شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۴۲۰۷
تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۰:۴۸

در گوشه‌ای از شهر تصادفی رخ می‌دهد. در گوشه‌ای دیگر دو نفر در صف نانوایی با هم گلاویز شده‌اند. كارگر شهرداری مشغول تمیز كردن خیابان است. صدای بوق ماشین‌ها مثل همیشه گوش خراش است اما برای تو كه بارها غم و اندوه مردم این زمانه را دیده‌ای و شنیده‌ای دیگر صدایی گوش خراش‌ نیست. در عوض، ذهنت برای نوشتن همه این‌ها با تو كلنجار می‌رود.

دل‌ات را همسفر مردم می‌كنی و حرف دل آن‌ها را می‌شنوی. این كار را به خوبی بلدی و حاضری ساعت‌ها برای آن‌ها وقت بگذاری بدون این كه آن‌ها بدانند كار تو این است و تو این حرفه ‌را برگزیده‌ای تا دردی از آ‌ن‌ها دوا كنی. با آن‌ها حرف می‌زنی و حتی در بعضی مواقع به عنوان یك راه بلد پیشنهاد می‌دهی. اگرچه تجربه‌ات اندك است اما خیلی وقت‌ها بهتر از یك مسئول می‌دانی كه كدام کار صحیح‌تر است. حرفه‌ات ‌را به آن‌ها نمی‌گویی چراكه اگر متوجه این موضوع شوند دست و پا شكسته با تو هم كلام می‌شوند.

یكی از بی‌كاری فرزندش می‌گوید و دوست دارد شغلی برای او مهیا شود. دیگری از اوضاع گرانی شاکی‌ است. عده‌ای هم از مشكلات روزمره خود می‌نالند و تو به خوبی با آن‌ها احساس همدردی می‌كنی. اما چه كسی شنوای حرف دل تو است و آن طور كه تو وقت می‌گذاری برایت وقت می‌گذارد؟ حرف‌هایت زیاد است اما بیش‌تر سعی می‌كنی بشنوی تا بگویی. جویای حقیقت هستی و سعی داری صدای مردم را به گوش مسئولان برسانی.

حاضری جان بدهی اما قلمت پایدار بماند. با خود عهد بسته‌ای كه چیزی جز حقیقت نگویی و ننویسی. آری، تو خبرنگاری! دوست داری به خیلی‌ها بفهمانی خبرنگاری فقط به ضبط صوت و دوربین و خودکار نیست. خوب می‌دانی كه رسالتت اجازه نمی‌دهد خواسته‌هایت را مثل خیلی‌ها رسانه‌ای كنی. چون تمام هم و غمت آبادانی كشور است و دوست داری قلمت را در این جهت روی كاغذ به حركت در‌آوری. پس دیگر وقتی نمی‌ماند كه به خودت نگاه كنی.

مشغول نوشتن گزارشی می‌شوی كه ساعت‌ها برای آن وقت گذاشته‌ای و سعی داری به بهترین شیوه قلم‌ات را كه زبان حال مردم است به نگارش درآوری اما در این دیار خیلی‌ها فكر می‌كنند تو میل داری تنها از بدی‌ها بنویسی و خوبی‌ها را فراموش كنی و یا چیزی را كه مورد‌ علاقه‌ات نیست درج نكنی. بعضی مواقع خیلی دوست دارم خبرنگاری را كنار بگذارم و هر چه دل تنگ‌ام می‌خواهد بگویم اما وقتی به قلم و حرمت آن می‌نگرم با خود می‌گویم: "بی‌خیال، بگذار هر طوری دل‌شان می‌خواهد فكر كنند!"

صبح روز بعد وقتی گزارش‌ات آماده می‌شود می‌دانم چه دغدغه‌ و استرسی داری؛ آیا توانسته‌ای حرف دل مردم را آن طور كه باید در قالب چند صفحه به گوش كسانی كه مورد خطاب قرار دارند برسانی؟ تو دوست داری كه كاری برای این مردم انجام دهی اما وقتی می‌بینی به راحتی از كنار وقایع می‌گذرند در دلت می‌گویی چرا این حرفه را انتخاب كرده‌ای؟ همه چیز را می‌دانی و می‌فهمی اما نمی‌توانی كاری كنی و این بدترین حالت ممكن است.

می‌دانم كه در این عرصه چیزی جز تلاش، علاقه و پشت كار وجود ندارد. می‌دانم چه استرس‌داری وقتی نمی‌توانی آن طور كه باید خبری را بنویسی. می‌دانم چه سختی‌هایی در این راه دیده‌ای و خواهی دید. می‌دانم وقتی كه در یك برنامه مشغول نوشتن هستی اگر جوهر خودكارت تمام ‌شود و یا برگه‌ای برای نوشتن نداشته باشی چه اضطرابی بر تو وارد می‌شود و كسی این موضوع را متوجه نمی‌شود. اما اضطراب تو زمانی دو چندان می‌شود كه متوجه شوی ناخودآگاه دكمه ضبط صوت را نزده‌ای.

بارها شده كه ساعت‌ها زیر برق آفتاب و تازیانه باران و سوز سرما با عشق و علاقه پابه‌پای مسئولان و حتی بیشتر از آن‌ها دویده‌ای. تقریبا هیچ وقت هم برای كارت اهمیتی قایل نشده‌اند اما بدان كه اگر نبودی یك ضلع از مثلث مسئولان، مردم و رسانه ناقص می‌ماند.

گاهی برای تهیه یك گزارش خطر را به جان خریده‌ای تا بتوانی در قبال مردم به بهترین نحوه ممكن انجام وظیفه كنی اما وقتی می‌بینی به كارت به عنوان یك شغل در جامعه نگاه نمی‌شود دلت تنگ می‌شود و ناراحت می‌شوی اما ناراحتی‌ات را در خودت می‌ریزی و تنها با قلمی كه در دست داری كاغذی را خط خطی می‌كنی و به خدای خودت می‌‌گویی آخر مگر تو در قرآن به این قلم یاد نكرده‌ای؟ مگر قرآنی كه در آن سوره قلم وجود دارد كتاب ما نیست؟ پس چرا با این شی ارزشمند كه سخنش در تفكرها نهفته است و می‌تواند یك جامعه را از بحران نجات دهد این طور برخورد می‌شود؟ چرا برای صاحب‌اش كه دوست ندارد این قلم از او گرفته شود حرمت و ارزشی قایل نمی‌شوند؟

وقتی یادت می‌آید كه برای تهیه خبر در فلان مكان با تو چه بدرفتاری‌هایی شد و چه طور حرمت تو را شکستند شاید با خود گفته‌ای دیگر از فردا این حرفه را کنار می‌گذارم. اما وقتی تنها یك روز از آن فاصله می‌گیری و سعی می‌كنی با كلمه خبرنگار برای همیشه قهر كنی تازه می‌فهمی وارد چه حرفه‌ای شده‌ای كه حتی اگر خودت هم بخواهی از آن فاصله‌ بگیری رهایت نمی‌كند. این جا است که می‌فهمی تو برای این كار انتخاب شده‌ای تا قلمت و تفكری را كه در آن نهفته داری در جهت رفاه حال مردم و رضایت آنان حركت دهی.

کاش نمی‌دانستم خبرنگاری جزو سخت‌ترین شغل‌های دنیا است. کاش یادم می‌رفت خیلی جاها برای خبرنگارها آن قدر شان و منزلت قایل‌ا‌ند که از گل نازک‌تر به آنها نمی‌گویند. کاش یادم می‌رفت خبرهایی وجود دارند که با هزار بدبختی تهیه می‌شوند اما بنا به مصلحت کنار گذاشته می‌شوند. کاش یادم می‌رفت رنج دوستانی را که با سیلی صورت خود را سرخ می‌کنند و عشق به کار تنها دلیل و توجیه ادامه فعالیت آ‌ن‌ها است. کاش یادم می‌رفت در این روز محمود صارمی شهید شده و كاش یادم می‌رفت امروز را به نام خبرنگار سند زده‌اند!

محمد شاکری یوسفی


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار