امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
دو نمایشنامه فقیرعلیشاه و شیخ شرزین یکی از ایرج زهری است و دیگری از بهرام بیضایی. با بستری یکسان و اما دو زاویه دید به فهم و ادراک و عرفان. در فقیرعلیشاه تیپیک شیادی که در تاریخ ادبیات شناخته شده و سابقه دارد نقش آفرینی می کند و به عنوان معتمد وارد خانواده ای می شود از آن دست عرفای تقلبی و آنچنان که در حکایت سعدی وصف می شود که : «شیادی گیسوان بافت که من علویم، و با قافله حجاز بشهری درآمد که از حج می آیم، و قصیده ای پیش ملک برد که من گفته ام نعمتش داد و اکرام کرد و نوازش بیکران فرمود. یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت: من او را عید اضحی به بصره دیدم، حاجی چگونه باشد؟ دیگری گفت: پدرش نصرانی بود در ملطیه پسر شریف چگونه باشد، و شعرش را بدیوان انوری یافتند»
فقیرعلیشاه که در ابتدا جلب اعتماد کرده و به عنوان عارفی میهمان خانواده شده و آنها را به مرز از هم پاشیدن کشانیده کم کم دستش رو می شود و با خیانت در امانت می خواهد که آقای خانواده را که مدارک مهمی از روی اعتماد به وی سپرده به زندان بیفکند و اموال را بالا بکشد که عدلیه - نمایشنامه به دوره قاجار باز می گردد - هویت وی را باز می شناسد و شیاد در پوستین و خرقه عارف رفته را شکار می کند. اما بر خلاف این نمایشنامه که ماننده آن را در اجتماع حقیقی و بیرون دنیای ادبیات به وفور سراغ داریم و برگرفته از نمایشنامه ای از مولیر است و نمادی است از استفاده ابزاری از اعتقادات و عرفان اما در نمایش نامه «طومار شیخ شرزین» از خرد و دانش مدح شده و از تفکر ستایش به عمل می آید و جهالت و دنیاپرستی برخی شیوخ ظاهرفریب و مدعی نمایانده می شود و در رد ظاهرپرستی است. شرزین دبیری فرهیخته از دیوان غزنویان است که در ابتدا کارش مجلد ساختن یا نوشتن نسخه از روی کتاب های مرجع است. این اهل علم سپس رساله ای می نویسد به عنوان «دارنامه» که دانشمندان درباری در ابتدا نمی پذیرند که این رساله از وی است پس توطئه ی قتلش را می کشند آنچنان که شیخ اشراق در یکی از همین دربارهای ظالم در حلب - پسر صلاح الدین ایوبی- به همین توطئه کشته می شود. شرزین در ماجرایی پر کش و قوس برای رهایی از قتل نفسش رساله را به تمهیدی به شیخ الرییس بوعلی سینا منسوب می کند و هنگامی که درباریان می پذیرند و به دبیر رخصت حضور در پیشگاه سلطان را می دهند حقیقت را از نو باز می گوید که رساله از شرزین دبیر است و این بار حکم می دهند که برای تنبیه دندان های شرزین را جلاد با دیلم و چکش خرد کند. شیخ شرزین که سپس محفل درسی برای کودکان دارد ناخواسته پای به میدان عشقی ناخواسته می گذارد و این بار معشوق چشم های شرزین را کور می کند و او را از شهر اخراج می کنند تا زیباترین پرنده با چشم های کور حین پرواز به دیوار بخورد و طعمه سگان شود. شرزین راهی بیابان می شود اما او که چشم باطنش باز و بینا شده در دهی در طلب آب و نان ماجراهای نهان روستاییان را باز می گوید و آنان را از حال خویشتن خویش آگاه می کند. روستاییان تاب افشای نهان خود را نمی آورند و به قتل شرزین کمر می بندند.
اگر حربه فقیرعلیشاه تظاهر و جهالت و اغفال و سوء استفاده از اعتقادات و عواطف مذهبی و دکان ساختن صوفیانه و دام گستراندن است اما شیخ شرزین منتقد است و درخت خرد و عقل را مدح می کند و چنان سره را از ناسره تفکیک می کند و تشخیص می دهد که زیر بار تکثیر هر نوع متنی نمی رود آنچنان که در یکی از دیالوگ ها در انتقاد به کتابی به نام «شروح الظفر» که در مذمت ایرانیان است و دستگاه سلطان غزنویان برای تکثیر به وی سپرده به استاد خود می گوید : «دشمنان در نهایت نیکخواهی به ما حمله کردند و ما در کمال ناسپاسی از خود دفاع کردیم. آنها با خوشقلبی تمام شهرهای ما را ویران کردند، و ما از شدت بددلی تسلیم نشدیم. آنها در کمال دلرحمی ما را قتل عام کردند، و ما در نهایت سنگدلی سر زیر تیغ نگذاشتیم و دست به دفاع برداشتیم. تا آنجا که می گوید «- آن معاندان نابکار خونخوار را به قعر اسفل درکات دوزخ فرستادند». [کتاب را می بندد] یعنی ما!
و حال شرزین در تکثیر کتاب چنین است و عقل نقاد او چنین می کند: «روز اول قلم را در مرکب فرو بردم و بر کاغذ آوردم، از آن خون بر صفحه جاری شد. پوست کاغذ شکافت؛ خون هزار کس در هر سطر می جوشید»
سوء استفاده از عواطف و اعتقادات در درازنای تاریخ حضور داشته گاهی همچون فقیرعلیشاه پیدا می شود که می خواهد از پاپتی بودن به نان و نوایی برسد و گاه در لباس زاهدان ریایی جلوه می یابد و این موضوع فراوان در ادبیات فارسی مورد پردازش شعرا و ادیبان قرار گرفته آن چنان که مثلن فخرالدين عراقی می گوید :
به قمارخانه رفتم, همه پاكباز ديدم
چو به صومعه رسيدم، همه زاهد ريايي
و یا فرات اصفهانی:
به زاهد گفتم اين زهد و ريا تا كي بود باقي
به گفتا تا به دنيا مردم نادان شود پيدا
و اوج این مبارزه با زهد فروشان را در اشعار لسان الغیب حافظ شیرازی باید سراغ گرفت آنچنان که به نمونه از ابیات بسیارش می گوید :
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
یا :
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بینیاز کرد
که کنایه گربه عابد اشاره ای است به داستان کَبکَنجیر و گربه متعبد در باب بوم و زاغ از کتاب کلیله و دمنه که میان خرگوش و کبکنجیر حکم شد و هر دو را با تظاهر به عبادت بفریت و بکشت و بخورد و مولوی هم بدین تمثیل متذکر می شود.
بنابراین در این روند شناخته شده «دارنامه» ها به باطل السحر «شروح الظفر» ها می پردازند و «شیخ شرزین» ها دکان زهد فروشی «فقیرعلیشاهی» را تخته می کنند هر چند که روشنگری آنها بهایی گزاف حتا به میزان جان دادن دارد.
این رویارویی میان منتقدان خردورز و دین داران واقعی و ایمانی با زاهدان ریایی و زهد فروشان و آنانکه خود را عین حق می پندارند و حقیقت را تا حد منافع خود و مواضع خود تقلیل می دهند کماکان باقی است و یکی از محورهای اساسی چالش اجتماعی محسوب می شود که البته چالشی خیر و پر برکت و پالایشگر خواهد بود.