شوشان / محمد مالی "> رزمنده بی پلاک در گذشت
شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۵۳۰۴
تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۳۹۱ - ۱۵:۴۴

شوشان / محمد مالی

خبر مرگِ «نادر» دریابان دیگر اما تلخ و دلگیرانه نیست!

کافی است تنها بدانی«ققنوس جنوب» این سال های آخر را چگونه گذراند!

کافی است بدانی «نادر» حتی یک تخت راحت برای آرمیدن نداشت!

کافی است بدانی «نادر» برای تامین هزینه های درمانی خود چوب حراج به آرشیو ارزشمندی زد که از جمله بی نظیرترین گنجینه های تصویری و روایی تاریخ دفاع مقدس به شمار می رفت!

کافی است بدانی «نادر» در سال های گذشته دیگر درد و رنجی نبود که تحمل نکرده باشد.از سال ها دردکمر‌،پوکی استخوان، شکستگی «بازو» به دلیل پوکی استخوان گرفته تا چندین بار شیمی درمانی و این روزهای آخرین!بیماری «mm» که نوعی سرطان پیشرفته خون است. و صدای «نادر» در تاریخ استقامت و ایثار جنوب تا ابدیت تاریخ حک خواهد شد که آرام فریاد می زد:«این قدر عزت نفس دارم که دست گدایی به سوی کسی دراز نکنم. نفس تنگی، درد لگن، دردکمر،‌ شکستن بازو، پوکی استخوان و... را نمی‌گویم که سهم من از دفاع مقدس هستند، نه.تحمل این دردها را هم نوعی افتخار می‌دانم و امیدوارم فشار درد باعث نشود حتی برای یک لحظه بگویم چرا...؟»او که حتی یک آخ نگفت تا دشمن شاد نشویم!

کافی است بدانی نادر هر روز چندین «سرم» دردناک را مجبور بود تحمل کند. اما مگر راه دیگری بود؟

کافی است بدانی غربت شهر سرما!پایتخت بی تفاوت ما «نادر» را افسرد!چرا که روزهای آخر وقتی می نالید از شدت درد و در خود می پیچید از تاثیر داروهای نامراد تحریمی ؛آرام جوری که از گفتنش همسر وفادارش بی تاب نشود زمزمه می کرد:«دلم برای نخل‌های خوزستان و خاکریزهایش تنگ شده است. هم آنها ما را خوب می‌فهمند و هم ما آنها را. یادش به خیر».

کافی است بدانی «نادر» را درد جانفرسا و مرگ آور «سرطان» از پای درنیاورد!«نادر» را افسون فتنه ها و رگبار کینه ها،شکست. «نادر» را غصه میراند.شمع ما از شدت بی تفاوتی و مسئولیت ناپذیری مسئولان سوخت.اسطوره قرن بیست و یکمی ما بیشتر از آنکه زخمیِ ترکش های دشمن خصم باشد؛مجروح جهالت دوستان نادان بود!وقتی حذف اسطوره هایی حماسی مانند «جمی» و «دهدشتی» از فهرست چهره های ماندگار شهرش او را به خروش آورد.

کافی است بدانی «نادر» اگر چهار سال قبل معالجه می‌شد، شاید امروز شاهد از دست رفتن او نبودیم.شاید هنوز نفس های معطرش گرمابخش محافل فرهنگی،رسانه ای و هنری جنوب بود. شاید هنوز هم درد می کشید و راستی که این دردها او را چنین تراشیده بود که تو گویی مردی از جنس آفتاب و نخل متبلور شده این بار روی تخت بیمارستان حضرت رسول(ص).

کافی است بدانی همسر «نادر» تنها چند روز قبل می‌گفت« تا امروز حدود 18 میلیون‌ تومان هزینه درمان نادر دریابان شده است و هزینه های سنگین تری در راهند».

می گفت:«شان فرهنگی «نادر»؛اجازه نمی دهد و نمی داده که تا کنون به دلیل صدماتی که از جنگ برایش به یادگار مانده است،پرونده ای داشته باشد و نانی چرب از روزهای مقدس دفاع!برای خود دشت کند.و مگر دیگران و از ما بهترانِ پشت میز نشین نمی دانند که امروز هزینه های درمانی،کمرشکن است.مگر نمی دانستند نمی توانیم نظیری برای «دریابان» بیابیم و او تنها یکی است با آن قابلیت و استعداد.مگر آنها که باید بدانند از خبر بستری شدن «نادر» با خبر نبودند!مگر احدی در عظمت و شخصیت استثنایی «نادر» تردیدی داشت.مگر نمی دانستند «نادر» آرشیو انسانی هشت سال جنگ است و هر روز که بیشتر بماند گنجینه ای ثبت،کشف و روایت می شود.

کافی است بدانی «نادر» تنها روایت گر تاریخ معاصر نبود!او تنها کسی بود که با شجاعت پرونده ناتمام بازسازی را گشود!بازسازی ناتمام شهرهایی که بیست و سه سال از بازساختنشان کافی نبوده است!او منتقد کژی ها و نقصان ها بود.فریاد نقد فراموشی های بزرگ را بَر می آورد و آرام نمی گرفت وقتی هم تبار دردمندی را در افق دیده گانش تصور می کرد...راستش را بگویم «نادر» کلافه بود از این همه تبعیض و کم کاری!از دروغ.ریا و تظاهر!از نقاب،تهمت و ابن الوقت های متعصب و کاسه های داغ تر از آش و دایه های مهربان تر از مادر!

کافی است بدانی «نادر» به مدت مدید شانزده سال مدیر مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر بود و در این سال های بیماری دریغ از یک شاخه گل!یک تقدیرنامه بی قاب!یک مدال رنگ و رو رفته!همدردی حتی خشک و رفع تکلیفی!مرافقت متظاهرانهو موافقت منافقانه! و راستی که چه خوب شد این همه نبود چرا که او اما از سوی ملت ایران مدال رشادت بر سینه داشت.او فرزند ایران بود!

کافی است بدانی «نادر» که همیشه سعی می کرد پرچم اطلاع‌رسانی دفاع مقدس را برافراشته نگه دارد؛تنها یک آرزو داشت.اینکه تنها بتواند حرف بزند.«نادر» همیشه افسوس می خورد برای بر زمین ماندن بیرق ادبیات دفاع!او خود می گفت:«دلم به حال بچه‌های گمنامی می‌سوزد که در گوشه و کنار این کشور تنها با خاطرات خاکریزها و سنگرها زندگی می‌کنند. قانعند و افتخار می‌کنند به این که، روزی رفتند تا امروز، دیگران آسایش داشته باشند؛ البته به شرطی که کسی حداقل از آنها طلبکار نباشد. این که چرا رفتید؟ چه کسی مجبورتان کرد بروید و ... طعنه‌هایی هستند که همیشه شنیده‌ایم و باز هم خواهیم شنید اما ما از راه خود باز نمی‌گردیم».و این واگویه های متعهدانه و حسرت آلود بود که نادر را در خود شکست.مرد ما غصه دار قبیله اش بود.قبیله ای که در امتداد عاشورای 61 قمری در سرزمین خوزستان و کشور ایران هشت سال حسینی وار،سرافرازانه در ستیز با بخل و کینه و نفاق قد خم نکرد و حالا مرد ما می خواست،زینب گونه چهره ای از مردان قبیله ترسیم کند تا آینده اگر قبیله رفت! رسم او بماند.اگر قبیله رفت!نشان او بماند.

کافی است بدانی «نادر» یک سینه درد داشت اما محرمی نبود برای شرح درد!برای گفتمان انتقادی.او آخر مراقب دیوار های موش دار و موش های گوش دار نیز بود.هر وقت از او درباره دردهایش،بی تفاوتی و کم لطفی مسئولان می پرسیدیم گرچه درد دل می کرد اما دست آخر نهیب می زدمان که؛«جوری ننویسید اجر کارهایم پایمال شود.اینها تنها درددل هستند. برای وجدان‌های بیداری که هنوز هستند تا یادی از گذشته کنند». و چه صادق بود سرخیل نویسندگان صادق جنوبی که وقتی از وی می‌پرسیدیم وضع کتاب در خرمشهر چگونه است. می‌خندید و می‌گفت: «شوت می‌زند».

کافی است بدانی این روزهای آخر،«نادر» توان حرکت دست هایش را هم نداشت.دست هایی که روزگاری چندین نشریه،خبرگزاری و پایگاه خبری را تامین می کرد و شماره نوشته هایش از دست در می رفت و از همین روی بود که او را آذریزدی جنوب می نامیدند! و راست می گفت روایت گری که عطش دیدار«نادرِ» ما را داشت که؛« نادر همه تاریخ خرمشهر و آبادان است انگار. یک دایره المعارف کامل از ایران و جنوب. گرم و صمیمی‌است مثل خرمشهر مثل جنوب. جانباز است باز هم مثل شهرش؛ یک چشم مصنوعی، جراحت شدید نخاعی و تاول‌های فراوان گازهای شیمیایی سهم این روزهای او از جنگ است».

و حالا دیگر وقتی کوچه های خاکی خرمشهر را به سمت خانه نادر طی می کنی.دیگر مردی با دو عصای زیر بغل و چهره ای خندان نیست که تو را شرمنده مهربانی جنوبی اش کند و بی گمان خرمشهر یکی از نمادهایش را دست داد.

بگذار حالا که دیگر قطرات اشک مجالی نمی دهد به قلم بگویم که گرچه؛باورمان نیست اما نخل ما فروافتاد!

و حالا دیگر؛تهران،خیابان ستارخان،شهرآرا، خیابان نیایش،بیمارستان حضرت رسول(ص)،طبقه ششم،اتاق 2، تخت 604 برای طایفه جنوبی ها تنها یک آدرس در میانه شهر هزارتوهای آهنین و افسانه های دودی نیست.سرو بلندبالای روزنامه نگاری جنوب در این نشانی !برای همیشه تاریخ آرمیده است.او که مظهر درد بود و دردمند.

باری؛نماد نخل های قد برافراشته اما زخمی و دلگیر خرمشهر و آبادان در خود غنود.

اخگر همیشه فروزان و در التهاب آسمان رسانه جنوب پس از سال ها زندگی آتشین و متلاطم در ساحل آرامش!کناره گرفت.

آخرین بازمانده از قافله کاتبان و راویان صادق جنگ،منادی درد و رنج و آلام جنوبی ترین جنوبگان ایران؛«نادر دریابان» چهره در نقاب خاک کشید.


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار