امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
عشق گاهی اوقات مثل فیلم "محیا" آدم را مرده شور می کند و گاهی هم "مرده شور" بند عشق ها را پاره می کند و دو نفر را از هم جدا و رها.
شوشان: عشق گاهی اوقات مثل فیلم "محیا" آدم را مرده شور می کند و گاهی هم "مرده شور" بند عشق ها را پاره می کند و دو نفر را از هم جدا و رها. حالا این دو نفر می تواند دو دوست باشد و یا مثل گزارش ما دو خواهر ؛ دو خواهری که اکنون یکی در اهواز است و دیگری در شیراز. یکی غسال است و دیگری پرستار و عجیب آنکه یکی از آن ها وجود خواهر غسال خود را به کلی منکر شده است و آن را از چشم شوهر و خانواده اش پنهان کرده تا مبادا دیگران پی به مرده شور بودن خواهرش ببرند!
یکی ساعتی را در غسالخانه بهشت آباد اهواز بودیم و پای دغدغه های عده ای نشستیم که کارشان بیشتر با مرده هاست تا زنده ها. از بوی تند کافور گفتیم و دختری بچه ای که موقع شستن زنده شد. به نجواهای زنی گوش سپردیم که زمانی از اموات می ترسید اما حالا موقع شستن مرده ها می تواند بخندد و هیچ ترسی به خود راه نمی دهد.
از زنی غسال گفتیم که برای پیدا کردن خواهر خود که سال ها از او دور مانده به هر در و دیواری زده و شماره ای از او پیدا نکرده است. فقط همین آدرس بلد بود : خواهرم در بیمارستان نمازی شیراز کار می کند. همین و بس . نه نشانه ای از منزلش داشت و نه شماره تلفنی.
می گفت هنوز هم صدای خنده خواهرم را در گوش می شنوم . 5 ساله بودم که مرا با خود بیرون می برد. خیلی دوستش دارم. ولی سالهاست که از آن دوران خوش با هم بودن گذشته و دیگر از او خبر ندارم....
اصرار پشت اصرار برای ارتباط برقرار کردن با خواهری که 10 سال از او دور مانده و ماحصل این اصرار، رفتن به شیراز بود و یافتن خواهر او و در نهایت روبرو شدن با این واقعیت تلخ : هیچ خواهری در اهواز ندارم. به شوهرم گفته ام خواهرم مرده است !
وارد بیمارستان نمازی شیراز می شوم. صدای تپش های قلبم را می شنوم. در ذهن زنی را تصور می کنم که پس از 10 سال خبری از خواهرش می شنود. اضطرابی خوشحال کننده دارم. خوشحالی از این بابت که واسطه ای برای ارتباط دو خواهر پس از سالیان سال می شوم.
نگهبانی دم در ایستاده است. نام و مشخصات خواهرش را می دهم نگهبانی. فی الفور می گوید : " ای بابا.... خانم ! ما اینجا دو هزار تا نیرو داریم ...
کمی دلگیر می شوم ولی امیدم را از دست نمی دهم. سراغ اتاق پرستاران را می گیرم. وارد اتاق که می شوم یکی از پرستاران کشیک می گوید: ما فقط اینجا یکی به این نام داریم اما نه دکتر است و نه پرستار. فقط یک منشی است .
با خوشحالی از او می خواهم که با " سعیده" تلفنی تماس بگیرد. گوشی را بر می دارم . صدای زنی میانسال می شنوم که پس از اطلاع از موضوع می گوید:خواهری در اهواز ندارم ! عرق سردی بر پیشانی ام می نشیند. دستانم خیس می شود و گوشی کمی لیز می خورد. می گویم :
- من از اهواز آمده ام شما خواهری به نام معصومه در اهواز دارید؟
- نه
- یعنی شما هیچ کسی در اهواز ندارید؟
- چرا فقط یک دختر عمو دارم
- در غسالخانه کار می کند؟
- بله
- می توانم شما را از نزدیک ببینم؟
-بله تشریف بیارید اتاق NICU نوزادان.
خوشحال از اینکه بالاخره یک نفر را در این شهر پیدا کرده ام که ممکن است معصومه را بشناسد. با شور و شوق خاصی آدرس این بخش را از همه رهگذران می پرسم. کسی نمی دانست NICU نوزادان کجاست! انگار هیچ کس قبل از من گذرش به اینجا نخورده است.
بالاخره دو پرستار می بینم و آدرس این بخش را از آن ها می گیرم . ساختمان نیمه کاره است و کارگرها مشغول کارند. خودم را از میان آن ها شتاب زده به طبقه بالا می رسانم ؛ جایی که سعیده منتظر من است.
سعیده خودش را به من معرفی می کند. من هم به گرمی دست او را می فشارم. از من می خواهد که در یک اتاق خلوت با هم صحبت کنیم. می پذیرم و با شور و شوق به او می گویم که دختر عموی شما از من خواسته که خواهرش را پیدا کنم شما نمی دانید خواهرش در شیراز هست یا نه ؟
سعیده با قیافه درهم کشده می گوید : من خواهرش هستم !
- ولی شما پشت تلفن گفتید که...
حرفم را قطع می کند و می گوید همکاران نمی دانند که من خواهری در اهواز دارم .
- چرا چون مرده شور است ؟
- نه. ولی....
- خواهر شما از من خواست که شما را پیدا کنم
- ولی من نمی خواهم او را ببینم
-چرا ؟
-شما نمی توانید خود را جای من بگذارید. پدرم دو زن داشت و من به همراه سه برادرم از زن دوم بودیم. قضیه ارث و میراث بین ما جدایی انداخت.
- فقط به خاطر ارث ؟
- نه . شغل او هم بی تاثیر نبوده . 8 سال است که ازدواج کرده ام شوهرم نمی داند که پدر من دو زن داشت. حتی شوهر من نمی داند که یک خواهر دارم.
- چرا تلفنی با هم در ارتباط نیستید؟
- نه نمی خواهم او را ببینم و نه می خواهم صدایش را بشنوم
- من اینهمه راه را فقط برای اشک ها و دلتنگی های خواهر تو آمده ام. یک تلفن فکر نمی کنم مشکلی ایجاد کند.
- ببینید...دیگر نمی خواهم هیچ ارتباطی باشد. خواهشم از شما این است که به او بگویید از اینجا ترک خدمت کرده است.
- سعیده خانم دنیا خیلی کوچک است نیست ؟
- شما نمی توانید من را درک کنید خانواده ما و معصومه تفاوت فرهنگی زیادی دارند. از رفتار شوهرش خوشم نمی آید بین ما هیچ چیزی نیست گفتم اگر سراغ من را گرفت بگویید ترک خدمت کرده
- من دروغ نمی گویم
- از شما می خواهم که به او بگویید ترک خدمت کرده ام تا دیگر کسی را سراغ من نفرستد
-به نظر شما معصومه باید تنها بماند؟
- (سرش را به زیر می اندازد) تصمیمات زندگی خواهرم اشتباه بود. دیگر نمی خواهم اسمی از او ببری....
سعیده را ترک می کنم و در راه به فرزندان این دو خواهر می اندیشم ؛ فرزندانی که شاید فردا همدیگر را در خیابان ببینند و ندانند که چه نسبتی با هم ندارند .
در خیابان های شلوغ زندگی شاید همه ی ما همدیگر را نشناسیم شاید هم برای همین است که گاهی قیافه ی بعضی آدم ها به نظر ما آشنا می آیند ولی تمام این رد شدن ها به تنها ماندن ما منجر می شود و تنها ماندن نسل بعد از ما.
فرزندان این دو خواهر تنها می مانند فقط برای اینکه یکی مرده شور است و دیگری از مرده شور فراری ...