زن که در حال گذر از میانسالی است مردد است در گفتن این جمله که ' دلواپس شوهرم هستم؛ وقتی او در قعر زمین فرو می رود می خواهم آن بالا مراقبش باشم.'
پیرمرد نیز خنده ای کرده و می گوید: حریفش نیستم، می گوید، درخانه نمی توانم بند باشم، همه اش دلواپس تو هستم که نکنه اتفاقی بیافتد و در دل خاک گرفتار شوی، می گویم، زن من فرهاد نوجوانت نیستم، آبروی مرا پیش اهل این شهر نبر'
زن می خندد: 'شوخی می کند، دستمان تنگ است، به جای آن که شوهر چاه کنم مزد کارگری دهد، خودم کار می کنم تا کمک خرجی برای خانه باشم'. زن که قدم در 60 سالگی خود گذشته است در پاسخ سختی کارش می گوید: چاه کنی کاری مردانه است، چاره ای نیست، خرج زندگی این روزها زیاد است.
او به سختی دلو پر از خاک را جابجا کرده و بر زمین می ریزد و می گوید: 'هم اکنون کمترین دستمزد روزانه یک کارگر ساده که بتواند به کار خاک کشی ازداخل چاه به همسرم کمک کند 500 هزار ریال است، به جای این که همسرم مزد کارگر دهد خودم سرچاه می ایستم تا به درآمد روزانه خانواده اضافه کنم.'
در پاسخ به دلواپسی برای شوهرش با حیایی روستایی می گوید: این هم هست، وقتی با شوهرم کار می کنم از سلامتی اش مطمئن هستم، به جای نشستن درخانه ودل نگرانی و دلشوری برایش، همیشه درکنارهمسرم هستم. وقتی احساس می کنم خسته شده و یا ضعف دارد او را از ته چاه بیرون کشیده و انواع دمنوش، چای و غذایش می دهم تا تجدید قوا کرده و ضعف نکند.
می گوید: صبح با یاد خدا از خانه بیرون می زنیم و عصر با شکر نعمت خداوندی به خانه بازمی گردیم، هر چه باشد حالا نان و پنیری، کوکویی و آبگوشتی که گاهی سرچاه برایش بار می گذارم و باهم می خوریم و شکر خداوند که سلامتی داده تا کار کنیم و محتاج دیگران نباشیم.
پیرمرد پس از نزدیک به شش دهه کلنگ زدن و چاه کنی هنوز خسته نشده است و همچنان روزی خود را در مترها پایین زمین می جوید و زن به سختی قرقره را می چرخاند که خاک را از چاه بیرون آورده و باری از دوش شوهرش بکاهد.
پیرمرد می گوید: سابق بر این چاه را برای رسیدن به آب می کندیم و چه لذتی داشت وقتی که در دل خاک کلنگ می زدی و آب خنک و گوارا تن خسته ات را خیس می کرد و تو باز کلنگ می زدی تا همچنان متری در آب فرو روی.
آهی کشیده می گوید: این روزها گویی شیره خاک را کشیده اند، هر چه قدر زمین را می کنی جز خاک سرد و خشک چیزی نیست، این روزها چاه ها را نه برای آب که برای فاضلاب می کنیم . شهروندان خلخال از مدت ها پیش زن و شوهری را می بینند که همیشه زمان از صبح تا شب باهم هستند، آنها پیرمرد و پیرزنی را می بینند که کلنگ بدست همراه آفتاب از خانه بیرون می زنند و همراه غروبش به خانه فرو می روند.
زن و شوهری که دوش به دوش هم عرق می ریزند، کارمی کنند تا با آبرو و عزت زندگی بگذرانند و محتاج این و آن و حتی نزدیکترین عزیزانشان نیز نباشند. پیرزن شاید در خلخال که نه شاید در کشور نخستین زنی باشد که به شغل چاه کنی مشغول است و از این طریق امرار معاش می کند.
پیرمرد می گوید: خیلی لذت دارد که هنوز هم یک پدر به جای سربار بودن بچه هایش، زمان هایی به کمک آنها بشتابد، خدا پدران را آفریده که همیشه دست بچه هایشان را بگیرند. پیرمرد می گوید: در مقایسه با گذشته کار کم شده است، با تعبیه فاضلاب شهری کم کم رونق چاه کنی در حال کاسته شدن است، ولی ما عمرمان را کرده ایم ،هنوز خیلی وقت باقی مانده تا چاه کنی به فراموشی سپرده شود، فکر می کنم عمر ما کفاف دیدن آن روز را نخواهد داد.
می افزاید: گاهی وقت ها در میدان دلم برای جوانترها می سوزد، آنهایی که به هزاران امید دم صبح در میدان تجمع می کنند تا صاحب کاری سراغشان بیایند و این روزها که ساخت و ساز کم شده و چه بسیارمردانی که امیدوار می آیند و نا امید به خانه بازمی گردند. در غروب یک روز کاری، پیرمرد آخرین کلنگ را در عمق هفت وهشت متری چاه می زند و فریاد می زند : 'هان شیرین بکش، این آخرین دلو است.'
مدتی بعد پیرمرد با حرکتی که زن بر قرقره طناب می دهد از چاه بیرون می آید، طناب از دور کمرش باز می کند.
و در پایان روز و در تلالوی ضعیف خورشید چه باشکوه است دیدن همقدمی دو موجود وفادار و زحمتکش که برای استراحتی در شب به سوی کلبه محقر خود در حرکتند.
گزارش و عکس : بهرام نقی زاده