شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۳۶۱۸۹
تاریخ انتشار: ۰۴ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۰
578 روز دلتنگی «حاج عبدالله نورانی» برای خرمشهر؛
19 ماه شبانه از رودخانه عبور می‌کردیم و وارد شهر می‌شدیم و از محل اسکان بعثی‌ها عکسبرداری و فیلمبرداری می‌کردیم و برمی‌گشتیم و با توپخانه نقاطی را که ثبت کرده‌ بودیم، مورد هدف قرار می‌دادیم.
 از حمله ارتش بعثی به شلمچه و خرمشهر می‌گوید، از اینکه چگونه با دست خالی و با همراهی چند جوان انقلابی 45 روز مقابل 2 لشکر زرهی و یک تیپ نیروی ویژه بعث مقاومت کردند. از اینکه برای آزاد کردن شهرشان 578 روز پشت رود کارون ‌جنگیدند و شاهد ویرانی زادگاه‌شان بودند. 

دشمن با بولدوزر و لودر به جان شهرشان افتاد و همه‌جا را با خاک یکسان کرد.پیدا کردن حاج عبدالله نورانی، فرمانده تیپ 22 بدر خرمشهر و قائم مقام شهید جهان‌آرا در زمان دفاع مقدس کار چندان ساده نیست. وقتی سراغش را ازمسئولان موزه جنگ می‌‌گیریم آب پاکی را روی دستمان می‌ریزند: «حاجی را به این راحتی‌ها نمی‌شود پیدا کرد. گاهی برای سرکشی نخلستان و باغستانش به جزیره مینو می‌رود.»از خرمشهر تا جزیره مینو راهی نیست؛ شاید 10 دقیقه. تا چشم کار می‌کند نخل می‌بینی و نخل. هنوز نخل‌های بی‌سر و آتش گرفته به‌جا مانده از زمان جنگ سرجایشان ایستاده‌اند. هنوز هم آثار جنگ را پس از چند دهه می‌توان در مسیر جاده دید. 

مینو مدتی است به شهر تبدیل شده اما هنوز امکاناتی ندارد. آدرس نخلستان حاج عبدالله سرراست است. باغی بزرگ با چند مضیف ( سازه‌ای زیبا از کنف وحصیر و نی که اهالی منطقه از آن برای پذیرایی از میهمانان خاص استفاده می‌کنند) و محوطه‌ای گل‌کاری شده در حدی که گویی پذیرای گردشگران است. حاجی، دوران بازنشستگی اش را اینجا می‌گذراند.از شانس باهم می‌رسیم. اولش راضی به مصاحبه نمی‌شود ولی با اصرار، گفت‌و‌گو در یکی از همین مضیف‌ها سر می‌گیرد. حاج عبداالله سنش 60 سال نمی‌شود ولی مو و محاسنش سپید سپید است؛ سرحال و قبراق. عینک به چشم زده و مثل همشهری‌هایش آفتاب سوخته است.

مقاومت مردم از زبان فرمانده‌
زمان زیادی به اذان نمانده و حاجی قرارگذاشت که تا اذان بیشتر نمی‌تواند بماند. پس همان اول کاری می‌روم سراغ اصل ماجرا و از او درباره حمله ارتش بعث عراق به منطقه شلمچه و خرمشهر می‌پرسم. به پشتی تکیه می‌زند و پس از مکثی کوتاه می‌گوید: «جنگ پیش زمینه‌هایی داشت که اگر نگاهی به آن بیندازیم  بهتر می‌توانیم درکش کنیم. وقتی انقلاب شد تغییر و تحولات اساسی در ساختار سیاسی کشور اتفاق افتاد. صدام بر نمی‌تابید که ما را کشوری مستقل ببیند و با توجه به معاهده اروندرود و تنش‌هایی که پیش از انقلاب داشت، به دنبال بهانه‌ای برای گرفتن امتیازات جدید بود. در قرارداد الجزایر به این توافق رسیده ‌بودیم که نیمی از اروند مال ماست و بقیه برای عراق. 

یک هفته پیش از جنگ، صدام در تلویزیون ظاهر شد و معاهده را پاره کرد و قاطعانه گفت کل اروند متعلق به عراق است. تمام تلاشش را کرد خوزستان را تصرف کند و اسمش را هم عربستان گذاشته ‌بود!31 شهریورماه 59، عراق با تجهیزات و امکانات قوی و پیشرفته از غرب و جنوب‌غرب وارد کشورمان شد. 2 لشکر زرهی و یک تیپ نیروی ویژه از مرز شلمچه عبور کرد و بعثی‌ها قصد داشتند یک هفته‌ای خوزستان را بگیرند. البته 10 روز قبل از تجاوز به خاک کشورمان نیروهای دشمن در مرزها فعالیت‌های خصمانه داشتند و چند تن از نیروهای ژاندارمری و مردمی را به شهادت رسانده بودند.روز اول جنگ چند نقطه خرمشهر بمباران شد. دشمن با توپ و کاتیوشا شهر را هدف می‌گرفت. مردم نمی‌دانستند دقیقاً چه اتفاقی در حال رخ دادن است. صدای بمباران و حرکت هواپیماها از سمت عراق بود. چند ساعت بعد خبرآمد که ارتش بعث از سمت شلمچه وارد شده‌ و به سمت خرمشهر در حرکت است.

همان ابتدا جوان‌های شهر جلوی دشمن را پیش از سر رسیدن به خرمشهر گرفتند. 20- 15 روز بچه‌ها با تجهیزات ابتدایی جلوی عراقی‌ها ایستادند. آن زمان اسلحه‌ای در اختیار نداشتیم. عمده سلاح‌مان از طریق بچه‌های سپاه در اختیار نیروهای مقاومت مردمی قرار گرفته بود. عراقی‌ها خیلی مجهز بودند و تنها چیزی که می‌توانست جلوی پیشروی‌شان را بگیرد ایمان بچه‌ها بود.اواسط مهر متوجه شدیم که نمی‌توانیم با این تعداد نیرو و کمبود شدید تجهیزات، دوام بیاوریم وعقب نشینی کردیم. هنوز خیلی از مردم داخل شهر بودند و در کنار بچه‌های سپاه از شهر دفاع می‌کردند. حضور مردم و بچه‌های مقاومت و حسی که درونشان بود عراقی‌ها را با چالش جدی روبه‌رو کرده ‌بود.جوان‌ها خودشان تقسیم وظیفه می‌کردند. در هر محله یک تیم وظیفه دفاع از شهر را برعهده گرفته‌ بود. مقاومت در برابر ارتشی تا بن دندان مسلح کار سختی بود. جوان‌های خرمشهری به دلیل اینکه آشنایی کامل به بافت شهری داشتند ضربات سختی را به دشمن وارد کردند و بعثی‌هایی که می‌خواستند یک هفته‌ای خوزستان را بگیرند 45 روز در این شهر گرفتار شدند.

نیروی کمکی به خرمشهر نرسید، آذوقه‌ای نداشتیم و آتش دشمن هم بیشتر و بیشتر شد تا اینکه چاره‌ای جز عقب نشینی به شرق کارون نداشتیم ولی امیدوار بودیم که بتوانیم خرمشهر را نجات دهیم.»

19 ماه مقاومت برای فتح خرمشهر
حاج عبدالله روایت جنگ را طوری تعریف می‌کند که من در ذهنم صحنه‌های جنگ و حماسه‌ مردم را تجسم می‌کنم. چه جوان‌هایی که برای از دست ندادن شهر و خاک کشورشان جانفشانی‌ کرده‌اند.لحظاتی آرام می‌شود، شاید صحنه‌ از دست دادن دوستی برایش زنده شده. احساس می‌کنم بغض کرده. پس از چند لحظه سکوت صدایش را صاف می‌کند و حرفش را از سر می‌گیرد:«بخش عمده خرمشهر دست عراقی‌ها افتاد و ما در منطقه کوته شیخ پشت کارون خط پدافندی تشکیل دادیم و تا زمان فتح خرمشهر در حاشیه رودخانه مقاومت‌ کردیم. شرایط طوری بود که هر آن احتمال می‌دادیم دشمن حمله کند ولی بچه‌ها برای دفاع آمادگی داشتند.با به‌کارگیری نیروهای اعزامی در محل تلاقی کارون به اروند و کارون به بهمنشیر یک خط پدافندی 3 کیلومتری تشکیل دادیم و اجازه پیشروی به دشمن ندادیم.

 19 ماه شبانه از رودخانه عبور می‌کردیم و وارد شهر می‌شدیم و از محل اسکان بعثی‌ها عکسبرداری و فیلمبرداری می‌کردیم و برمی‌گشتیم و با توپخانه نقاطی را که ثبت کرده‌ بودیم، مورد هدف قرار می‌دادیم.

صحنه‌هایی که برای من و خرمشهری‌ها خیلی آزار دهنده بود، تردد بعثی‌ها در خاک شهرمان بود. هر روز با صحنه‌های ویرانی روبه‌رو می‌شدیم. آنها با لودر و بولدوزر به جان شهرمان افتاده‌ بودند و خانه‌‌ها را با خاک صاف می‌کردند. 19 ماه کارشان همین بود. محله‌ای که آنجا بزرگ شده‌ بودیم؛ مدرسه‌، سینما، خانه‌مان و از همه مهم‌تر خاطراتمان با  حمله بولدوزرها خراب می‌شدند! آنها  اموال مردم را غارت می‌کردند. همه این صحنه‌ها را هر روز با دوربین می‌دیدیم و تحملش سخت بود. در عملیات طریق القدس فرمانده یگان بعثی که دستور تخریب خانه‌های خرمشهر را داده‌ بود اسیر شد. یکی از دوستانمان او را پیش‌‌مان آورد. پرسیدم چرا چنین دستوری داده‌؟ گفت زمانی که می‌خواستند وارد خرمشهر شوند نیروهای مقاومت، به‌خاطر تسلط  و آشنایی به شهر خسارات زیادی به آنها وارد کردند و از ترس اینکه نیروهای ایرانی برای بازپس‌گیری دوباره برنگردند و از طرفی هیچ پناهگاهی باقی نماند تا مبادا اسیر جنگ شهری شوند، دستور تخریب را صادرکرده‌ است.»

خرمشهر چگونه فتح شد؟
فرمانده سپاه خرمشهر که وظیفه‌اش از سوی شهید باقری اعزام نیروهای شناسایی به منطقه عملیات بود یک روز پیش از فتح خرمشهر دچار بدشانسی شد که هنوز آن را فراموش نمی‌کند. او یک روز مانده به فتح خرمشهر بشدت زخمی شد:«پس از چند عملیات پیروزمندانه در جبهه‌های مختلف، فرماند‌هان سپاه و ارتش به این نتیجه رسیدند باید هر طور شده خرمشهر را آزاد کنند. برخلاف تصور ارتش بعث که فکر می کردند ایرانی‌ها برای آزاد کردن خرمشهر چاره‌ای جز عبور از کارون ندارند، نیروهای‌ ما متشکل از 3 قرارگاه بزرگ قدس، نصر و فتح  از شمال این شهر وارد شدند و حلقه محاصره را بر دشمن تنگ کردند و موفق شدند روز 3 خرداد 61 ضربه بسیار سنگینی به دشمن وارد کنند و 19 هزار بعثی را اسیر کنند.»

حاج عبدالله که زمان فتح خرمشهر در بیمارستان به‌سر می‌برد از آن روز و روزی می‌گوید که پس از 578 غروب پایش را در شهری گذاشت که آزادی‌اش آرزوی هر ایرانی ای بود: «شهید باقری به من گفت بروید وضعیت شهر را از کوته شیخ خرمشهر زیرنظر بگیرید و تحرکات عراقی ها را ثبت کنید. 5 صبح با یکی از دوستان رفتیم بالای پشت بام هتلی کنار رودخانه کارون. زمانی که هوا روشن شد با دوربین در حال بررسی تحرکات عراقی‌ها بودم. همه شهر را زیر نظر داشتم. آن روز سکوت معناداری در خرمشهر حکمفرما بود. یک‌ساعتی با دوربین دیده‌بانی کردم و از هتل بیرون زدم تا به ستاد هماهنگی بروم و با بیسیم وضعیت را برای شهید باقری گزارش کنم؛ از شانس خمپاره‌ای به ستاد اصابت کرد و 15-10 ترکش به من خورد. وقتی چشمانم را باز کردم روی تخت بیمارستان بودم و مادرم بالای سرم از خوشحالی گریه می‌کرد. 

خبر فتح خرمشهر را مادرم به من داد.وقتی از بیمارستان مرخص شدم، سریع به خرمشهر رفتم. وقتی پایم را روی خاک شهرم گذاشتم احساس غرور ‌کردم. انگار قلبم را به من برگردانده بودند. به زمین افتادم و سجده شکر به‌جا آوردم. تک تک رزمندگانی که برای مقاومت و فتح خرمشهر در کنارم شهید شده‌ بودند، جلوی چشمانم آمدند. جای همگی‌شان خالی بود.»حاجی خاطرات زیادی از صحنه‌های نبرد دارد. از غواصانی که دست و پا بسته شهادت را در آغوش کشیدند. از عملیات فاو و از بیرون راندن دشمن از خاک کشور. صدای اذان می‌آید و حرف‌هایمان با حاج عبدالله نورانی به پایان می‌رسد.
* ایران
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار