شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۸۲۶۶
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۴ - ۲۱:۵۶
شکل گیری محفلهای شبانه محله ها به آسانی است ، با پهن کردن گلیمی جلوی درب حیاط خانه های ویلایی یا در پارکینگ آپارتمانها که جمعی از پا به سن گذاشته ها از سر عادت یا علاقه و نداشتن مشغولیات دور هم می نشینند و گپ می زنند و با ظرف تنقلات دل خود را به این شبها خوش می دارند صفایی دارد ، گاهی جوانان هم می آیند و با شنیدن حرفها از سرعت تغییر در رابطه ها و ساختار شهری شگفت زده می شوند و متعجبانه سکوت می کنند و با چشمانی مبهوت به چهره ها خیره می گردند! از درون این محافل گاهی سوژه هایی شکل می گیرد که فضای محله را تحت الشعاع قرار می دهد و موجب می شود تا تحولات بسیاری در افرادی که ماهیت محله آنها را دور هم قرار داده است ایجاد می نماید و با آن سوژه مدتها سرگرم می شوند !

این محافل به دلیل تنوع شخصیت و خلقیات حاضرین و شرایط سنی آنها عمدتا" مبتنی برنگاههای نوستالوژیک به پدیده ها و قیاس درمسائل اجتماعی همراه با پیشینه یابی امور استوار هستند .

اگر آنچه را که در آن بازتعریف محفلی درونش قرار گرفته ایم و از آن فرا می گیریم را بشکافانیم به هسته ای محکم خواهیم رسید که می توان با بهره گیری از این هسته تغییر و تحولات بسیار و سرمایه ای عظیم با ظرفیتی نامحدود برای محدوده و محیط زیستی با کمترین هزینه ایجاد نمود .

من نیز به اقتضای شرایطی که درآن قرار گرفته ام برای رهایی از خمود ، رکود و گریز از انزوا و بیماریهای ناشی از دوره سالمندی به حضور در این محفلهای شبانه ای در محله عادت کرده ام که گاهی از روی گلیم از گپ و گفتها لذت می برم و از دور ماندن از این محفلها تاکنون افسوس می خورم و متاسف می شوم ، می گویم کاش زودتر و زمانی که هنوز بازنشسته نشده بودم می آمدم تا تجاربی که می اندوزم در روند کاری ام مورد استفاده قرار می گرفتند شاید با این تجارب موفقتر بودم و می توانستم خدمات بهتری ارائه کنم و یا لبخندی را بر لبی بنشانم .

هرشب بنا بر مقتضیات و شرایط اجتماعی و اخبار روزانه و اتفاقات عینی که برای محفل نشینان در محیط شهری اتفاق افتاده است و حوادثی که ملموس یافته اند سوژه ای به وجود می آید و دستور کار محفل می شود و در گرمی بحث با سرگرم شدن با تنقلات بر فرش شب می گذرد و به تاریکی اش نمی اندیشیم ،

محفلها چون سالاد چهارفصل رنگارنگ هستند ، در زمستان اورکت را که بر دوش می اندازیم و کلاه های شال را که بر سر می کنیم کنار منقل آتشی که افروخته ایم می نشینیم و هر کدام ماموریتی برای برافروختن آتش دارند ، همه نگاهشان به آتش است مبادا خاموش شود تا با شعله کشیدن تکه های چوب گرمابخش محفل باشند و در این میان انداختن سیب زمینی در درون منقل تماشایی می گردد و خوشایندی بوی سوختگی سیب ، اندکی نمک ، شکافتن سیاهی و پدیدارشدن زردی سیب با حرارتی که لذتبخش است یا سرخی لبوهایی که در بشقابها قاچ می شوند حس باهم بودن و هم محله گری را تحکیم می سازند .

در تابستان نیز بی خیال از شرجی و گرما و تن خیس عرق، با صرف چای همراه با رطب که می گویند برای سن و سال ما اگر به جای قند مصرف شود بهتر است یا لیوانهای شیشه ای پر شده از شربت عرق نعنا یا آبلیمو که دل را با آن جلا می دهیم و گاهی قاچهای قرمز رنگ هندوانه که جلوی چشمها لبخند می زنند و در میان لبخند هندوانه ، خوشی های گذشته ها را با بی اعتنایی به شرجی مرور می کنیم و غم ها را کاری نداریم .

اما پاییز با انبوهی از غبار و درختانی که گنجشک رویشان نمی نشیند و از صدای پرندگان محرومیم لیموترشهایی که بر فرش می گذاریم محفل را جلا می دهد و بخشی از شب به خاصیت و بوی لیمو و نحوه پرورش آن و مرکبات می گذرد و ابتکاراتی که در دم کردن چای بکار می رود در محفل گُل می اندازد .

محفلها و دور هم نشستنهای محله ای آینه تمام قد جامعه هستند ،واتس آپ و تلگرام کار محفلها را به کسادی کشانده است و دیگر کمتر با هم حرف می زنیم ، جالب است که محفل نشینان دائمی مهمانان را نیز همراه می آورند و با همنشینی از یکدیگر بهره مند می شویم

دریکی از این شبها مهمان یکی از اعضای ثابت که قنبر نام داشت از اهالی شهرکهای دزفول بود از جلوی درب خانه میزبان خود را آرام به محفل شبانه مان رساند و پس از سلام و احوالپرسی گرم بر گلیم مفروش بر جلوی حیاط نشست ، زود جوش بود و بخوبی ارتباط برقرار نمود و از موفقیتهایش در کسب و کار و توکلش برخدا و داشتن استقلال و اراده در تصمیم گیریها بدون پیرایه و خودمانی گفت و فضای محفل را به دست گرفت آن شب همه را به سکوت واداشت و تا موقع سحر سخن گفت و اقعا" دمش گرم بود ، ما می شنیدیم و در پلک زدنهایمان گوشها را به او سپردیم و آن شب حتی آواز جیرجیرکهای کوچه را هم نمی شنیدیم! همه افکار ما قنبر بود و قهرمان این شب گاهیبرای فرو بردن بغض گلویش و گاه برای پنهان کردن اشکهایش درنگی می کرد و روی بر می گرداند ! حیفمان می آمد ندانیم برای عبور از این دشواریها و مقاومت در سختی ها چه راههایی را رفته است !

قنبر محمدی چهل سال زندگی را در ۳ ساعت بیان کرد و در این بیانات گاه استعارات و تعابیری بکار می برد که گوش دادن را هرچند تاثیر انگیز بود ولی لذت بخش و آموزنده می کرد ! می گفت گاهی صدای شکستن قلب کوچکم را در علفزار روستا در فرط بی کسی می شنیدم یا وقتی کسی ناگهان کمکی می کرد احساس می نمودم خدا در کنارمن است ! اینها جملات قنبر مهمان محفل بودند کودک یتیمی که در سه سالگی پدر و مادرش را از دست می دهد و سرپرستی اش به عموی نابینایش واگذار می شود و ماجرای زندگی اش چنان به سختی پیش می رود و تقدیر او را به وادی هایی ناخواسته می کشاند و با تن نحیفش تازیانه های فقر و نداری و تن به بیگاری را بر گرده متحمل می شود و چوپانی و همراهی با گوسفندان را به جای نشستن بر نیمکتهای مدرسه بر می گزیندتا معاش خانه عموی نابینایش را تامین کند و بر نداشتن و نداری چیره شود وی می پنداشت که آنان والدین حقیقی او هستند و رنج یتیمی اش را با این احساس تسکین می داد

وی روزها را با امیدها گذراند و به خالق هستی بخش توکل داشت تا دست سرنوشت او را با یک اتفاق به سوی آسایش و آرامش می کشاند و نگاه ترحم آمیز و دلسوزانه فردی ذینفوذ در کشت و صنعت دزفول او را به آنجا می کشاند و با عبور از این آزمونها خدا برایش این مسیر را تعیین می کند ، مرد غریبه با اعتماد به وی ، قنبر را استخدام می کند و ی پایگاه اجتماعی و شغلی خویش را درمی یابد و به آرامی به درون جامعه می آید و بر آینده شادمانه لبخند می زند و قدر این لحظه ها را می داند و خدارا فراموش نمی کند و با استمرار و پشتکار سری بین سرهای دیار خویش که تا آن زمان دیده نمی شد بلند می کند و با دوشی زخمی از رنجها و مرارتهای بی کسی گامهایش را استوار برمی دارد تا آقا قنبر شود و می شود!!

با تغییر اوضاع و رویش انقلاب او محکم با دردشناسیش در این مسیر گام بر می دارد و می ایستد و بر قطار انقلاب سوار می شود . آن شب گفتار همراه بابغض و گاهی قطراتی اشک که برگونه های قنبر می ریخت همه را بر خلاف شبهای دیگر خاموش نموده بود و من می گفتم : چرا بی محابا راز زندگیش را برای جمعی ناشناس برملانمود!؟

صبح که بیشتر اندیشیدم به این نتیجه رسیدم وقتی جمعی صادقانه باهم بنشینند جوهره صداقت بسیاری از مشکلات را مرتفع می سازد و همذات پنداری می کنند، قنبر نیز احساس نمود که همنشینانش در این محفل از همان جنس محرومیت هستند و گفتارش را با زبان دل می شنوند و برایشان ملموس است که هنوز از دورهم نشستن لذت می برند و باهم بودن را دوست دارند و زبانش را می فهمند

وقتی باور کردیم که همدیگر را می شناسیم و به هم اعتماد کردیم می توانیم باهم باشیم عشق شعله ور می شود و با این عشق دست قنبرهای بی پناه هم گرفته می شود و در آن خلوت شب قنبر باور کرده بود که باید در محفل محله بگوید،بگرید،بخندد و سرخوش از تخلیه ناگفته هایش برخیزد و خداحافظی کند ، خود را یافته بود همانی که بود و همانی که هست بدون اندکی کم و زیاد شدن و با صداقتی که دیگران باور داشتند .

درک کردم که محفلهای محله ای موجب هم افزایی و شناخت جهت ارتباط دوسویه و اعتمادسازی اجتماعی می توانند نقش موثری داشته باشند و با ایجاد امنیت روانی در ایمن سازی و رشد فرهنگی محله و تقویت باورها و استحکام جایگاه محله در زیست شهری از اهمیت برخوردار هستند و خواهند بود و با وحدت جمعی حاصله از این نشستهای بیریا و صادقانه می توانند مهربانیها را تکثیر نمایند.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار