شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۴۵۱۳۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۱
معلم بازنشسته حمیدیه: میراث فرهنگی از دغدغه‌های من است
هیچ وقت از خاطره ام پاک نمی شود که همه دانش آموزانم من را «عمو» صدا می زدند، ارتباط من همیشه با شاگردانم عاطفی بود.
 


قاسم منصور آل کثیر: گاهی انتقال مفاهیم از سوی معلم به دانش آموز در یک زبان مشترک سخت و طاقت فرساست، چه برسد به اینکه دانش آموز زبان دیگری داشته باشد و هیچ زبان مشترکی بین او و معلم نباشد. دو زبانه بودن دانش آموزان در عین اینکه فرصتی برای آنها است اما به دلایل مختلف این خصوصیت باعث بازماندن بخش چشم‌گیری از آنان از تحصیل شده است. در این باره با یکی از مجرب‌ترین معلم‌های اهل حمیدیه با ۳۰ سال سابقه تدریس به گفتگو نشستیم.

«غانم سواری» (عبیداوی) متولد ۱۳۲۳ در یکی از روستاهای حاشیه بستان به نام «دبیسه» که حالا در سن ۷۳ سالگی به سر می برد. به قول خودش لیسانس رشته‌ پسوند و پیشوند است یعنی ادبیات فارسی اما می گوید «ای کاش رشته منقول و معقول را ادامه می دادم، منظورش الهیات بود».  

دغدغه‌های آقای سواری شامل طیف وسیعی از مباحث فرهنگی، میراثی، شهری و... است. مدتی رئیس شورای شهر حمیدیه بود. مدتی رئیس انجمن دوستداران میراث فرهنگی بود و مطالبات میراثی دارد. پیگیر حقوق شهروندی مردم شهرش شد و برای رسیدگی به امور شهرش حتی پایش به دادگاه کشیده شد.

از وقتی از شغل معلمی بازنشسته می شود، مطالعات خودش را در رشته تاریخ و ادبیات بیشتر می شود. نهج البلاغه را حفظ می کند. فعالیت میراثی‌اش نیز همزمان افزایش پیدا می‌کند و همراهی‌اش با جریانات شهری نیز پابرجا می‌ماند.

روحیات خاصی دارد. مثلاً هر روز صبح بعد از نماز سراغ باغچه کوچک اش می رود. دستی به روی سبزه و گل محمدی که بسیار به آنها علاقه دارد می کشد. در باغچه، بیشتر از همه هوای نخل اش را دارد. طوری به گیسوان نخل نگاه می کند گویی به زلف یار خیره شده. قهوه اش که جوشید و نوشید، نوبت به مطالعه می رسد. تقریباً فعالیت های هر روز صبح آقای سواری به همین منوال است.

از تجربه معلمی تان در روستاهای رامهرمز بگویید؟

سال ۴۶ دوره سپاه دانش‌ام در روستاهای شاهرود به پایان رسید. در آنجا کلیه آموزش های مختلف در خصوص امور بهداشت و پانسمان و آموزش های دینی و... را به ما آموزش دادند. پس از پایان خدمت خیلی دوست داشتم در شاهرود بمانم اما عواطف و احساساتم اجازه نمی داد و دلم هوای دیارم را می کرد. سرانجام شغل معلمی را برای خودم دست و پا کردم و باید در یکی از روستاهای رامهرمز به نام غویله سادات (غرابات) درس می دادم. ساکنان این روستا و عشایر اطراف آن، عرب و ترک قشقایی بودند. این اولین تجربه من در تدریس بود. روز اول که وارد کلاس شدم باید چهار مقطع را در یک کلاس آموزش می دادم. مقطع اول تا چهارم به ترتیب روی نیمکت ردیف اول تا چهارم دست به سینه نشسته بودند.

قرار بود دانش آموزان عرب و ترک قشقایی را به فارسی درس بدهید. این کار برای شما مشکل نبود؟

خیلی مشکل بود. برای شما خاطره روز اول تدریس را بگویم. در روز اول پس از اینکه وارد کلاس شدم همه دانش آموزان به نشانه احترام از جا بلند شدند. گفتم : «بنشینید». همه یک صدا پاسخ دادند «بنشینید». دوباره گفتم: «بفرمایید بنشینید»، باز همه گفتند: «بفرمایید بنشینید» با خودم گفتم: «خدا به دادم برسد». من بودم و دانش آموزان عرب و ترک قشقایی که هیچ کدام فارسی بلد نبودند و از قرار باید به آنها فارسی درس می دادم. خلاصه از دانش آموزان ترک و عرب کلاس چهارمی‌ یعنی از ردیف نیمکت آخر که کمی فارسی بلد بودند خواستم تا به دانش آموزان بگویند بنشینند سر جای خودشان. نهایتاً دو سال را در این روستا گذراندم و با خاطرات خوش به آبادان منتقل شدم.

تجربه آبادان چگونه بود؟

برای جذب در آبادان کمی مشکل پیش آمد. آن موقع به هر معلم یک منزل می دادند و چون برای من منزل نبود، گفتم من منزل نمی خواهم و به سختی با انتقالم موافقت شد. همزمان دوره فوق دیپلم را در رشته ادبیات در آبادان خواندم. بعد از سه سال در کنکور سراسری شرکت کردم که در چند رشته مجاز شدم. از میان فلسفه در رشت، تاریخ در اصفهان و بسیاری شهرهای دیگر اهواز را در رشته ادبیات انتخاب کردم. چون متاهل بودم و رفت و آمد در آن شرایط برایم خیلی مشکل بود. در آبادان هم متاهل بودم و هم تدریس می کردم و درس هم می‌خواندم.

بعد از آبادان به حمیدیه می آیید و با تلاشهایتان اداره آموزش و پرورش این شهر احداث می شود. در این مسیر چه سختی‌هایی را گذراندید؟

(آه می‌کشد. تبسم می‌کند،) یاد سختی های آن دوران حمیدیه افتادم، مدارس حمیدیه خیلی فرسوده و غیرقابل استفاده بودند. برای راه اندازی اداره آموزش و پرورش در حمیدیه دو مشکل بزرگ داشتیم.  اولین مشکل این بود که حمیدیه دهستان بود و باید طی درخواستی در هیئت وزیران تغییر دهستان حمیدیه به بخشداری حمیدیه تایید می شد. اداره کل آموزش و پرورش استان نیز به دلایل مختلفی حاضر نبود در حمیدیه اداره داشته باشد. ما هیچ کدام از این دو شرایط را نداشتیم و تنها چیزی که داشتیم سماجت بود. سعی می کردیم به هر صورتی که شده در حمیدیه اداره آموزش پرورش راه اندازی کنیم. سرانجام من و خلف سعیدی عضو شورای روستا به تهران و دفتر ریاست جمهوری رفتیم و در مجلس پیش نویس بخش شدن حمیدیه را پیدا کردیم و با پیگیری‌های فراوان موفق شدیم طرح تائید بخش شدن حمیدیه را بگیریم. اصل بخشنامه را به وزارت کشور بردیم و سپس سراغ آموزش و پرورش رفتیم. همزمان مدیر کل وقت آموزش پرورش استان از فعالیت ما ناراحت شده بود و طی نامه ای به استانداری گفت که «شورای شهرها را با وظایفشان آشناتر کنید». بالاخره ما کوتاه نیامدیم و در همان سال هم حمیدیه بخش شد و هم آموزش و پرورش از پایتخت، زیرساخت‌های لازم را برایمان مهیا کرد و اداره آموزش پرورش حمیدیه راه اندازی شد. از آن روز تا حالا کلی معلم‌های با تجربه و دلسوز از ِقبل همین اداره تربیت شدند.

زیباترین هدیه ای که از دانش آموزانتان گرفتید؟

در آن زمان مردم هدایای سنتی می آوردند. یکی شیر و یکی دیگر دوغ و... اما بهترین هدیه ای که دانش آموزان به من دادند و هیچ وقت از خاطره ام پاک نمی شود این است که همه من را عمو صدا می زدند. ارتباط من همیشه با شاگردانم عاطفی بود.

خبر دارید که دانش آموزانتان به چه مراحلی از درس رسیده اند؟

گاهی با خبر می شوم که برخی دانش آموزانم به مدارج خوبی رسیدند. مثلا فوق تخصص در طب، نماینده مجلس، شورای شهر و دیگر سمت ها که بسیار برایم خوشحال کننده است.

همزمان با پیگیری های حوزه آموزش و پرورش، فعالیت‌های میراثی هم داشتید. در خصوص فرآیند ثبت ملی کوشک حمیدیه بگویید.  

(به گوشه ای خیره می شود، گویی درباره عزیزترین چیزش پرسیده ایم. به سراغ کیفاش می رود و سعی می کند برای هر سخنش مدرک و سند ارائه دهد.) از دغدغه‌های اصلی من میراث فرهنگی است. همیشه وقتی تاریخ ادبیات را مطالعه می کردم، به صورت مطالعه آزاد گذری به تاریخ ساسله ها و بناها نیز می زدم. حمیدیه یکی از شهرهای باستانی استان است اما توجه درخورشانی به میراث آن نشده است. در اطراف مشداخ و ام‌الدبس آثاری از سه زبان آرامی، سریانی و عبرانی وجود دارد که مشخص نیست چه میراثی در آنجا نهفته است. من دوره‌های آموزش زبان آرامی را شرکت کردم و مقداری با این زبان آشنایی دارم. بسیاری نمی‌دانند در حمیدیه تونل ناشناخته‌ای وجود دارد. این تونل را به مسولان نشان دادیم اما تا کنون برای حفظ ان هیچ برنامه ای اتخاذ نشده است. برای قصر حمیدیه که شش هکتار مساحت دارد نیز تلاش های زیادی انجام دادم. هیچ ابزاری جز کاغذ و قلم نداشتم و به هر جا که فکر کنید نامه نوشتم. از دیوان محاسبات گرفته تا دیوان عدالت اداری و... و تاکید کردم که این میراث باید حفظ شود و هم اکنون در حال تخریب شدن توسط سازمان آب و برق است.

در نهایت توانستید این محوطه را به ثبت برسانید؟

بله کوشک حمیدیه خوشبختانه پس از سال‌ها پیگیری و مکاتبه در تاریخ ۱۰ مهرماه ۱۳۸۰ با شماره ۳۹۸۰ به عنوان یکی از آثار ملی کشور به ثبت رسید. البته پس از ثبت بارها مورد تعرض قرار می گرفت و بخش هایی از بنا توسط برخی ادارات تخریب شد اما ما همچنان سعی در حفظ آن داشتیم. در حال حاظر هم کل بنا در اختیار میراث فرهنگی است و امیدوارم از این محوطه به شکل مناسبی استفاده شود.

از همه اینها که بگذریم شما دغدغه شهر را هم دارید و مدتی رئیس شورای شهر بودید. مهمترین معضل شهری که همچنان فکر شما را آزار می دهد چیست؟

«چهره‌اش در هم می‌رود و کوتاه می گوید:» حمیدیه مثل سایر شهرها مشکلاتی دارد اما موضوعی که هیچگاه فراموشش نمی کنم این است که تا کنون ۵۸ کودک در کانالی که از شهر می گذرد در آن غرق شدند.

غانم سواری پس از تجربیات زیادی که در حوزه های مختلف دارد نمونه یک شهروندی است که به حقوق خود و دیگران بسیار حساس است. جمعی فکر می کند و همواره مطالبات خود را در گرو مطالبات جمع می بیند. با اینکه پیر است و آب مروارید چشمانش اجازه مطالعه را به او نمی دهند اما همچنان ادبیات مشترکی با نسل‌های جدید در صنف‌های مختلف فرهنگی، محیط زیست، میراث و... دارد و جویای آخرین خبرهای مربوط به دغدغه هایش است. آقای سواری حالا سال‌های پیری را سپری می کند و دغدغه روزانه‌اش رسیدگی به نخل باغچه‌اش شده است. گویی می‌خواهد ثمره سالها تلاشش را به پای نخل خرج کند.

comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
comment
comment
ابراهيم
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۰۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۱۸
comment
0
0
comment مصاحبه خيلي عالي بود سعي كنيد از اين نوع مصاحبه ها و خبر ها و مطالب قرار بدهيد
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار