– نمیخواد عزیزم، امروز بردم کارواش
– آقا بذار بشوریم شیشه رو. اصلا نمیخواد پول بدی
– اگه پول نمیخوای واسه چی پاکش میکنی؟
– کارمونه آقا
– کارت همینه فقط؟
– نه اگه چیزی بخواید داریم
– مثلا؟
– چی میخوای؟
– من نمیدونم تو چیا داری! بگو ببینم
– سیگار دارم
– خوب همه سیگار دارن
– مال ما فرق میکنه
– من سیگاری نیستم. دیگه چی داری؟
– مشروبم هست
– کو؟
– شما چکار داری؟ میخوای؟
– آره
– برو دور میدون دور بزن، تو چمن میذارم.. چی میخوای؟
– چی داری؟
– فلان.. فلان.. فلان و…
– تو درس هم میخونی؟
– چی میگی عمو؟ بگو چی بیارم؟ الان چراغ سبز میشه
– چند سالته؟
– ۱۱٫ چرا؟
– اسمتو نگفتی؟
– فکر کن رضا !
بووووووووووووووق ممتد ماشین ها – حرکت کردم.. ولی مقصدم رو فراموش کرده بودم.. رضا داشت همچنان با ماشینم پیش میومد و ازم میخواست دور بزنم.. این پسر میتونست من باشم، پسر من باشه، پسر شما باشه و یا هر پسر بچه اهوازی دیگه.. دیدمشون، یک اکیپ بودن.. نمیدونم شاید کسی داره مدیریتشون میکنه.. ولی هرکی بودن شیشه شور نبودن!
هنوز عصبی ام، ناراحتم و کمی گله مند. اگه پشت هر چراغ قرمز شهرم، ۵ تا فقط ۵ تا از این کودکان، نه شیشه شوری، بلکه مواد فروشی کنن جمعا میشن چندتا؟ این همه مواد رو کی واسشون تهیه میکنه؟ دارن واسه کی کار میکنن؟ بچه های ۹ و ۱۰ ساله فرق این همه مواد و مارک های مشروب رو از کجا بلدن؟ چرا درس نمیخونن؟ چرا و چرا و چرا ؟ اگه بخاطر امرار معاش خانواده اینکارو میکنن چرا به این رواه کشیده میشن؟
اصلا جای دوری نیست! نیاز به خیال بافی هم نداره، البته نمیگم همه این بیچاره های زحمت کش اینکاره هستن! ولی من به چیزی که با چشمای خودم دیدم بیشتر ایمان دارم تا توجیهاتی که شاید با اونها بخوام خودم رو آروم کنم..
نمیدونم.. شاید یه روزی درست بشه!
مفهون دردناکی که هنوز جمعیت بسیاری از جامعه...
از ذهنیت صحیحی درباره مخاطرات آن بهره مند نیستند...
درود بر جناب عکرش عزیز...