شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۵۲۷۴۰
تاریخ انتشار: ۰۶ مهر ۱۳۹۵ - ۱۴:۱۶
استاندار خوزستان در دوران دفاع مقدس: برای آزادی سوسنگرد از حافظ اسد اسلحه گرفتم
در اسنادي که بعد منتشر شد این‌گونه می‌گویند که صدام به آن شش نفر می‌گوید شما باید غرضی و موسوی جزایری را می‌کشتید نه‌اینکه فرار کنید


شوشان: انجمن «اندیشه و قلم» یکشنبه‌شب و در پنجمین روز از هفته دفاع مقدس نشستی با عنوان «ناگفته‌های آغاز جنگ» برگزار کرد. در این مراسم که نگاهی به ریشه‌های وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران داشت، حجت‌الاسلام محمود دعایی، سفیر وقت ایران در عراق، مسعود بختیاری، از فرماندهان ارتش، سیدمحمد غرضی، استاندار وقت خوزستان و محمد درودیان، نویسنده و پژوهشگر جنگ، به بیان دیدگاه‌های خود پرداختند.
 
به گزارش شرق، سیدمحمود دعایی به ‌عنوان اولین سخنران این مراسم به پیشینه رژیم بعث عراق که شروع‌کننده جنگ بود، پرداخت و گفت: «این حزب تشکیلاتی جدا از اراده مردم عراق بود و استثمار در تأسیس آن نقش داشت. شعار آنها بعد از کودتایی که انجام دادند این بود که «ما آمده‌ایم که بمانیم»؛ یعنی به هر قیمت می‌خواستند بمانند و برای خود یک رسالت جاودان ترسیم کرده بودند. آنها برای جذب جامعه روشنفکر عربی ادعاهایی درباره خلیج فارس مطرح کردند و برای جزیره‌های ایرانی و بخش عربی ایران نیز برنامه داشتند».
 
او افزود: «شاه هم با پشتوانه‌ای که از آمریکا داشت خود را برای هر نوع برخورد با عراق آماده کرده بود. البته عراقی‌ها یک ضعف از طرف ایران داشتند که کردستان بود که رژیم شاه در تقویت آن فعالیت و از مصطفی بارزانی حمایت می‌کرد و به او اسلحه داده بود».
 
دعایی با بیان اینکه رژیم بعث عراق اپوزیسیون و مخالف شاه را جذب کرده بود، عنوان کرد: «بعث به آنها امکاناتی مثل موج رادیو و آموزش و تسلیحات نظامی داده بود و برای برخورد نیرومند و قوی از تیمور بختیار که عنصر شناخته‌شده مبارزه با شاه بود، دعوت کرده بودند که او هم جبهه «آزادی‌بخش ملت ایران» را راه می‌اندازد و از همه اپوزیسیون داخل ایران هم دعوت می‌کند به آنها بپیوندند. این فعالیت‌ها برای شاه آزار‌دهنده بود که در نهایت تیمور بختیار را در نزدیکی مرز ترور می‌کنند، اما تشکیلات آنها فعالیت خود را ادامه می‌دهند که حتی خوزستان را تا آستانه جدایی پیش می‌برند».
 
سفیر اسبق ایران در عراق ادامه داد: «در اینجا بود که به ابتکار دولت الجزایر، بین رژیم ایران و عراق مذاکراتی صورت گرفت. بین شخص شاه و صدام حسین در الجزایر مذاکره می‌شود و آنها تسلیم خواسته ایران می‌شوند و از ادعای خود نسبت به شط‌العرب کوتاه می‌آیند. ایران هم تعهد می‌دهد که بارزانی را کنترل کند و قراردادی امضا کردند که مخالفان هر دو کشور حق مبارزه سیاسی نداشته و آنها را تحت‌نظر داشته باشند».
 
او گفت: «از اینجا به بعد در کنار روابط دیپلماتیک دو کشور، نکته تعیین‌کننده‌ای اتفاق افتاد که آنها تصمیم گرفتند یک بنیاد امنیتی نیرومند ایجاد کنند و تمام ارتباطات دو کشور را نماینده این دو بنیاد عهده‌دار شود. براین‌اساس دفتری را در سفارتخانه‌های خود ایجاد کردند که این نماینده، رابط تعیین‌کننده و اصلی بین دو رژیم باشد».
  
دعایی با بیان اینکه در آن زمان امام خمینی(ره) بزرگ‌ترین اپوزیسیون ایران بودند که به عراق تبعید شده بودند، افزود: «رژیم شاه از طرف این نهاد امنیتی از عراق خواست که امام را که در سخنرانی‌های خود بر ضد شاه صحبت می‌کردند، کنترل کند. آنها هم وقت ملاقات گرفتند و از امام خواستند که در عراق فعالیت علنی نکنند که امام فرمودند تکلیف شرعی دارم و نمی‌توانم سکوت کنم. سپس گفتند اگر شما این را برنمی‌تابید، از عراق به جایی می‌روم که مستعمره شاه نباشد که این حرف برای عراقی‌ها گران تمام شد چون به تعهدی که به ایران داده بودند که اپوزیسیون را کنترل کنند پایبند نبودند. آنها ناگزیر تصمیماتی گرفتند که آمدورفت به بیت امام را محدود کنند که امام تصمیم به مقاومت گرفت، درس را تعطیل و در منزل خود تحصن کردند».
 
او گفت: «امام تصمیم به هجرت از عراق گرفتند، اما رژیم ایران اصرار داشت که امام در عراق بماند، چون عراق تعهد داده بود که اجازه فعالیت به مخالفان ندهد و اگر ایشان از عراق خارج می‌شدند هیچ کشوری چنین تعهدی را به ایران نمی‌داد که از فعالیت‌های امام جلوگیری کند. در نهایت امام تصمیم گرفتند که به فرانسه بروند. عراقی‌ها در لحظات آخر تصمیم گرفتند پیغامی به امام بدهند که اگر ایشان عراق را ترک کنند و فرانسه ایشان را نپذیرفت، حق برگشت به عراق را ندارند، چون می‌خواستند با ممنوع‌الورودکردن امام از فشار رژیم شاه خلاص شوند. البته این پیغام به امام نرسید و به یکی از نزدیکان ایشان گفته شد و در نهایت امام وارد پاریس شدند».
 
دعایی ادامه داد: «فعالیت‌های امام در پاریس شروع شد و اوج نهضت و تلاش‌های مردم به جایی رسید که ساواک منحل شد. امام هم به بدنه ارتش دستور دادند که فرمانبری نکنند و از ارتش خارج شوند. دقیقا از همان زمان، یعنی آبان ٥٧ که ارتش و ساواک منحل شدند، صدام از فرصت استفاده کرد و برای انتقام‌گیری از شاه، پایگاه تشکیلاتی خود را در بصره راه‌اندازی کرد و برادر خود را به فرماندهی آن گمارد. همچنین آنها برعکس کنسولگری‌های ایران در عراق، دو کنسولگری در خرمشهر و کرمانشاه داشتند که بسیار فعال بود و با این قرارگاه ارتباط داشت و در سازماندهی و جاسوسی فعال بودند».
 
او گفت: «آغاز جنگ در حقیقت از آبان ٥٧ بود؛ یعنی از لحظه‌ای که رژیم شاه ترک برداشت و در حال فروریزی بود و ساواک و ارتش منحل شده بودند. صدام هم منتظر این فرصت بود تا از شاه انتقام بگیرد و از قبل برنامه‌ریزی کرده بود».
 
دعایی ادامه داد: «وقتی انقلاب پیروز شد، رفع تنش میان ایران و عراق یکی از برنامه‌های جدی امام بود. امام من را برای سفارت بغداد انتخاب کردند که در ابتدا نپذیرفتم، ولی در نهایت ایشان من را قانع کردند. حسن البکر، حسن ‌نیت امام را از این انتخاب درک کرد اما صدام از کسانی بود که به‌شدت با انتخاب من مخالفت کرد چون معتقد بود که من آشنا با محیط عراق هستم و مشکلاتی را ایجاد می‌کنم».
 
صحبت‌های حجت‌الاسلام دعایی به درازا کشیده است، محمد درودیان از او اجازه می‌خواهد که جلسه را ترک کند، اما محمد غرضی از او می‌خواهد که بماند و خطاب به حضار گفت: «در فرمایش‌های دعایی نکاتی بود که من هم که با ایشان دوستی ٤٥ساله دارم تا به حال آن را نشنیده بودم و حتی به ذهن من هم نیامده بود».
 
حجت‌الاسلام دعایی می‌گوید فقط یک نکته بگوید و حرفش را تمام خواهد کرد. او گفت: «عراق تلاش کرد که همسایگان خود را نسبت به ایران بدبین کند، گروه‌هایی را هم در ایران ساخت که رابطه سالم میان ایران و عراق را تهدید کند. در همین فاصله یک فرستاده از جانب صدام حسین آمد که گفت پیغامی برای امام دارم. صدام از امام خواسته بود تا نماینده‌ای تام‌الاختیار برای مذاکره به عراق بفرستند. من این را به امام گفتم و گمان کردم ایشان آقای هاشمی را برای مذاکره انتخاب خواهند کرد. روز بعد که من خدمت امام رفتم، ایشان گفتند که من در عراقی‌ها حسن ‌نیت نمی‌بینم و شما به آنها بگویید که ما در آینده نزدیک انتخابات شورای ملی و ریاست‌جمهوری داریم که ترجیح می‌دهم نمایندگان منتخب مردم، نماینده‌ای را برای مذاکره معرفی کنند، شما هم تا آن زمان از خود حسن ‌نیت نشان دهید و فعالیت تبلیغاتی نکنید. من این پیام را به مسئولان عراقی دادم و این تنها موردی است که عراقی‌ها پیغامی برای مذاکره به امام دادند».
 
دعایی در پایان سخنانش با اشاره به شایعاتی که در شبکه‌های مجازی درباره پیام صدام به امام برای مذاکره منتشر شده است، گفت: «از طریق شبکه‌های مجازی مطلبی را به ناحق و دروغ شایع می‌کنند که من پیامی را آوردم که صدام گفته یا من می‌آیم تهران یا شما بیایید، بعد من از جانب بهشتی این پیام را به امام فرستاده‌ام، و در پاسخ به امام گریه کردم و گفتم من به عراق برنمی‌گردم، بعد آقای بازرگان آمدند و واسطه شدند و امام با خشکی تمام قبول نکردند! این حرف‌ها دروغ و برای انتقام‌گیری از امام است که بگویند ایشان مذاکره را نپذیرفته است. من در مناسبت‌های متعدد و دوباره در اینجا به‌شدت و قاطعیت این مطلب را تکذیب می‌کنم».
 
جنگ پیش‌بینی‌شدنی بود
 
نوبت به تیمسار مسعود بختیاری، از فرماندهان ارتش می‌رسد. او در پاسخ به اینکه جنگ پیش‌بینی‌شدنی بود یا نه، گفت: «کاملا پیش‌بینی‌شدنی بود و از نیمه دوم سال ٥٨ فعالیت‌های نظامی عراق کاملا مشخص بود، چون داشت واحدهای خود را گسترش می‌داد و خریدهای نظامی می‌کرد و با فرانسه و اردن قراردادهای نظامی می‌بست که نشان می‌داد عراق خود را برای حمله به ایران آماده می‌کرد. حتی از نظر سیاسی هم این اتفاق پیش‌بینی‌پذیر بود».
او افزود: «اما من می‌خواهم به این سؤال هم پاسخ دهم که پیشگیری‌‌کردنی هم بود یا نه، باید این را بگویم که آیا ما پیشگیری کردیم و دیدیم نمی‌شود؟ آیا اقدام دیپلماتیک کردیم؟ آیا با عراق وارد مذاکره شدیم؟ من معتقدم چون هیچ اقدامی نکردیم پس نمی‌شود در‌مورد پیشگیری نظر روشنی داد».
 
بختیاری ادامه داد: «می‌خواهم این را بگویم اگر دیپلماسی نتواند جلوی جنگ را بگیرد، پس به چه درد می‌خورد؟ وزارت خارجه ما در آن زمان کاملا فشل بود. سه سازمان که در امنیت کشور نقش دارند بعد از انقلاب دچار اختلال عظیمی شد؛ وزارت خارجه، ساواک و ارتش، البته این طبیعت انقلاب است. چون این سه سازمان فروریخته بود، ما نتوانستیم اطلاعاتی از درون عراق به دست آوریم و در یک فضای هیجانی به سراغ جنگ رفتیم».
 
در ادامه، محمد درودیان در سخنانی گفت: «با اسنادی که من بررسی کردم، عراق در آبان ٥٨ می‌خواست به ایران حمله کند و خبر آن را هم آمریکا به ایران داده بود. اما در اولین نشست مشترکی که ایران و آمریکایی‌ها در اواخر مرداد٥٨ داشتند، جمع‌بندی آمریکا این بود که عراق به دنبال حمله به ایران نیست و اگر احتمال جنگ باشد برای نشان‌دادن ضرب شست است. اما آمریکا بعد از شهریور ٥٨ براساس اطلاعاتی که از موساد به دست می‌آوردند، به این نتیجه می‌رسد که عراق قصد حمله دارد، پس در مهرماه رئیس ایستگاه سیا درخواست ملاقات با ایران را می‌کند».
 
او ادامه داد: «یکی از نکات مهم این است که دولت موقت هیچ‌کدام از این اسناد را به امام خمینی نداده است. بنابراین ما قبل از تسخیر سفارت آمریکا درگیر جریان احتمال حمله عراق بودیم. این نشان می‌دهد حرفی که آقای ابراهیم یزدی می‌زنند که دلیل حمله عراق اشغال سفارت آمریکا بوده است، غلط است».
 
درودیان افزود: «در این میان روایت «صلاح عمرالعلی» از اعضای برجسته حزب بعث، جالب است که می‌گوید بعد از جلسه‌ای که با ابراهیم یزدی در هاوانا داشتیم، صدام به من گفت نظرت درباره این مذاکره چیست که گفتم همه چیز در حال حل‌شدن است، اما صدام گفت تو سیاست را نفهمیده‌ای و فرصتی در اختیار ماست که صد سال یک‌بار اتفاق می‌افتد و من کاری با ایران خواهم کرد که صدای آن عالم را بگیرد. این نقل‌قول نشان از اراده عراق برای حمله به ایران است».
او گفت: «بعد از تصرف سفارت آمریکا، مسئله عوض می‌شود و آمریکا همسو با عراق می‌شود. برژینسکی پیشنهاد می‌دهد که صدام را تحریک کنیم تا جزایر ایران را اشغال کند. اما در ١٨ اسفند ٥٨ صدام نامه‌ای را به آمریکا می‌نویسد که کل ایران را تجزیه کنیم. البته بعدا برژینسکی می‌گوید ما این کار را متوقف کردیم».
 
این پژوهشگر افزود: «البته در سال ٥٨ کودتایی هم در ایران شکل می‌گیرد و با اینکه عراق به کودتا کمک کرد، ترجیح می‌داد کودتا موفق نشود، چون دیگر نمی‌توانست از فرصت تاریخی که برای خود در نظر گرفته بود استفاده کند و به ایران حمله کند». او ادامه داد: «من در اسناد ارتش هیچ سندی را ندیدم که زودتر از شهریور ٥٩ احتمال حمله در آن پیش‌بینی شده باشد. ارتش از این تاریخ به قطعیت می‌رسد که عراق می‌خواهد به ایران حمله کند».
 
در اینجا تیمسار بختیاری در جواب درودیان گفت: «در اول شهریور ٥٩ ارتش اعلام کرد عراق می‌خواهد به ایران حمله قطعی کند. اما در آذرماه سال ٥٨ ستاد مشترک ارتش جلسه‌ای می‌گذارد و دستور عملی صادر می‌شود که درباره حمله احتمالی عراق پیش‌بینی صورت بگیرد. براساس این دستورالعمل در ١٥ خرداد ٥٩ طرحی به نام «ابومسلم» از سوی ستاد مشترک صادر می‌شود و بر مبنای آن نیروی زمینی و دریایی و هوایی طرح‌هایی می‌نویسند که در قالب آن در مقابل عراق دفاع کنیم».
 
برای آزادی سوسنگرد از حافظ اسد اسلحه گرفتم
 
سخنران پایانی این نشست، محمد غرضی، استاندار خوزستان در دوران جنگ، بود. او گفت: «من قبل از بهمن ٥٨ به خوزستان رفتم. در آنجا تمام نیروهایی که با انقلاب زاویه داشتند همچنان فعال بودند؛ در خوزستان انفجار و ترور انجام می‌شد. دو ماه بعد که خدمت امام رسیدم، فرمودند آنجا چه خبر بود؟ که من گفتم خبری نیست. ایشان گفتند پس اتفاقاتی که می‌افتاد چه بود؟ من گفتم آن اتفاقات خیلی عمیق نبود».
 
او در ادامه با اشاره به کودتای نوژه عنوان کرد: «اتفاقا آن روز که کودتا انجام شد، من به همراه آقای موسوی‌جزایری به لشکر ٩٢ رفته بودم تا نماز وحدت بخوانیم. در آنجا دیدم که اکثر افسرها در صف‌های آخر نماز ایستاده‌اند و سربازان و درجه‌داران در جلو صف هستند که نگاه‌های مشکوکی دارند. من احساس کردم که اینجا اتفاقی در حال رخ‌دادن است؛ بنابراین این جمعیت را به مدت سه ساعت نگه داشتم و درباره ارتش از زمان خشایارشاه تا حال مفصل حرف زدم. در بین صحبتم دیدم که جمعیت پراکنده می‌شود و در نهایت فقط سربازها ماندند؛ البته به آقای موسوی‌جزایری هم نگفتم چه احساسی دارم».
 
غرضی ادامه داد: «بعد از این اتفاق به استانداری رفتم و به بچه‌های این لشكر گفتم که این را بررسی کنید. آنها گفتند لشکر ٩٢ در بستان مأموریت داشته و رها کرده و به پادگان برگشته و توپش هم به سمت شهر است. من هم دستور دادم که هر سه فرمانده دریایی و هوایی و زمینی آن را دستگیر کنند و به‌جای آنها جهان‌آرا را فرمانده نیروی دریایی، شمخانی را فرمانده نیروی زمینی و آقایی را فرمانده نیروی هوایی کردم».
 
او افزود: «شب که شد، تعداد زیادی از این افسران فرار کردند و بعد گزارش رسید که شش نفر از آنها خود را به بغداد رسانده‌اند. در همان زمان هم صدام با بختیار برای بررسی نتیجه کودتا جلسه داشتند. در اسنادي که بعد منتشر شد این‌گونه می‌گویند که صدام به آن شش نفر می‌گوید شما باید غرضی و موسوی جزایری را می‌کشتید نه‌اینکه فرار کنید. به‌این‌ترتیب کودتای نوژه در خوزستان نه سرکوب بلکه مندرس شد».
 
در این لحظه، مسعود بختیاری از غرضی پرسید چرا با وجود این اتفاقات، شما این فرمانده‌های بی‌تجربه را در نقاط مرزی نگه داشتید و این روند تا زمان حمله عراق ادامه پیدا کرد؟». غرضی در پاسخ به او گفت: «در آن زمان هیچ نیرویی در مرز خوزستان نبود. وقتی سوسنگرد برای اولین‌بار محاصره شد حتی یک توپ هم شلیک نشده بود. وقتی یک فرمانده حضور منفی در آنجا داشته باشد که به درد نمی‌خورد. من از دزفول به پادگان حمید رفتم و دیدم پادگانی که سه هزار عضو داشت فقط ١١ نفر در آن بود».
 
غرضی ادامه داد: «من یک نفر را پیش حافظ اسد فرستادم و او پنج آرپی‌جی را به آنجا آورد. من هم به همراه تعدادی تانک که سر سه‌راهی سوسنگرد و پادگان حمید بود با آرپی‌جی تانک زدیم و با آتش‌گرفتن این تانک، سوسنگرد آزاد شد و ١٦‌هزار عراقی به سمت اهواز آمدند که من هم به همراه آنها پیاده برگشتم چون حتی وسیله نقلیه نداشتیم».
 
او درباره حمله عراق به اهواز هم گفت: «وقتی آنها با ٧٠ تانک حمله کردند، من صبح در رادیو اعلام کردم که ‌ای مردم، عراق حمله کرده است. ما رفتیم و هر که می‌خواهد بیاید. ٢٠٠ ‌هزار نفر از مردم با دوچرخه و موتور و ماشین آمدند و در سه‌راهی خرمشهر جلوی عراقی‌ها ایستادند و آنها را مجبور به عقب‌نشینی کردند».
 
بختیاری پرسید: «اگر همین تانک‌ها چند خمپاره میان مردم می‌انداخت شما چه می‌کردید؟». غرضی پاسخ داد: «من اگر سه خمپاره در نخلستان خرمشهر داشتم، خرمشهر سقوط نمی‌کرد. درحالی‌که ارتش همه‌چیز داشت. یکی از فرماندهان ارتش در اهواز به من گفت ما زمین می‌دهیم تا زمان بخریم، آیا این ارتش است؟ اگر ارتش درگیر تاکتیک و این موضوعات نبود، روایت به‌گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد».
 
بختیاری در جواب غرضی گفت: «دانشجویان دانشگاه افسری با پنج گردان روز سوم مهر وارد خرمشهر شدند. تیپ یک ٩١ و تیپ تفنگداران دریایی در آنجا مستقر بودند، مردم با دست خالی چطور می‌توانستند در مقابل هواپیمای عراق مقابله کنند؟»
 
غرضی هیجان‌زده شده و در پاسخ گفت: «وقتی یک ارتشی از ابزار خود استفاده نمی‌کند به چه درد می‌خورد؟ بنی‌صدر به من اسلحه نمی‌داد، من دست‌تنها با چهار نفر دیگر دو بار سوسنگرد را از محاصره نجات دادم اما شما با ابزارهای خود نمی‌دانستید که پشت نخلستان‌های خرمشهر عراق تانک‌های خود را گذاشته است. شما یک آرپی‌جی هم نزدید».
 
تیمسار بختیاری نیز با هیجان گفت: «ما در ١٧روز اول جنگ ٣٠ خلبان از دست دادیم». غرضی هم گفت: «برتری نیروی هوایی ایران نسبت به عراق خوب بود ولی نیروی زمینی ما وا رفت و مردم اهواز، جور آن را کشیدند».
 
بختیاری گفت شما بنی‌صدر را به ‌عنوان فرمانده کل قوا قبول داشتید؟ که غرضی در جواب گفت: «بگذارید خاطره‌ای بگویم، من به دفتر امام در قم رفته بودم، بنی‌صدر هم آنجا بود. من یقه حاج‌احمد را گرفتم و گفتم به امام زمان اگر بگذارید این آدم رئیس‌جمهور شود که حاج‌احمد خندید و رفت. ما بنی‌صدر را به ‌عنوان رئیس‌جمهور قبول نداشتیم. منافقین برای او ستاد درست کردند و گفتند «بنی‌صدر، صددرصد».
 
غرضی در پایان گفت: «بنی‌صدر اهل جنگ نبود، خود بنی‌صدر به من گفت که ما باید با اروپا هماهنگ شویم و آمریکا را مأیوس کنیم تا جنگ ختم شود که من به او گفتم جنگ مفهوم زمینی دارد نه سیاسی و اشتباه می‌کنی. وقتی در سیاست شکاف بیفتد دشمن طمع می‌کند و در آن زمان هم عراق طمع کرده بود».
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار