ماهان محمدزاده
در چند روز گذشته متنی تحت عنوان "مااز روی دست هم انشاء می نویسیم"در فضای مجازی منتشر شد که حاوی نکات جالبی از سنخ شناسی متداول نقادی فضای اجتماعی موجود است ، که میکوشد برای نقد معضلات اجتماعی بتصور فاصله گذاری از گفتمان هایی که مسبب این معضلات هستند اقدام به نقد یک معضل کنند البته با آشنایی ضمنی که با نویسنده این یادداشت ها پیدا کرده ایم میتوان به صداقت و انصاف مولف آن اعتراف کرد اما همهنگام اگر دستکم ذره ای به همین صداقت نسبی معتقد باشیم باید به نعل وارونه بودن این گونه نقادی های اذعان کنیم چرا که اگر اینکار را نکنیم متهم به همان اسیبی میشویم که عنوان مطلب نویسنده ما را از آن بر حذر داشته (از روی دست هم انشاء نوشتن).
اما سنخ شناسی این گونه متن ها چیست؟چرا دکترین نظری چنین متن هایی مغشوش و نسبت به امر واقعی چنین کم توجه اند ؟
چگونه میتوان بر روی یک شاخه نشست و آن را برید اما نیفتاد ؟
این رویکرد عمده چنین متن های انتقادی است، که همهنگام سیستمی را نقد میکنند که خود نیز جزیی از آن هستند ،اما از در افتادن در ورطه ی سقوط همان سیستم خود را مبرا میدانند! نباید فراموش کرد که قرار گرفتن در میدان عمل اجتماعی به منزله ی قرار گرفتن در معرض گرانش هژمونی نیرو ها ی اجتماعی است و پیش فرض گرفتن استقلال از این هژمونی نا ممکن است، صادقانه تر آن است که بپذیریم ، سهم ما از دست های آلوده ی پدید آورنده معضلات اجتماعی "درست به اندازه سهم مااز دست های پدید آورنده همان معضلات اجتماعی" است و شاید این تتابع اضافات زبانی به خوبی گویای میزان دوری و نزدیکی ما از پدیداری یک معضل اجتماعی و فاصله گذاری ناممکن ما بعنوان یک سوژه ،از نقد یک پدیده است آنهم در حالی که همان پدیده تا حدود زیادی امکان سوژه مندی ما را ممکن کرده است.
برای نقد یک گفتمان ،هیچ سوژه ی قدر قدرت قهاری نیست که بتواند همهنگام خود را درون یک گفتمان و بیرون همان گفتمان قرار دهد . اگر چنین قراری ممکن باشد احتمالن به قراری عاشقانه و آرزومندانه میماند شبیه آنچه لی پو - شاعر چین باستان- بر سر قرارش حدیث بیقراری مکرر نبشت (همچنان که میدانیم شبی ماهتابی لی پوی شاعر، بر حاشیه ی رود یانگ تسه، چنان مجذوب تصویر ماه در آب شد که به قصد در آغوش کشیدن و بوسیدن ماه، تن به زلال نامیرای آب ها سپرد).اگر بحث نقد ساختاری است پس باید اولویت ساختار بر سوژه را درک کنیم بدون درک چنین رابطه ای ،باید کل پروژه نقد اجتماعی را در گیومه گذاشت ،گیومه ای که هرگز رو به گشودی باز نمیشود.
از فوکو آموخته ایم که ما در موقعیت فاعلیت نسبت به گفتمان ها قرار نداریم ، این ما نیستم که بر گفتمان ها احاطه داریم بلکه این گفتمان ها هستند که ما را احاطه کرده اند، لذا اتخاذ یک رویکرد نقادانه و البته از نوع جامعه شناسانه اش پذیرفتن این شرط اساسی است که نگاه جامعه شناسانه نیز در همین گفتمان ها به زیست معیوب خود ادامه می هد و برای رها شدن از این زیست معیوب ، هیچ نسخه شفابخش جامعه شناسانه ای - اعم از علمی یا غیر علمی اش (ظاهر ن این دوگانه علم ، غیر علم (ثروت) در این متن های نقادانه نیز لژ نشین همیشگی است)- وجود ندارد .
جامعه شناسی منفی ،یا به تعبیر دیگری جامعه شناسی در غیاب جامعه، یعنی اینکه در متن زندگی نامتعین معاصر- با انواع و اقسام بازی های تردستانه ای که تکنولوژی هر روز برای ما رو میکند و ما را در شبکه ای از سیالیت های مداوم اجتماعی هر دم به سویی میلغزاند- نمی توان خیلی معصومانه در ردای جامعه شناس ، مصلح اجتماعی یا روزنامه نگار متعهد، انگشت سبابه را همواره به سوی مسولین حقیقی و حقوقی کرد و توقع طرح یا حل مسئله اجتماعی را از ایشان داشت شاید منصفانه تر آن باشد که از خود بپرسیم جایگاه خرد روشنفکرانه، نقادانه و جامعه شناسانه در سپهر اجتماعی خوزستان در جریان شکلگیری این معضلات کجاست؟افق نظری چنین جامعه شناسی در خوزستان چگونه رقم میخورد ، اگر نخواهیم بگوییم که ما در دوران قحطسالی نسبت به این موضع به سر می بریم دستکم میتوان فقر نظری چنین رویکردی را بخوبی حس کرد و پرسید ایا این جامعه شناسی سترونی که در قالب یکی دو کلاس درس در یکی دو دانشکده، در قالب ارواح پوزیتویستی خود ، به حیات و شاید ممات خود ادامه میدهد چه هنگام به گشتاور زمانه و دینامیک پرتحرک اجتماعی باور میآورد و خود را به صحنه میآورد ؟چه هنگام اصطکاک های قومی و گروهی و دسته ای به ما فرصت متکی شدن به مدنیت نهادی شده برای درک رخداد های اجتماعی و واسازی مناسبات های بیش و کم جمود یافته را می دهد تا صورتبندی های سیال اجتماعی را بهتر رصد کنیم ؟ ودر ادامه چنین پرسش هایی باید یادآور شد، که اگر بنا باشد چیزی در حال سقوط باشد این همه ی ما هستیم که با هم سقوط میکنیم و در عین حال اینکه چتر های نجاتمان بازاست ، اما غافل از اینیم که با چنین پنداشتی، واژه ی نجات نیز دیر زمانی است که از فرهنگ لغات رخت بر بسته است!
شاید بهترین راه داوری کردن این است که داوری نکنیم اما اگر چاره ای نبود باید به درون این امکان خزید، که همهنگام قاضی باشیم و متهم ،بعبارتی جزئی از قاعده بازی نه همه ی آن و نه بیرون از بازی ، بلکه همچون همگان گرفتار آمده در قواعد بازی و با زنده نگه داشتن این فرض که همواره میتوان امکان آن را داشت که قواعد بازی را بر هم زد و تن به رخدادی خلاقانه تر سپرد.