به مقدماتی 2018 رسیده ایم. نه بلاژویچ که کیروش سرمربی ماست و حالا چشم ها نه به علی دایی و علی کریمی که به سردار آزمون است...
احسان محمدی – تیم میروسلاو بلاژویچ دوست داشتنی بود. پیرمرد انبوهی از جمله ها و القاب را در مورد تیم و بازیکنانش به کار می برد که جان می داد برای تیتر شدن. به رحمان رضایی لقب «پرنده آسمانی» می داد و می گفت «دنیا از ایران شروع شده». به گوشت تلخی کارلوس کی روش هم نبود. مدام می خندید و وقتی عصبانی می شد دست هایش را توی هوا تند تند تکان می داد. رفیق روزنامه ها و سلطان تیتر. برای همین بعضی ها می گفتند «سیاهکار» است و دارد ما را با این حرف ها رنگ می کند.
به ورزشگاه آزادی رفتیم با کیفی و کلاهی که بر هوا بود. «زلف به چپ و راست خواباندیم» تا ایرلند را در آزادی ببریم. ورزشگاه تب کرده بود. آخرین بازی مقدماتی جام جهانی 2002 برای ما. تیمی که همه چیز داشت؛ از مهدی مهدوی کیای چالاک گرفته تا علی دایی و علی کریمیکه هنوز بعد از گلزنی روی شانه هم می پریدند.
در دوبلین 2-0 شکست خورده بودیم برای همین بچه های دانشگاه شریف روی پلاکارد خیلی بزرگی به انگلیسی نوشته بودند 3-0. نشسته بودند زیر اسکوربورد ورزشگاه تا بازیکنان ایرلند مجبور شوند آنجا را نگاه کنند. بازی را اما 1-0 بردیم. با گل یحیی گل محمدی که داشت میان اشک هایش غرق می شد. از دقیقه 60 خیلی ها علیه بلاژویچ شعار دادند که «حیا کن و رها کن». هوا تاریک شده بود، روزنامه هایی که در آتش می سوخت مثل ستاره هایی که راه آسمان را گم کرده بودند، گوشه گوشه ورزشگاه آزادی دیده می شدند.
داور سوت پایان بازی را که زد، زانوهای سست شد. به زحمت راه می رفتم. از بالای طبقه دوم نگاه کردم به جمعیت سردرگریبان و دلمرده که به طرف درهای خروجی راه می رفتند. مثل عزادارانی که در پی تابوتی روان بودند. از تلخ ترین غروب های فوتبالی تاریخ ایران. با خودم فکر کردم چهار سال دیگر آیا ما به جام جهانی آلمان می رسیم؟ باید چهار سال صبر کنیم... اصلاً چهار سال دیگر از راه می رسد؟
حالا نه چهارسال که چهارده سال از عمر مثل پلک زدنی گذشت و به مقدماتی جام جهانی 2018 رسیده ایم. به جای بلاژویچ، کارلوس کی روش سرمربی تیم ملی ایران است. علی کریمی و علی دایی نه آن بازیکنان سرپنجه و گلزن که بیشتر به مثال هایی برای اضافه وزن بعد از دوران قهرمانی تبدیل شده اند. سردار آزمون که آن روزها 13-12 ساله بود حالا امید یک ملت است. تیم ملی به مصاف قطر می رود تا قدم در راه تازه ای بگذاریم.
پیش تر هم نوشته ام که «ايران» تنها تيمي است كه ضربان قلبم را تند و كُند ميكند حتي اگر در سطح اول فوتبال دنیا خیلی جدی اش نگیرند. من به بازیکنان تیم ملی کشورم حتی وقتی خیلی ها برایشان به اندازه دو دست مقابل آرژانتین گل خورده کنار گذاشته بودند ایمان داشتم چون باور دارم اگر نقشه كره زمين را بگذاريد جلوي مسی و رونالدو و زلاتان و گرت بیل ونیمار و ادن آزارد، فقط طارمی بوشهری، آزمون گنبدی، بیرانوند خرم آبادی، امید ابراهیمی نکایی، پژمان منتظری اهوازی و ... فوري انگشتشان را ميگذارند روي ايران؛ سرزميني گرفتار آمده وسط زامبيهاي داعش و ديناميتهاي متحرك افغانستان و پاكستان. فقط آنها زبان من را ميدانند.
اين تنها تيمي است كه بازیکنانش ميداند ما چه روزهايي را در اين كشور از سر گذراندهايم؛ چه تابستانهاي تبآلود، چه بهمنهاي پربرف ... اين تيم من است. اين كشور من است، اينجا ايران من است، با همه پوتينهاي جامانده در ميدان مين، با همه چينهاي نشسته بر پيشاني پدرهاي فقير، با همه دستهاي تاول خورده مادرهاي صبور، با همه دخترهاي استاديوم نرفتهاش ... ما دوستشان داریم و موفقیتشان را عمیقاً آرزو می کنیم. همین!