این مسجدِ «سلیمانندیده ما» خود سَریرِ پیامآورانِ بندگی بوده و هست که از سر دریغ، بسیاری از این آینهخوانان حکمتنویس، یا در گمنامی درگذشتند، یا شرایطی بیشرم فرصتِ فرارَوی را از آنان گرفت، یا درنهایت… مرگِ زودآمده… عظمت آنها را به یغما برد! شگفتی ندارد که در این پایتختِ پندارشکن بارها از جانب نامداران شنیدهام که مسجدسلیمانِ شما چه دارد که اینهمه نابغه…!؟ من هنوز به پاسخ مطلقی نرسیدهام. تنها میتوانم یکییکی از سلسلهزرین و صاحبان قدم و اندیشهای نام آورم که گویی خود برگزیده همان سلیمانِ سِحرآوری هستند که به افسانگی…! مسجدسلیمان… شهر منوچهر ماست، منوچهر شفیانی شریف! من نخستینبار که نام ایشان را شنیدم، محصل دبستان سعدی پشت برج بودم. اما این نام در خاطر ماند از زبان آموزگاری تبعیدی! و به وقت بلوغ خود او را دریافتم: حیرتا قضاوت آن ایام خویش را به یاد میآورم: «این… آنتوان چخوفِ ماست.
حضوری اینهمه هوشمند در نگاهی خیرهکننده به طبقات بومی ایل خود! منوچهر شفیانی، شعلهور و به قیقاچ… مرگ بیمروت را درنوردید ظلمت شبتابپذیر… نتوانست طلوع این ستاره درخشان را از مسجدسلیمان تحمل کند. از نخستینبار که این نام ماندگار را شنیدم تا امروز، قریب به نیمقرن میگذرد، اما انگار هماکنون خبر درگذشت ایشان از راه رسیده است. نه دریغا… شادا نام قشنگ تو قصهنویس پیشگام و بزرگ ما.
سید علی صالحی