شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۳۸۱۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۵ تير ۱۳۹۱ - ۰۸:۵۷

جامعه او را حتي در حد يك زنداني و مجرم هم قبول ندارد و بزرگترين درد او همين است. هيچكس مسئوليتي در قبال او برعهده نمي‌گيرد و هيچكس از او حمايت نمي‌كند و هرکدام از افراد جامعه هم براي طرد او توجيهي دارند.

در يك مركز بهداشت در اهواز دختران بي‌سرپرستي مراجعه مي‌كنند كه به خاطر يك اشتباه برگشت‌ناپذير از جامعه رانده شده‌اند. پايين بودن ميانگين سني اين دختران كه حدود 17 تا 18 سال است براي اثبات رفتار بچه‌گانه آنها كافي است. در جامعه‌اي كه برخي خانواده‌ها هنوز بر اساس رسوم سنتي دختران را در خانه حبس می کنند و با يك اشتباه و خارج شدن از خانه، امكان برگشت و پشيماني را از آنها سلب مي‌كنند، يقينا پس از خروج از خانه و آوارگي، نه تنها خانواده، بلكه جامعه هم اشتباه آنها را نمی پذیرد و در نتیجه یک اشتباه می تواند تمام عمر آنها را بر باد دهد.

در علم روانشناسي رفتار كودكان نظريه‌اي وجود دارد كه مي‌گويد اگر به كودك نشان دهيم كه حواسمان به كارهاي او هست، كارهايش را درست و بهتر از روال عادي انجام مي‌دهد. اين رفتار در غريزه انسان وجود دارد و در مورد اين دختران هم مي‌تواند صادق باشد؛ اين افراد به دليل طرد شدن از جامعه و نبود نگاه‌هايي كه به آنها بگويد "حواسمان به شما هست"، تلاشی برای اصلاح خود و انجام كارهاي مورد پسند ديگران و جامعه ندارند، زيرا چشم ناظري بر خود نمي‌بينند و روز به روز در رفتار خود سير نزولي را طي مي‌كنند.

دختر پاك و معصومي كه ديروز تنها به دليل آزار و شكنجه خانواده و يا فقر و اجبار به تكدي گری از خانه گریخته، امروز به انساني تبديل شده كه پرده شرم و حيا از او دريده شده و براي گذران زندگي دست به كارهايي مي‌زند كه اگر ديروز اسم اين كارها را پيش او مي‌آوردي از شرم و حيا سكوت مي‌كرد و حرفی بر زبان نمي‌آورد. تنها داشته‌اي كه اين فرد به آن مي‌بالد، آزادي كاذب است!

هر انساني به طور فطري سعي مي‌كند كارها و رفتارهاي خود را توجيه كند و اين افراد هم كسب آزادي را هدف خود مي‌دانند؛ اما به چه قيمتی؟ آنها اظهار مي‌كنند كه براي كسب آزادي حاضر بوده اند از همه چيز خود بگذرند و به اين موضوع هم افتخار می کنند.

"اعظم" يكي از اين دختران كه هر روز با باز شدن درب مركز، وارد مي‌شود و تا آخرين ساعت کاری این مرکز بهداشت در آنجا می ماند. اعظم سال 70 در خانواده‌اي فقير، مستضعف و پرجمعيت در یکی از شهرهای خوزستان به دنيا آمده و هشت خواهر و برادر دارد و شغل پدرش هم به قول خودش "نان خشكی" است؛ در سن 14 سالگي، یعنی زماني كه يك دختر واقعا به وجود مادر نياز دارد، مادر خود را از دست مي‌دهد. اعتياد، پدر و برادرانش را درمانده مي‌كند و دختر كه در اين خانواده مظلوم‌ترين عضو است، به اجبار پدر و برادران به تكدي گری روی مي‌آورد. فقر، اعتياد و خشونت، فشارهاي عصبي را در اين خانه به اوج مي‌رساند و دختر كوچك خانواده به تنها نان‌آور خانواده تبدیل مي‌شود و به جاي نوازش پدر و حمایت برادران، تنها آزار و شكنجه نصیب او می شود.

در یكي از روزهايي كه براي تكدي از خانه خارج مي‌شود، با خودش فکر می کند و می بیند که دیگر دلخوشي و اميدي براي بازگشت به خانه ندارد و شهر خود را به مقصد اهواز ترك مي‌كند؛ ولی با گريز از خانه و لمس آوارگي متوجه مي‌شود كه شكنجه‌ها و آزار پدر و برادران قابل تحمل‌تر است و بايد هر چه زودتر به خانه برگردد، دريغ از اينكه اعظم مرتکب اشتباه بزرگی شده و ديگر در خانواده جايگاهي ندارد. تصمیم می گیرد تلفنی با خانواده اش صحبت کند، شاید پشیمانی او را بپذیرند و او بتواند به جمع خانواده بازگردد، ولی برادرش او را تهديد به قتل می کند و اعظم برای حفظ جان آواره می شود. حالا او شب‌ها را در خيابان‌ها صبح می کند و روزها به این مرکز می آید. سختي‌ها، گرسنگي‌ها، گرما، فشارهاي رواني و احساس ذلت و خواري مي‌تواند توجيه خوبي براي يك دختر 20 ساله و ناآگاه براي گرايش به مواد مخدر باشد. اعظم مي‌گويد: "با مصرف شيشه، گرماي سخت تابستان و سختي‌هاي روزگار هرچند براي مدتي كوتاه فراموشم مي‌شود و همين احساس آرامش كوتاه نيز براي من ارزشمند است!" با این حال یک ماه پیش از اعتياد، اضطراب، تخريب بدن و هزينه مواد مخدر خسته مي‌شود و تصميم می گیرد ترك کند؛ فعلا هم دوام آورده؛ اعظم هيچ برنامه‌اي براي آينده خود ندارد و در سن 20 سالگي تنها آرزويش داشتن مكاني امن براي خواب است.

در اين مركز بهداشت مکانی براي كنترل بيماري‌هاي عفوني و آميزشي برای مراجعه دختران بی سرپرست اختصاص یافته، ولی اين دختران به دليل نداشتن سرپناه و آشيانه، این مركز را مانند خانه خود مي‌دانند و روزها از ساعت 9 صبح تا 15 در این مکان امن استراحت می کنند. در این مکان بسته‌هاي بهداشتي به آنها داده می شود و با هدف افزایش آگاهی آنها نسبت به روش های كنترل بيماري‌ها، کلاس هایی آموزشی برای آنها برگزار مي‌شود؛ با این وجود اين مركز بهداشتي همان‌گونه كه از نامش پیداست تنها در خصوص بهداشت جامعه و كنترل بيماري‌ها فعاليت مي‌كند و تعهدي در قبال تامین مكان، خوراك و پوشاك اين دختران ندارد؛ هيچ مكان ديگري هم براي نگهداري اين افراد وجود ندارد. ديوارهاي مركز پر از تابلوهاي آموزشي و نكات هشداردهنده در خصوص بيماري ايدز و اعتياد است، زيرا افراد مراجعه كننده به اين مركز بيشتر در معرض ابتلا به اين بيماري‌ها قرار دارند.

گرفتار شدن اين دختران به راه‌هاي غيرمشروع موجب ايجاد بيماري‌هاي عفوني در آنها مي‌شود؛ همچنین برخی از این دختران جوان نادانسته گرفتار افرادی ناباب می شوند و در نهایت نوزادی بی گناه، تاوان این اشتباه بزرگ خواهد بود. "سمانه" يكي از اين افراد است و حالا نوزادی دو هفته ای در بغل دارد. اشتباه کودکانه سمانه کودکی را وبال گردن او کرد و حالا او مانده است و نوزادي كه نمي‌داند چگونه او را نگهداری کند؛ نه از نوبت واكسن او خبر دارد و نه اصول بچه‌داري را می داند. سمانه به محض مرخص شدن از ‌بيمارستان با نوزادي در آغوش در خيابان‌ها سرگردان شده و حالا كسي كه خود هيچ تصويري از آينده ندارد، قرار است آینده "ارشیا" را بسازد.

"مهسا" نام مستعار يكي ديگر از اين دختران است؛ 18 سال دارد و به همراه خواهرش از خانه گريخته‌اند. مادرش را آخرين بار در سن هفت سالگي، یعنی همان زمان که پدر و مادرش از هم جدا شدند، ديده است. تعصب بيجا و آزار  پدر و ورود نامادري به خانه آنها موجب می شود مهسا و خواهرش بدون شناسنامه از خانه فرار کنند و حالا بزرگترين خواسته‌ آنها، داشتن شناسنامه و هویت خانوادگی است. مهسا نيز علي رغم همه آزارها و فشارهاي پدر، اكنون از فرار خود سخت پشيمان شده است و مي‌گويد: "بايد در موقعيت آوارگي قرار بگيری تا بفهمی چه نعمتی را از دست داده ای." او نيز برای خود راه بازگشتي باقي نگذاشته است؛ در حالي كه به يكي از تابلوهاي هشدار ايدز خيره شده، چشمانش را ريز مي‌كند و مي‌گويد: "من در سن 9 سالگي نام مادرم را فهميدم؛ من در خانه ای شبیه به زندان بزرگ شدم حق هيچ‌گونه اعتراضي هم نداشتم؛ با همه اینها، آوارگی سخت تر است." مهسا خودش هم دقیقا نمي‌داند كه كدام زندگي بهتر است؛ در نهايت آهي مي‌كشد و با ابهامي كه در چهره‌اش بيداد مي‌كند و سعي در كتمان آن دارد، مي‌گويد: "هر كدام تلخي‌ها و سختي‌هاي خود را دارد."

مدير مركز از نداري و مشكلات خود در زمينه نگهداري از اين دختران مي‌نالد؛ مي‌گويد: "نگاه‌هاي تند و ناپسندي كه به دختران فراري مي‌شود حتي جرات كار كردن در اين مركز را هم از من مي‌گيرد؛ حتی خانواده‌ام نيز نمي‌دانند كه من كجا شاغل هستم؛ اگر متوجه شوند اجازه ادامه كار را به من نمي‌دهند. در زمینه مکان مرکز هم با مشکل مواجه هستیم و در هر جایی که مستقر می شویم، با اعتراض همسایه ها مواجه شده و مجبور به ترک آنجا می شویم. نگاه جامعه به این دختران مناسب نیست و برخی افراد کمک کردن به این مرکز و این دختران بی سرپرست را گناه می دانند، این در حالی است که برخی از این دختران گناهی را مرتکب نشده اند و تنها گناه آنها این است که سرپرست ندارند؛ برخی از آنها هم در زندگی مرتکب اشتباهاتی شده اند، ولی اکنون پشیمان هستند."

ازدواج كه براي بيشتر دختران مهم‌ترين و قشنگ‌ترين رويداد زندگي است، براي اين دختران يك آرزوي محال است كه دست يافتن به آن را غيرممكن مي‌دانند. چند لباس عروس كهنه در گوشه‌اي از مركز ديده مي‌شود كه مدير مركز آنها را تهيه كرده است. مي‌گويد: "برخي اوقات براي شاد كردن آنها جشن‌هاي مختصري گرفته مي‌شود و دختران با پوشيدن اين لباس‌ها چنان در خيال عروسي فرو مي‌روند كه از اين شاد كردن آنها واقعا احساس زيبا و خوبي به من دست مي‌دهد. انسان هستند و انسان جايزالخطاست؛ نبايد به خاطر يك خطا تمام عمر فقط سرزنش شوند."

برخی از دختران کم سن و سالی که به این مرکز مراجعه می کنند، تاکنون مرتکب اشتباهی نشده اند و برخی از آنها نیز توسط افراد نادرست به راه های نامشروع کشیده شده اند؛ البته برخی از آنها نیز خطاهایی داشته اند و حالا پشیمان هستند؛ نکته قابل تامل این است که وجود چنین افراد بی سرپرستی را در جامعه نمی توان انکار کرد و آواره شدن آنها در سطح شهرها علاوه بر اینکه هرچه بیشتر به آنها آسیب می رساند، زمینه بروز مشکلات بیشتری را در جامعه فراهم می کند؛ در نتیجه بهتر است به جای نادیده گرفتن و انکار موضوع، راهکاری برای نگهداری از این افراد و جلوگیری از بروز این معضل اجتماعی در خانواده ها اتخاذ شود.

گزارش از خدیجه نیسی/ ایسنا


comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
comment
comment
مرتضی فلات جانکی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۳۹ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۷
comment
0
0
comment با سلام و خسته نباشید از همه ی دلسوزان این موسسه.مرتضی هستم سی ساله از اهواز.ممنون میشم در زمینه ازدواج با دختران بی سرپرست بنده رو راهنمایی کنید.با تشکر.منتظر جواب ایمیل هستم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار