داریوش معمار
خرمشهر خاطرات تو کجاست!؟ کجای جهان ایستادهای، کجای این خاورمیانه شعله ور میان جنگ و خون ریزی و اندوه، خرمشهر برخواسته از انبوه آوارها، تنگناها، خمپارهها و کشتهها، حالا که در آستانه روز آزاد سازیات، روز رهاییات قرار گرفتهایم این شاعر دارد فکر میکند به اینکه آیا تو آزاد شدهای!؟
چهار بار در این هوای تابستانی نگاه میکنم به آسمان تو، سر میکشم از پنجرهی ماشین بیرون و چهار بار سر میگردانم بر بالای پل به سوی آسمان، شب و فراوانی ستارگان و گرما که پوست را نوازش میکند و بوی آب و صدای عبور موجها بر روی هم، همینها کافی هستند برای اینکه تو رویایی باشی، رویایی تو در تو، رویایی بدون این همه واقعیتهای تلخ و سرگردان، رویایی بدون یادش بخیرها و بدون تصویر غمگینی که جنگ ساخته از تو در ذهن ما، خرمشهر رویایی، تاریخ غر میزند که رها کنید گذشته را، تاریخ میگوید این کوی آریا را رها کنید از گذشته و این پل را و مسجد جامع را و خیابان گمرک را و راهآهن را رها کنید از گذشته، تاریخ که سن و سالش مشخص نیست، تاریخ که شروع همه چیز را در خاطرش دارد، تاریخی که پایانها را هم به خاطر میسپارد و با هیچ کس تعارف ندارد میگوید رها کنید اینها را، رها کنید.
چشمهای ما خیس میشود بعد برای این همه رها کردن، رها کردن خاطره و دکان و بازار و آدم و... و چشمهای ما خیس میشوند بابت این آدمها و بازار و دکان و خیابان، خیس عرق شرم میشویم که این عروس آبها را نگران اینطور رها کردهایم میان آن آسمان رویایی و این زمین تلخند زده به عالم و آدم.
الان که دارم بر عاقبت این شهر آواز و ترانهای ساز میکنم، الان که چیزی نمانده تا اخبار هی خبر یادمان و یادبود و جشن آزاد سازی بدهد، میبینم این شهر زیاد هم حوصله ندارد، هیچ حوصله ندارد و تنش و ذهنش درد میکند، درد میکشد و میخواهد کمی تنها باشد این خرمشهر. ای خرمشهر آنها تو را آزاد کردند، از دست دیگرانی که ویرانت کردند و ما نتوانستیم تو را آنچنان که باید آزاد نگه داریم، شهر رویایی می فهمم تو را و آدمهایت را و اندوهت را، اما نمیدانم چه باید کرد، چه میشود کرد عروس زیبای جنوب جز صبر کردن و منتظر آینده ماندن.