امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
در عصر عجيب و زمانه غريبي زندگي ميكنيم، دنيا عوض شده، ما هم عوض شده ايم، دنياي امروز از يك طرف زمانه علم و تكنولوژي و فناوري و از طرفي زمانه كم رنگ شدن عاطفه ها و سقوط اخلاق و انسانيت است.
آري تكنولوژي آمد تا انسان را به آسايش و آرامش برساند، اما عجيب است كه با همه اين پيشرفت ها بشر هنوز كه هنوز است به آرامش واقعي دست پيدا ننموده است. بشر امروز بيش از گذشته خود سرگردان و حيران است ، داشته هاي ديروز خود را گم نموده و فرداي خود را نيز خوب نميشناسد، زيرا همراه با ورود ابزار و كالاهاي مدرن، چيزهاي با ارزش ديگري مانند اخلاق و معنويت را از دست داده است.
امروز بشر به اوج آسمانها پرواز ميكند اما چه بگوييم كه از همسايه نزديك خود بي خبر است، بشر از بشريت ميگويد اما لحظهاي از نزاع با يكديگر دست برنميدارد. از آزادي و دمكراسي مي گويد اما هر روز زندانهاي جديدي براي زندانيان جديد مي سازد. از دين مي گويد اما دنيا را مي پرستد.
آري خانهها امروز بزرگتر شده، اما خانوادهها كوچكتر گشتهاند، علوم بيشتر رشد نموده اما عمل ها كم شده، حرف از عشق وعاشقي زياد است اما محبت و عاطفه پايين آمده، دانش بشر بيشتر شده اما بينش انسانها كمترگشته، انسان فضاي خارج از زمين را فتح نموده اما از فضاي داخل خانه خود بيخبراست، درآمدها چند برابر شده اما جداييها هم چند برابرگشته است، انسانها مغزها و ذهنهاي ديگران را در اختيار مي گيرند اما از نفوذ بر قلبهاي ديگران عاجز هستند.
آري خانهها زيبا شده اما پايههاي آن سست است، پيوندها صورت مي پذيرد اما طلاق عاطفي، خيلي زود پيوندها را به جدايي تبديل نموده و فاصله مي اندازد. صدها فيلم و داستان از زندگي مردم ساخته شده اما هيچكدام نتوانستهاند فيلم واقعي زندگي مردم را نشان دهند.
مردم در ظاهرگويي به هم قريبند اما در باطن از يكديگر غريبند، هيچكدام از حال و روز ديگري به خوبي با خبر نيست، همه به خود مشغولند و هر كسي به فكر خويش است. همه ميآيند و لختي در اين دنيا مي آسايند و بعد ميروند، روزي در اوج اند و روزي در سرازيري، روزي در شيريني زندگي و روزي در تلخي ايام سپري مي كنند، همه چيز با سرعت و شتاب مي گذرد و فرصتي براي درنگ و زماني براي تامل و فكركردن نيست.
آنكه به مقامي مي رسد زود يادش ميرود ديروز كجا بوده، آنكه به ثروتي دست مييابد از ياد ميبرد كه قبلا چگونه بوده و زندگي ميكرده، آنكه علمي ميآموزد و مدركي ميگيرد و عنواني كسب ميكند يادش ميرود كه تا ديروز كودكي نابلد بوده و هيچ نميدانسته و امروز از روزي همين مردم روزي گرفته و دانش آموخته و بر مسندي نشسته است، آن كه بواسطه راي مردم اينك بر صندلي وكالت و صدرات نشسته، به يكباره يادش مي رود كه همين مردم او را به اين جايگاه رسانده اند و اينك اوست كه همه را منتظر و پشت درهاي بسته نگه مي دارد تا شايد وقتي براي گفتگو و شنيدن درد و دل همين مردم بيابد.
آن ديگري از مكنت برجي ميسازد و بر بالاي بلندي برج ميايستد و از آن جهت كه بالاست ديگران را كوچك ميبيند. آري زمانهاي شده كه همه از حال هم بيخبرند، حتي آنها كه ميگويند خبر داريم نيز بيخبرند كه اگر ديگران را ميبيند يا به قصد طمعي است و يا از ترس و بيمي است كه بر خود دارند.
آري در دنياي عجيبي هستيم، امروزه سواره از پياده، سير از گرسنه ، غني از فقير ، جوان از پير و پير از جوان، خفته از بيدار و بيدار از خفته، خانه دار از بيخانه، پولدار از بيپول، مالك از مستاجر ، رئيس از مرئوس، مدير از كارمند، كارفرما از كارگر، پزشك از مريض، متاهل از مجرد و.....خبر ندارد، هر كسي بر اسب مراد خود نشسته و ميتازد، هركسي به دنبال اين است از اين دنياي فاني، به يك آني، لذتي بيشتر ببرد و منفعتي افزونتر كسب كند.
چه بگوييم ، برخي وقتي خود را در اوج ثروت و قدرت و شهرت ميبينند بر فقر ديگران فخر ميفروشند، با قدرتشان اراده خود را بر ديگران مستولي مي كنند و بر شهرتشان مي نازند و چشم و هم چشمي مي كنند و تكبر مي ورزند و غرور مي پرورانند.
البته همه از اين زمان و زمانه دلتنگ و ناراحتند و به ياد گذشته حسرت مي خورند و جوياي اين هستند تا به گذشته خود برگردند، اما دريغ كه چرخ زمان به عقب بر نمي گردد، اما ما مي توانيم با چرخ زمان پيش رويم اما همچنان خود باشيم و خوبي ها و قشنگي هاي گذشته مان را حفظ كنيم.
بياييد قدري بلند فكر كنيم، بياييد زير پا و اطراف خود را بيشتر ببينيم و همچون «گاليور» نباشيم كه در دنياي «لي لي پوتي» خود همه انسانها را كوچك ببينيد. بياييد غرورهاي كاذب خود را بشكنيم، از «من» و «منيت» خود بگذريم و به «ما» برسيم.
كجا رفت آن ايثارگري ها، كجا رفت آن جان فداكردن ها ، تواضعها، بي رياييها، بخششها، گذشتها، مهرباني ها، محبت ها، سخاوت ها، شهادت ها و رفتن به روي مين ها، اما نبايد نااميد شد، زيرا كه مي توان بازهم گذشته را به حال آورد تا خودمان نيز به حال و هواي ديگري درآييم.
بياييد اگر سوارهايم، پيادهها را هم ببينيم ، اگر سير هستيم گرسنهها را هم دريابيم ، اگر شاغليم، بيكارها را هم درك كنيم، اگر خانهاي و آسايشي داريم ، بيخانمانها و مستاجرها را هم دريابيم تا آنها هم آسايش و آرامش يابند، اگر پدريم يا مادريم فرزندها را دريابيم، اگر فرزنديم به پدران و مادرانمان احسان كنيم، اگر پيريم جوانها را و اگر جوانيم پيرها را احترام كنيم ، اگر پزشكيم و طبيب، خود را جاي بيمارمان بگذاريم، اگر شاديم به ياد آنها كه غم دارند باشيم، اگر سالم هستيم بر زخم آنها كه امروز مريض و رنجور هستند مرهم بگذاريم. اگر در بام و بلندي و اوج ايستادهايم قدري هم به پايين نظاره كنيم، اگر در شمال هستيم سري هم به جنوب بزنيم و اگر بيداريم بياييد خفته ها را هم بيدار نموده وآگاه كنيم و نيك بدانيم كه دين ما اسلام جز براي مكارم اخلاق نيامده است و در پايان نيز جز خاطره اي از اخلاق و رفتار ما چيزي بر ذهن ها باقي نخواهد ماند.