امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان/ ثریا زندیار : نزدیک 30 نفر بودیم ،همه توی پارک قوری جمع شدیم خیلی از بچه های توی پارک ،داشتن سرسره بازی می کردن از روی شادی جیغ و هورا می کشیدن ،ولی ما می خواستیم جایی بریم که اسباب بازیهاش فرق داشت، پیش بچه هایی که وقتی اسباب بازیهاشون رو می دیدن گریه می کردن، از در که رفتیم داخل صورت خندون و سرکچل شده اش، لبخند ملیحی رو، روی لب می نشوند، وسط تخت بیمارستان نشسته بود و با همون لبخند سلام کرد، عمو سعید رو کردید با یه ذوقی سلام کرد انگار از همه ی جمع 30 نفری ما فقط عمو سعید رو می شناخت اونهم بخاطر اینکه عمو سعید همراه با نمکی و خاله نگار برای سارا گیوه چی و خیلی ساراهای دیگه برنامه کودک اجرا می کرد.
سارا گیوه چی فقط یازده سالش بود که طومور استخوان داشت مادرش می گفت: توی دزفول چندبار بردمش متخصص اما هیچ پزشکی تشخیص نداد ولی سارا مدام درد می کشید، مدام می گفت: مامان زانوهام درد می کنه. خیلی سخته که یه کودک بگه مادر دارم درد می کشم و مادر نتونه کاری برای فرزندش انجام بده، ندونه فرزندش چه دردی داره.
مادرش گفت :آروم و قرتر نداشتم ،پیگیر شدم و به بیمارستان شفای اهواز مراجعه کردم که خیلی سریع پزشک متخصص گفت: باید عمل پیوند انجام بشه.
مادر سارا گفت: با 12 میلیون قرض و وام تونستم هزینه عمل پیوند استخوان رو تهیه کنم و عمل پیوند روی سارا انجام بشه و حالا اگر عوارض شیمی درمانی نباشه سارا سلامتیشو بدست آورده .
سارا باید 5 سال تحت نظر پزشک باشه و میلیون ها تومان دیگر برای سارا و سارهای دیگر هزینه بشه تا به بهبودی کامل برسن . سارا دانش آموز کلاس چهارم دبستان بود که با معدل بیست قبول شده بود با اینکه مدام درد می کشید و تخت بیمارستان همدم لحظه هایش بود و اسباب بازیهایش قرص و سرم و آمپول و همبازیهایش پرستاران و پزشکان بودند.
صورتشو بوسیدم و هدیه ای را به همراه یک شاخه گل رز که بسیج هنرمندان تدارک دیده بود به او دادم عکس یادگاری گرفتم و خداحافظی کردم سارا با لبخند گفت: با سر کچلم عکس می گیرید زشته برای روزنامه!
وقتی به حرفش فکر کردم، دیدم زشت، خیلی اتفاقات دیگر است که در کشور ما در حال رخ دادن است، زشت ،دزدی کردن است ، حق مردم خوردن است ،زشت،خیلی از کارهای مسوولان است که با بی تفاوتی هم از کنارش رد می شوند. اما سارا هیچ چیز نمی داند، معصوم است ،فقط می داند که اگر کسی به عیادتش می آید باید خوشحال باشد و سارا و همه ی کودکان سرطانی خوشحال بودند که جمعی از هنرمندان و خبرنگاران به عیادتشان رفته بودند.
کاش می شد مسوولان ما که برای کمک کردن به موارد اینچنینی دستشان باز است ،می دیدند سارا گیوه چی ها و زینب فاضلی ها که تب می کنند، درد و رنج می کشند، به گونه ای، انتظار هم می کشند که به عیادتشان برویم و ای کاش می شد بدانند، درد و رنجی که زینب سه ساله به خاطر سلولهای سرطان زا می کشد، مادرش چند برابر، برای درد کودکش می کشد.
شاید اگر مسوولان ما کمی از عملی کردن افکار و خواسته های شخصی خود دست بکشند و شاید اگر بازدید و حمایتی از طرف مسوولان از این کودکان سرطانی باشد تحمل درد کشیدن کودک سه ساله برای مادرش کمی سبک تر باشد.
امیدورام که در سلامتی کامل به سر ببره