شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۳۱۶۱۲
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۷
از بلنداي انسان
«مه آ» را نديده ام و نمي شناسم، اما او واقعا شعر مي سرايد، پس با هر شعري كه از او مي خوانم بيشتراو را خواهم شناخت. همين است كه دوست دارم
غلامرضا منجزي

 «مه آ» را نديده ام و نمي شناسم، اما او  واقعا شعر مي سرايد، پس با هر شعري كه از او مي خوانم  بيشتراو را خواهم شناخت. همين است كه دوست دارم هر بار چيزي براي شعرش كه پر و پيمان است و زيبا بنويسم. زيبايي شعرش را بيشتر مديون چالشي مي دانم كه در ادراكم ايجاد مي كند و وادارم مي كند  تا در بازخواني اش چيزي مخصوص به خودم را از آن تاليف كنم، و ديگرم اين كه شعرش بافتاري هارمونيك است؛ همه ي واژه ها در خدمت تكميل  و ارايه ي يك مضمون از پيش انديشيده اند. و سوم، مضموني است كه در باور من و به استناد كلمات شعرهايي كه از او خوانده ام به انديشه ي انسجام يافته و پخته اش متكي است. 

«سيب» در اسطوره هاي مذهبي، ميوه ي ممنوعه اي است كه زندگي زميني بشر با خوردن آن آغاز مي شود. به تعبيري ديگر، مي شود كهن الگويي از غريزه ي عشق يا اروس كه  رانه ي بنيادينِ بسياري از كنش هايي است كه ما بر آنها  اعمال زندگي نام گذاشته ايم. در نگاهي ديگر اروس، بخش بزرگي از ناخودآگاه بشر را به خود اختصاص داده است و اين وابستگي همچون ريسماني است كه هر لحظه، انسان را به قعر طبيعت جبلي خود بازمي گرداند. از سويي ديگر، در تاريخ  علم، سيب را به عنوان باعثي براي اثبات قانون جاذبه ي زمين شناخته اند. و مجازاً سيب همان قانوني است كه بشر را به زمين چسبانيده است. به همين خاطر در نگاهي شاعرانه و تعليلي نيكو، سيب مدلول دورتري از كليت هر قانوني است كه انسان را به موجودي مجبور بدل مي كند. قانوني كه در فرهنگ واژگان شعري، از جنس تعلق بشر بر خاك و تعينات زندگي متعارف و زميني است. در هر دو معناي ايهاميِ سيب، «وجود» يا «اگزيستانس» تنها مختص به نوع بشر است. انسان هر لحظه با وقوف سخت كوشانه اش به (معرفت النفس) يا خودآگاهي بيشتري مي رسد. مكانيسم هاي ذهني اش را فعالانه  وادار به واكنش مي كند تا شكل ديگري از بودن را به رخ جبر ماهيتي خدا داده اش بكشاند. تقدم «من» برتر (انسان ذي وجود) بر «من» مجبور (بشر طبيعي)، و رسيدن به بلنداي انسانيت و عشقي لايزال، مضمون اصلي شعر «بي اعتنا به سيب» است. با اين تفاسير، محتواي اين شعر  هستي شناسانه است و گرايش شديدي به سمت فلسفه ي اگزيستانساليسم دارد.

ببُر/ نخ ها را / و کلوچه ¬ی آسمانی را /پایین بیاور /نزدیک ¬تر / که گازی بزنم 

قدرت نهفته ي انسان او را به زاويه اي از جهان هستي رهنمون مي كند كه به او زباني تحكمي و چيره گرانه مي بخشد. «ببر» نه از جنس التماس است و نه از سلك خواهش؛ نيمه خدايي است كه بر جبر وجودي اش، با يك كلمه فرمان مي راند، تا خود را از مجبور بودن برهاند و در منظومه ي هستي مشاركت كند. «نخ» ابزار اتصال است و بريدن آن به معني رهايي و خودمختاري است. او خواهان برهم زدن رابطه ي عمودي اش است و به همين دليل كلوچه ي آسماني كه همان ماه باشد را در رديف و به موازات خود مي خواهد تا آن را تصرف كند. تشبيه ماه به كلوچه در ادبيات فارسي بي سابقه نيست و از سويي ديگر اعتراضي فلسفي است بر مقسوميت ازلي و آسمانيِ روزي كه بخشي از باورهاي  كهنه و پيش مدرن است. 

بیا / از بالای صحنه / و کوچک شو/ هم اندازه ی من / بنشین کنارم / دست بگذار به دلم / خیره شو به چشمم / به آدمی آویخته از نخ هایش / که می خواهد / شعرهایش را بخواند / و بی اعتنا به سیب ها / پا بکوبد / بچرخد/ روی سیب بزرگی که / می چرخد و …. می چرخد / و کرم های درونش را/ به هیچ می گیرد. 

ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز        از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند درین بساط بازی کردیم    رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

صحنه محل وقوع نمايش است. عروسك گردان بر بالاي صحنه ايستاده است. او از لعبتگانش بالاتر و بزرگتر به نظر مي رسد. راوي شعر با همان لحن متحكم، او را مورد خطاب قرار مي دهد؛ كه فرود بيايد و (تا )به قدر او كوچك شود و به جاي بازيگرداني، در مقام يك هم شأن، چشم در چشم او بدوزد و دست به دلش بگذارد تا با اويي كه اسير قوانين طبيعي و غريزي است، رازگويي و درددل كند. اما يكي از مضامين اصلي اين شعر رهايي از بند دترمينيسم(جبرگرايي) فلسفي است. راوي دم از اختيار و اصالت وجودي مي زند، بنابر اين بي اعتنا به قيد و بند هاي بيروني و دروني مي خواهد بند از دست و پا و دهان بگسلاند و براي همين شعر مي خواند. مقام و منزلت شعر در حكم مانيفست رهايي است. او به قانون دروني و قانونِ قانون ها باور دارد كه همچون دوايري پيچيده و متحدالمركز، محاط اند بر انساني كه در كانون آن تقلا و جهد مي كند تا شرف و برتري خداگونه اش را به اثبات برساند. و اما به راستي او كرمي نابودگر براي اين سيب بزرگ  است. شب و روز آن را از درون مي جود تا آن كسي كه در نهايت مي ماند انسان باشد و بس. در سطر پاياني شعر او به استكمال خود بي نهايت نزديك است. با خالق قانون ها و اميال دربند كننده اش محاجاتي نو را مي آغازد؛    
ببین !/  وقتی نخ یکی را / می بندی /  به انگشت های در بند دیگر / چه می شود / چه ها که نمی شود!

«ببين» واژه ي ساده اي  است كه بر باوري قطعي و بسيار روشن استوار است و داراي استحكام خاصي است. او به بلوغي رسيده است كه حتا بازيگردان را وارد بازي مي كند. خرده مي گيرد كه او هم خود بازيچه اي بيش نيست. او نيز اسير انگشت هاي در بندش است و به طريقي اسير بازي كردن من است و بازي دادن خود. 

نخ بسته به لب هایم را /  بندهای آدمی / که می خواهد ببوسد/ دهان ناپیدای تو را / و بگوید /تنهایی /سزاوار تو نیست / تنهایی /سزای توست

لب، نماد و صورتي از غرايز والايش يافته و انساني شده ي اروس است. لب آيكون (نشان)عشق است. آن نيز تاكنون بسته بوده است و راوي شعر مي خواهد كه بند و مُهر از لب بگشايد تا توانايي بوسيدن و عشق ورزيدن داشته باشد. شايد سر آن داشته باشد كه آن دهان ناپيدايي را ببوسد، كه فرمان هستي را صادر كرد. به همين دليل همه ي قانون هاي ريز و درشت را به كناري مي افكند و آزادانه و فارغ از هر بايد و نبايدي عشق را برمي گزيند. 

سير عمودي شعر، حركتي است از كثرت به وحدت. از اسارت به رهايي، و از رهايي به عشقي كه او را به تنهايي و انفراد جاودانه اي كه نه سزاوار، بلكه سزاي برهم زدن اين نظم كيهاني است، مي رساند. 

روش غالب در پژوهش هاي آكادميك ادبي، به ويژه شعر فارسي، آن است كه پژوهنده در تفسير شعر به مافي الضمير شاعر هرچه بيشتر نزديك شود و به اصطلاح شعر را معني كند، اما ضرورت است كه گفته شود به دست دادن هر تاليفي از شعر، برداشتي است كاملا شخصي، زيرا اصولن شعر سخني خود ارجاع است و همان طور كه بارت مي گويد::«.اگر منتقد برعكس، توجه خود را به مؤلف معطوف سازد و او را مرجع اقتدار و خاستگاه معنا يا صاحب معناي متن بداند، اين در حكم نوعي محدوديت بر متن و نيز به معناي در نظر گرفتن يك مدلول غايي و مسدود ساختن نگارش است. »1 شعر بالا از آن گونه هاست كه عناصر زباني(استعاره، ايهام، مجاز ) به شكلي هنرمندانه و در تناسب با يكديگر در خدمت بيان انديشه ي شاعر، به كار رفته اند و همين خصيصه،  تاليف ها و خوانش هاي مكرري را در مورد آن امكان پذير مي كند. با همين توضيح اندك، فهم رابطه ي ميان عناصر زباني «بي اعتنا به سيب» منوط  به كشف آن دسته از دال هاي ميانجي است كه ريشه در نظام فلسفه اي دارند كه مضمون اصلي و همچنين صورت شعر را تشكيل داده اند. به هرحال اين نوشته مجالي بود تا بازتعريفي از صورت پنهان شعر را به دست دهد. اميد است چنين بوده باشد.


     1- نقد ادبي و دموكراسي ، حسين پاينده، انتشارات نيلوفر، صفحه 30
* تا كنون سه كتاب از خانم مه آ محقق به نام هاي "ژوكوند و زليخا" 1386 توسط نشر ثالث، "واژه ها آسوده نخوابيده اند" 1389توسط نشرشاملو و "ماه مثلثي"1394توسط نشر شاملو ، چاپ و منتشر شده است.


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار