صدایش محکم اما غمگین است. از پشت تلفن هم میشود دردی را که در این سالها کشیده لمس کرد. وقتی به اسم دانشآموزانش میرسد بغض میکند. دلش میخواهد قدمی بردارد بلکه کمی از درد و رنج کودکان دبستانش کم شود تا از این به بعد سرشان را با خیال راحت بر بالش بگذارند. میخواهد به ما بگوید که در این کشور خیلیها هستند که زخمهای زندگیشان آنقدر عمیق است که فهم و درکش به این آسانیها نیست. به ما گفت که چقدر تلاش کرده با دستان خالی بتواند به دستان سارا جان دهد؛ از پوریایی گفت که به خاطر زخمهای بدنش خمیده و گوشهگیر شده، از عقیل، محمد و عرفان که هر کدامشان در همین سن و سال کودکی دردهایی کشیدهاند که خیلی از ما توان تحمل آن را نداریم. از کودکانی که با سن و سال کم سختیهای بزرگی را چشیده و خم به ابرو نیاوردهاند.
ثریای قصه ما سالهاست که رنجهای مردم شهرش را دیده و فقرشان را لمس کرده است. ثریا مطهرنیا ۳۷ سال سن دارد و به اندازه تمام لحظههای زندگیاش هم غم. او خانم معلمی است که 23 سال از عمر کاریاش را وقف کودکان سختی کشیده روستایش کرده. 90 دانشآموز بیمار و بیبضاعت را شناسایی و برای درمانشان هم هر کاری که میشد انجام داد.
معلم فداکاری که به 90 دانش آموز بیمار کمک کرد
«اهل بیجارم. اما بیش از 20 سال در روستاها معلم بودم. با توجه به امتیازی که داشتم میتوانستم در بهترین مدرسههای شهرستان بیجار درس بدهم اما معلم روستا بودن برایم لذت بسیاری دارد. در روستا امکانات آموزشی کم است و در مدرسه یک معلم ناچار است چندین نقش ایفا کند. خودم معلمم،مشاورم، مدیرم و مستخدم. این برایم بسیار لذت بخش است. بچههای روستایی استعدادهای بسیاری دارند، دوست دارم به این کودکان کمک کنم تا استعدادهایشان را شکوفا کنند.»
آنطور که خودش میگوید کار با بچههای محروم روستا را با هیچ چیز عوض نمیکند: «این بچهها به من نیاز دارند. من نباشم خیلی هاشان از دست میروند.» روزهای اول کارش در روستای دورافتاده «یاسوکند حسنآباد» یاسوج تدریس میکرد. «پنج سال در «یاسوکند» ماندم و تصمیم گرفتم اوضاع نابسامان مدرسه را سروسامان بدهم. این مدرسه هیچ امکاناتی نداشت، حتی سرویس بهداشتی. با اولیای دانشآموزان صحبت کردم و از اهمیت مدرسه و سواد برایشان گفتم و توضیح دادم که اگر کمک کنند مدرسه سروسامان بگیرد سرمایه گذاری آموزشی کردهاند و در واقع این پول برای آینده بچههایشان خرج شده و هدر نرفته. کمکم اعتماد مردم نسبت به من جلب شد و با کمک آنها برای مدرسه سرویس بهداشتی و سه کلاس درس ساختیم. خیلی از مدارس روستاهای اطراف را با همین روش تجهیز کردم.»
بعد از این تجربه است که خانم معلم پس از چند سال خدمت وارد دبستان «شهید گنجیان» روستای همایون در شهرستان بیجار میشود. همان روزهای اول کارش بود که دید سارا دانشآموز دوم دبستان اصلاً انگیزهای برای آمدن به مدرسه ندارد. یک روز میآمد، یک هفته غیبت میکرد وقتی هم سر کلاس درس مینشست با هیچ کس حرف نمیزد. سارا دختری گوشه گیر و خجالتی بود و همیشه دستش را از نگاه همکلاسیهایش پنهان میکرد. سارا برای معلمش گفت که در روزهایی که غرق دنیای کودکانهاش بوده ناگهان خانه آتش گرفته، سر و صورتش سوخته و 7 انگشت دستش هم از بین رفت. او پس از ترخیص از بیمارستان گوشهنشین شده و دیگر تمایلی برای آمدن به کلاس درس نداشته و با کسی هم حرف نمیزده است.
همان روز خانم معلم به این نتیجه رسید که نباید برای کمک به او لحظهای درنگ کند: «با خودم عهد بستم که دستان این دختر را به روز اولش باز گردانم. او حالا 10 سالش است و تاکنون ۲۲ جراحی فوق تخصصی انجام داده و یک هفته در میان برای درمان به تهران میآییم. دکترها گفتهاند که درمانش باید تا ۱۴ سالگی ادامه یابد. هزینههای جراحیش بسیار زیاد است با این حال با کمک خیرین تاکنون بخشی از دستانش به حرکت افتاده است و خودش از این موضوع بسیار خوشحال است. خوب یادم است آن روزها مادرم هم به بیماری سرطان مبتلا شده بود. من هم تازه کارهای درمان این دختر را شروع کرده بودم. از یک طرف سارا را به تهران میآوردم و از طرف دیگر بر بالین مادر بیمارم بودم. سارا خوب شد اما مادرم را از دست دادم.»
خانم معلم قصه ما با خیلی از دانشآموزانش اشک ریخت و با خیلی هاشان که حالشان خوب شد خندید. او از همان روزهایی که دست نیاز دانشآموزانش را دید به آب و آتش زد تا بتواند کاری برای آنها کند و حالا آوازه و شهرت این معلم کردستانی، کشوری شده است. معلمی که نه فقط به سارا بلکه به علی، پوریا و خیلیهای دیگر کمک کرد تا آنها هم مثل دیگر دانشآموزان در مدرسه درس بخوانند و شادی کنند: «بعد از اینکه مادرم را از دست دادم خواهرم هم درگیر بیماری سرطان شد و بعد از مدتی خواهرم را هم از دست دادم. حالا برادرم به سرطان مبتلا شده است. سرطان چیز عجیب و غریبی برایم شده.
5 دانشآموز هم دارم که مبتلا به بیماری سرطان هستند. درد خانه و خانوادهام یک طرف، درد دانشآموزانم طرف دیگر. دانشآموزی دارم به نام علی، این بچه یک طرف بدنش زخمی است. دانشآموز دیگری دارم که به قدری زیباست که باور نمیکنید اما پزشکان میگویند یک بیماری نادر دارد. از عقیل بگویم که مادرش برای اینکه خرج داروهای پسرش را بدهد سختی های غیر قابل تصوری را تحمل می کند. شما مادر این بچهها را ببینید اصلاً باور نمیکنید که با زن های 30 تا 40 ساله روبهرو هستید هر کدام دردی دارند و این دردها آنها را پیر و فرسوده کرده است. 5 دانشآموزم که به بیماری سرطان مبتلا هستند خانواده هایشان خرج درمانشان را ندارند.
علاوه بر آن 7 کودک دیابتی دارم که اگر داروهایشان را مصرف نکنند سلامتیشان به خطر میافتد. سلامتی اینها برایم مهم است و خیلیهاشان را به تهران میآورم تا دکتر آنها را معالجه کند. بماند که در تهران چندین بار کیف پولم را زدند.»
مطهرنیا درکنار این دانشآموزان، بچههایی را هم شناسایی کرده که سالم بودند اما به خاطر فقر خانواده دیگر مدرسه نمیآمدند. او سعی کرده موانع تحصیلشان را برطرف کند. از خیرین کمک خواسته تا هیچ بچهای بیسواد نماند. این معلم فداکار کردستانی نمیتوانست چشمش را روی این همه مشکلات دانشآموزانش ببندد. خودش نه پولی داشت و نه قدرتی. اول به سراغ دولتیها رفت، بعد به سراغ بهزیستی و کمیته امداد سرانجام تصمیم گرفت به سراغ غیردولتیها برود. آنها هم گزینشی برخورد کردند: «چه کسی باید جواب این بچهها را بدهد. شما باورتان نمیشود که مادران و پدران این کودکان چقدر تحت فشار هستند. خانوادهها کارهای کم ارزش میکنند تا بتوانند پولی جمع کنند. خیلیهاشان روزی یک وعده غذا میخورند. آنها در بدترین شرایط زندگی میکنند. اینها همه درد است. چه کسی باید پاسخگوی این همه درد و رنج مردم شهرم باشد. مطمئنم این فقط بخشی از مشکلات است. در همه استانها این مشکلات وجود دارد.
اوایل برای درمان سارا از جیبم هزینه میکردم اما مگر من چقدر درآمد داشتم. هزینههای درمان گران است. به خیلیها نامه نوشتم، از خیلی از مسئولان کمک خواستم. پدران بیشتر دانشآموزانم بیکارند. وقتی کار نیست، چطور باید هزینه درمان فرزندانشان را بدهند. با خیلی ها مکاتبه کردم اما باورتان نمیشود برای خیلیها مهم نیست. من به بهزیستی و کمیته امداد نامه نوشتم که میتوانستند به بچهها در تأمین هزینه درمان، ایاب و ذهاب و اسکان در تهران کمک کنند. بعد از این به سراغ خیرین و مردم شهرم رفتم. واقعاً اگر این افراد نبودند، خیلی از دانشآموزانم را از دست میدادم.»
وقتی این موضوعات را با حسین نحوی نژاد معاون توانبخشی سازمان بهزیستی کشور مطرح میکنیم متعجب میشود و میگوید: «تاکنون نامهای برای بررسی مشکلات کودکان بیجاری نداشتم. حتی نام این خانم را هماکنون از شما میشنوم. البته این را هم بگویم اگرمعلمی به بهزیستی برای کمک مراجعه کند متوجه میشود که میزان مستمری مددجویان ماهانه 60 تا 70 هزار تومان است. ممکن است این خانم معلم رقمی بیشتر از این مستمری بخواهد، موضوعی که برای ما امکان پذیر نیست اما ما این قول را میدهیم که اگر دانشآموزی مشکلات توانبخشی داشت خودم موضوع را به طور جدی دنبال میکنم تا مشکلات این دانشآموزان حل شود.»
در سوی دیگر این ماجرا مسئولان کمیته امداد هستند. ثریا مطهرنیا بارها و بارها از مسئولان کمیته امداد خواست تا شرایطی را در منطقه فراهم کنند تا مردهای بیجار کاری دست و پا کنند و محتاج کمکهای کمیته امداد نباشند اما آنطور که مسئولان کمیته امداد میگویند افراد زیادی پشت نوبت این سازمان وجود دارند. حسن علیزاده مدیر روابط عمومی کمیته امداد میگوید: «خیلی از افراد هستند که میخواهند رئیس کمیته امداد را ببینند اما ایشان سرش بسیار شلوغ است و وقت کافی ندارد. البته آنقدر افراد نیازمند در جامعه وجود دارد که ما نمیتوانیم همه را پوشش بدهیم. طبیعی است که تعداد خیلی زیادی از نیازمندان به ما مراجعه میکنند و کمیته امداد در حد توان خودش به آنها رسیدگی میکند ولی نمیتوانیم جوابگوی همه نیازمندان باشیم.»
مثل ثریاها در این شهر و دیار کم نیستند. این شاید قصه خیلی از معلمانی است که فراتر از معلمی کار میکنند. نه اهمیتی به فیش حقوقیشان میدهند و نه اعتراضی به حقوق صنفیشان دارند. این روزها کمتر کسی است که «محمدعلی محمدیان با تراشیدن موی سر برای همدردی با دانشآموز بیمارش»، «مرحوم حسن امیدزاده با نجات دانشآموزانش از آتش و سوختگی شدید خودش»، «عبدالمحمد شعرانی با معرفی مدرسه کالو به جهان»، «علی بهاری با اهدای نیمی از کبد به دانشآموز بیمارش»، «مرتضی اصغری با 5 سال آموزش متوالی به دانشآموز بیمارش در منزل»، «محمدعلی احمدی با اهدای اعضای فرزندش به 5 بیمار»، «احسان موسوی با پیگیری مداوای دانشآموزش که قادر به حرکت نبود»، «حمید گنگوزهی با اهدای جانش برای نجات دانشآموزانش» و هزاران معلم دیگر را نشناسد.
منبع: ایران