گفتم: تاج محل، رنگ شرابی شربت آلبالویت را که امیر سر کشید فراموش نخواهم کرد، حتی اگر شده برای یک دورهمی دیگر؛ جان مادرت سرجایت بمان!
منتشر شده در نشریه طنز و کاریکاتور کاکو خوزستان