امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان / حسین حسن زاده رهدار
واژه ی "وابا" " یا " بابا" پیشوند نام بیشتر عارفان و بزرگان اخلاق از جمله باوا طاهرِ لُر همدانی شاعر و عارف نامی قرن 5 هجری قمری بوده است .
پیشنام "باوا" در باباطاهر به مناسبت اینکه از مرتبت و درجه ی بزرگی که ایشان در سلوک عرفان بدست آورده بود به وی داده شده است و مشخص نیست که آیا در زمان زندگانی وی به ایشان بخشیده شده ، یا اینکه پس از مرگش این پیشنام را که بی گمان از باب تفخیم و تعظیم است به او داده اند . پیشنام "بابا" در کلیه ی متون و تذکره هایی که در باب نام آوران صوفیه و عرفان چه در گذشته و حال آمده این شاعر و عارف لُر را با نام باباطاهر عریان معرفی کرده که از پیشنام بابا بهره مند است -گذشته از پسوند "عریان" که مقوله ای جداست و به گونه ای گره معنوی به واژه بابا هم دارد ریشه در فلسفه ی کلبیون یونانی دارد - اما این پیشنام درمیان زاگرس نشینان بویژه قوم لُر از درجه والایی برخوردار بوده که ریشه در فرهنگ کهن این کهن دیار دارد . بابا در کتاب مقدس اوستا درخشان آمده است همان واژه لُری و زاگرسی " ئلوس" elos که ریشه در واژگان اوستایی داشته و هماکنون نیز کاربرد دارد . افتخار درخشندگی ئلوسی را هر سپیدی نصیب نخواهد شد و عمده ترین آن موی سپید که خبر از درونی زلال دارد که همان اسپیتامه ی سپید مویِ سپید منش است. دربرگردان لُری متن پهلوی درخت آسوریک که به زبان لُری در خصوص نبرد سمبلیک "بَز " با "درخت " خرما است ، واژه ئلوس در شعری اینگونه آمده است :
ئلوس وار و تی مه سه
تن خشبو چی گُلدهسه
ده بلستی نوک ِ سَر
برازنه جورِِ افسر
مراد کاربرد مستقیم این واژه ی مشترک اوستایی پهلوی و لُری هنوز جایگاه درخشندگی خود را تا ادبیات معاصر لُر از دست نداده است. این درخشنگی که در اوستا از آن یاد شده است معنی پاکی و بی آلایشی و صافی در چیزی را گویند کما اینکه در زبان لُری هر سپیدی و درخشندگی را " ئلوس " نمی گویند . اسپیتمان بیشتر از اینکه به گونه ای بخشی از نام اشو زرتشت را همراه شود "اسپیتامه " یا " اسپنته مینو " یا "سپیتمان " همچنان پیشوندی نیز از برای " مانی پیامبر " و داعیان خالص و راستین او بود . و نیز بیشتر صاحبنظران براین عقیده اندکه " زرت" یا " زرد " در کتاب اوستا "زریت " آمده که البته " "زرات" به معنی " پیر " آمده ومعانی نزدیک تری به پیشنام "بابا "و"پیر " در نام " زرتشت " دارد. گرچه " دینون یونانی " با کاربرد واژه ی استرا (astra) به معنی ستاره و زروس(zoros)یعنی ضعیف نشده این نام زرتشت را به ستاینده ستاره ترجمه کرده است و از این رو اروپائیان به پیروی از این نام " زرتشت " را " زرواستر " می خوانند .
به هرحال پیشنام " زرت " ئلوس ، اسپید می ، پیر ، پدر ، پاپ ، پاوا ، بابا " همه و همه معانی یکسانی دارند . با بیشتر شکافتن این واژه (باوا) خواهیم دید که این واژه با " پاپ" و "پاپا" در زبانهای اروپایی قابل مقایسه است . پاپ + ک که بصورت " پاپک " و در دوره های اسلامی "بابک " کارآمد بوده از دو جز "پدر + ک " که دال بر عزت و محبت است توامان با ضمیر " م"چون "دلک = دلکم" " جانک = جانکم" و " گُلک = گلکم "که گاهی این نام پاپ مفهوم خوراکی را هم میگیرد همان تغذیه رساننده را می رساند که در لفظ کودکان پپه خوراکی است و درزبان لُری " پپول " گونه ای نان است . همچنان که واژه " دا" به معنی مادر و یکی از نازنامهای خداوندی که در کتاب اوستا عطا دهنده ، بخشنده ، تغذیه کننده تعبیر شده و در زبانهای هندو اروپایی (فارسی – سنسکریت – ارمنی – کُردی – لُری و برخی زبانهای اروپایی ) مفهوم مشابه و نزدیک بهم و گاه یکسانی دارد .
بابا و گونه ی دیگر این واژه "پدر" یا " بوء " در برابر " دا" از دو بخش " پ" و " در" ساخته شده که "پ" ریشه ی " پای" به معنی "پاییدن " و محافظت کردن است و پسوند " در" که لفظن به معنی پشتیبان و محافظ و پاینده خواهد بود . دانشمندان معتقدند که لفظ "بابا " از زبان کودکان برخاسته است که در بیشتر زبانها تلفظ و املای بسیار نزدیک به هم دارد . مغز معانی " بابا" را می توان در واژه ی " پیر " هم دید ، نازنامی آیینی که به بزرگان و مقدسین داده شده است . این واژه هم مکمل واژه "بابا" بوده که در کتاب اوستا به معنی چاووش و پیشگام آمده است و در زبانهای ایرانی به همانصورت "پیر" دیده شده است . در کتاب "کارنامه اردشیر بابکان ساسانی" و در " زادسپَرَم " فصل 14 بند 2 نیز با واژه "پیر" برخورد خواهیم کرد همچنین اصطلاحی به نام "پیرپیدا" pirpaydtaکه در اصطلاح لُری و کُردی آن "دیاره پیر" و یا " پیر دیار" هنوز موجود است و کاربرد زبانی دارد که در " دینکرد " کار برگردانِ"موله "و برگردان "مدن "هم به آن اشاره رفته است . واژه " پیر" در بین زاگرس نشینان به معنی دانشمند ، عالم ، روحانی ، تقدس ، و نیز سالخورده بکار رفته که هر زیارتگاهی را با نام" پیر " می شناسند . و نامهایی در این خصوص چون "پیرمونگشت " " پیر گوری" " پیرغار" شَه پیر " کُنار پیر" پیربابا "پیر شاه" و... در گوشه کنار جغرافیای زاگرس خواهیم دید.و اما پیر در نزد زرتشتیان به معنی راهنما و نزد یهودیان ایران هم مترادف با پیامبری است .
" بهمن کیهان بختیار " در خصوص واژه ی "پیر " در میان لُر های بختیاری چنین می گوید که لُرهای بختیاری هر امامزاده یا مرد بزرگ روحانی را پیر می دانند که معجزه یا توان شفابخشی و نظایر آن را داشته باشد . واژه ی پیر یادگار فرهنگ مهرپرستی در پیشینه قوم لُر بختیاری است . پیر نام هفتمین مرحله از سلسله مراتب مهر پرستی است . "پیر" در جایگاه ریاست انجمن میترائی ، نماینده میترا (ایزد پیمان و جنگ آوری) است و به دیگر اعضای انجمن نظارت دارد.
مغان که نام طایفه ای از اقوام آریایی تیره مادها بودند پیش از پذیرش دین زرتشت برکیش مهر پرستی پای بند بودند و کاربرد مکرر عنوان " پیرمغان " به ویژه شعر باستانگرای حافظ شیرازی اشاره برهمین مفهوم است . صفت پیر مغان هم در اشعار حافظ دانایی و رازدانی است ؛ او کسی است که شاعر مشکل خویش را نزد او می برد و او به «تأیید نظر حل معما» می کند. او صاحب جام جهان بین است که همه اسرار جهان در آن پیداست ؛ اوست که شاعر را از جهل می رهاند . پیر خرابات و پیر باده فروش نیز از نظر بعضی همان پیر باطنی است.
در جایجای سرزمین های زاگرس زیارتگاههای متعددی وجود دارد که بیشتر آنها عنوان " پیر" را در پیشنام و پسنام خود دارند . بسیاری از زیارتگاهها انتساب روشنی به دوره های اسلامی ندارند و گمان می رود مدفن پیرهایی باشند که کیش رسمی " زرتشت " را با معتقدات میترایی طبقات عامه مردم زاگرس حفظ کرده باشند و به این ترتیب مورد احترام و اطمینان این اقوام بوده اند .
در سال های اخیر تحت تاثیر فارسی گرایی افراطی در برخی تحصیل کرده ها واژه ی " پیر" در خط تحریف معنایی قرار گرفته است . این عده به عنوان مثال " شَه پیر" در ایذه که منطقه ای لُرنشین خوزستان را که معنی پیر سیاه پوش می دهد به صورت شاهپور می نویسند و می خوانند . که متاسفانه تر اینکه این محل باستانی با احداث سد کارون3 به زیر آب رفته است . نتایج تحقیق جامع از مقایسه ساختارهای اجتماعی سیاسی خانوادگی مردم لُربختیاری با سلسله مراتب انجمن های آیینی مهرپرستان، نشان می دهد در گذشته ای نه چندان دور هر طایفه از لرهای بختیاری در قالب یک انجمن میترایی تحت نظارت یک پیر به طور جداگانه اداره می شده است . برخی شواهد عینی نظیر انتساب پیرها به یک طایفه معین این نظریه را تایید می کند.
به نظر می رسد همزمان با تمرکز قدرت سیاسی نظامی در دست حکمران محلی مورد تایید حکومت مرکزی ، آخرین پیرها مورد تهدید ، آزار و حتی قتل قرار می گرفتند. از این رو تصور می شود آن دسته از پیرهای مدفون در سرزمینهای لربختیاری که فاقد انتساب روشن (نظیرشجرنامه معتبر) به دوره ی اسلامی هستند. آخرین پاسداران فرهنگ " زروانی – میترائی – زرتشتی " بودند که مورد آزار قرار گرفتند.
کاربرد واژه ی " تَش" برای اشاره به زیر شاخه های تقسیمات طایفه ای و نامیدن هر " تش " به نام یکی از مردان که غالبن نیای بزرگ آن مردم است می تواند مکمل این تصور باشد . در باور های اساطیری ایران به پنج گونه آتش مینوی در جهان برمی خوریم که پنجمین آن " سپنیشتهspanishta" می باشد که در کانون های خانوادگی جای دارد. با توجه به این که آتش های مقدس به نام برفروزنده یا نگاهبان آن نامیده می شدند، انتساب هر تش در لُربختیاری به نام یکی از این بزرگمردان قوم می تواند بازمانده ی این رسم آیینی و پیر گرایی باشد. لازم به یادآوری است که مرحله چهارم از صعود روان پیروان میترا به آسمان مرحله ی شیر است که پس از مرحله ی کلاغ ، همسر ، و جنگی (سرباز) قرار دارد . در کتیبه میترایی مرحله شیر با نماد خاک انداز آتش همزنی ، یک چنگ ،و آذرخش نمایش داده می شود ، چرا که شیر از شعله ی مقدس مراقبت می کند . بختیاریها برسر مزار بزرگمردان(پیر در دانایی- شجاعت و اخلاق) خود شیری از جنس سنگ می نشانند که بی ارتباط با وظیفه نگهداری آتش مقدس هر طایفه را که پیر نگاهبانی داشت نبوده است .
چنانچه سیر حرکت این واژه کهن را دنبال کنیم خواهیم دید که در عرفان به معنای عقل فعال و راهنمای باطنی سالک پیش از سهروردی " پیر حکمت اشراق " از راهی دیگر وارد ادبیات عرفان و صوفیانه ی ایرانی شده است و شاعری که این کار را کرده بود حکیم سنایی بود. سنایی در مثنوی فلسفی – عرفانی سیر العباد که تحت تاثیر جهانشناسی و روانشناسی ابن سینا قرار گرفته از عقل فعال به عنوان "پیر" یاد می کند . شاعر روزی که از ماندن در نهاد خویش در میان دیو و دد و ستورانی که در عالم سفلی و زمینی همراه انسان اند حیران و دلخسته شده است ناگهان در میان تاریکی " پیرمردی لطیف و نورانی " می بیند که گرچه کهن سال است ، لیکن از بهار تازه تر و نوین تر است (شرح سیرالعباد الی معاد ص 253- 255 ) . شاعر که از فر و جمال و زیبائی و لطف و کمال و والایی " پیر" شگفت زده شده است به او می گوید : " چاه تیره چه جای چون تو مَه است ؟" و آنگاه "پیر" در باره ی خود گوید که گوهر و جای ، یعنی از عالم جسمانی و مکان ، برتر است و ملکوتی است و پدرش " کاردار خدای" است و "اول نتیجه قِدَم است" و به فرمان اوست که وی زمین آمده است (همان صفحه256) . مشخصاتی که در اینجا از پیر ذکر شده است همان است که ابن سینا در حیبن یقظان گفته است . در اینجا نیز "پیر" همان عقل فعال است که رهنمای سالک در سفر روحانی او می شود و به پرسشهای او پاسخ می دهد .
فریدالدین عطار نیشابوری در مثنوی مصیبت نامه " پیر را به عنوان راهنمای سالک در طول سفر باطنی و معنوی او معرفی می کند . عطار سالک این راه را "فکرت" می خواند ، و تاکید می کند که مراد فکرت عقلی که کفار گرفتار آن اند نیست ، بلکه فکرت قلبی است . پیر این سالک نیز راهنمایی است که در قلب او خود را نشان می دهد و عطار آنرا عقل فعال نمی خواند و او را با جبرئیل و روح القدس یکی نمی داند ولی یک خصوصیت دارد که در "پیر" ابن سینا و سهروردی نیز هست و آن نورانی بودن اوست .
آفتابی در دو عالم تافته
عالمی اختر ازو ره یافته
(ص 59-62) پیر به معنای شخصی نورانی که در دل سالک پیدا شده ، موضوعی است که قبل از عطار نجم الدین کبرا نیز از آن سخن گفته است . این شخص نورانی که به او " شیخ الغیب " می گویند کسی است که سالک را به آسمان می برد آسمانی که در درون سالک است .
از این رو پیر را کسانی برزبان می آوردند که خود مرید بود و مرشد و مربی و رهنمای خود را " پیر " می نامیدند . متداول ترین اینان فرقه ملامتیان نیشابور بودند که که در سده های سه و چهار که به فارسی زلال سخن می گفتند دیده شده است با عنوان " پیر اهل ملامت " که از جمله ایشان بنا به ترجمه ی رساله قشیریه ابومحمد عبدالله بن منازل با این نازنام شناسایی شده است . این واژه تا سده ی پنجم و ششم در میان عرفا و صوفیان خراسان دیده شده است. ابوحامد محمدغزالی(405-505) در رساله " ای فرزند " از "پیر" و " پیرطریقت " و مرتبه ی " پیری " سخن گفته است و از لفظ شیخ دوری کرده است . احمد جامی معروف به " ژنده پیل" (440 – 536) در کتاب انس التائبین از لفظ " پیر" استفاده کرده است . البته با وجودی که لفظ شیخ در آثار صوفیه خراسان که به فارسی نگاشته شده بود کمابیش دیده میشد ولی باز هم لفظ" پیر" در میان خراسانیان رواج داشت و مترجم رساله قشیریه برای خوانندگان فارسی زبان خود لفظ شیخ را "پیر" و مشایخ را "پیران " ترجمه کرده است . در زمان ابوسعید ابواخیر و پیش از آن " پیر" عنوان احترام آمیزی بوده که به رهبران دینی و معنوی و گاه عرفا به کار می رفته است چنانچه در اسرار التوحید " از ابوعلی سیاه مروزی با عنوان " پیر بوعلی سیاه " و از ابوالفضل سرخسی که پیرصحبت ابوسعید ابوالخیر بوده با عنوان "پیر بُلفضل" یاد شده است . رشیدالدین میبُدی بارها در کشف الاسرار خواجه عبدالله انصاری را که ملقب به شیخ الاسلام بود" پیر طریقت " خوانده و فریدالدین عطار نیز از خواجه با عنوان" پیر هِری " یاد کرده است . ولی در مناطق غربی ایران (رشته کوه زاگرس ) گذشته از ناز نام " پیر" از عنوان " بابا " هم استفاده شده است عارفانی چون – باباطاهر لرُهمدانی – بابا زاهد – بابات رکن الدین – بابا روزبهان – بابا کوهی و...
گرچه مقام" بابا و پیر "برای سالک و مرید می توانسته است به منزله ی استاد و معلم باشد ، ولی شآ
ن پبر بکلی معلمی و استادی نبوده . در تصوف میان شیخِ تعلیم و شیخ تربیت تفاوتی قائل شده اند و در میان طریقه های ایرانی بخصوص نزدملامتیان نیشابور بر جنبه ی تربیت تاکید می ورزیده اند و وظیفه ی کسی که مربی و راهنماسی سالک بوده ، دورکردن خُلق و خوی بد از وی و جایگزین کردن با اخلاق نیکو پسندیده بوده است و عنوان پیر نیز بیشتر حاکی از همین جنبه ی تربیتی بوده.
چگونگی بخشیدن مقام واژه "پیر " بر سالخوردگان :
روایت واژه ی "پیر " بر باورهای لُران بختیاری :
در سرین (زمان) – گبران – گور ل –(پیش از اسلام) قحطی چندین ساله ای این سرزمین را فراگرفت . برای ذخیره سازی و صرفه جویی در ذخایر ، شورایی از بزرگان تشکیل داده بودند و برآن شدند که انسانهای از کار افتاده (کهنسالان) و گوژپوشتان و نا تندرستان را از بین ببرند تا ذخیره آذوقه انبارها باقی بماند و به کسانی رسد که کارایی و توانمندی داشته باشند و آنکه ناتوان و کاری از وی برخاسته نیست، نیست شود از این رو ماموران در شهرها و روستاها به دنبال از کارافتادگان راهی شده و از بین می بردند . در این بین ، جوانی بود که از کودکی مادر را ازدست داده بود و به پدر دلبستگی بسیار و خوی عجیبی گرفت و آن پدرهم نقش مادر بود و هم پدر ، پدر نیز از این روی زن اختیار نگرد چون می خواست تا به دلخواه خود پسرش را بزرگ کند و اکنون این پسر جوان شده و صاحب زن و زندگی و یک فرزند پسر بود . جوان پدر را با همیاری زنش از چشم ماموران دور ساخت و آن را در اندرون خانه اش گنجه ای بود ، پنهان نمود . وخود به بیگاری به خدمت پادشاه درآمد (بیگاریbigari در زبان لُری شاخه ی بختیاری به کاری کسی را واداشتن و به خدمت گرفتن به قصد اینکه سرگرم شود نه اینکه سودی آید گردد .) شب هنگام که به خانه آمد پدر پرسید . که به چه کار و خدمتی گرفته شده ای ؟ پسر پاسخ داد که داسی بدهند و در زمین بدون کشتزار داس می کشیم تا بیکار نباشیم که از بیکاری فکر بد در اندیشه و دل ره یابد و شب هنگام چند قرص نان دهند تا شکم سیر شود که از گرسنگی گناه و دزدی خیزد . پدر گفت این درست است . اما فردا درهنگام داس کشیدن کمر راست کن و داس برگردن بیاویز و کف دستتانت برهم بسای گویی که خوشه ی گندمی برچیدی و بردست سایی تا دانه را از خوشه جدا کنی سپس فوت کن و گندم را بردهان فرست . فردای آن روز پسر گفته ی پدر را در موقع بیگاری اجرا نمود یکی از ماموران و نگهبانان او را بدید و این حرکت را به طعنه بر حکومت تعبیر نمود و هر چه دلیلش را پرسید پاسخی نشنیدند. سپس او را به زندان افکندند خبر این واقعه به سرعت پیچید تا به گوش پادشاه رسید . همه در معمای این کار در ماندند تا جوان را به حضور پادشاه بردند . پادشاه دلیلش را پرسید و پسر باز سکوت اختیار کرد چون پای پدرش در میان بود و پدر را که هم مادر و هم پدرش بود را خیلی دوست می داشت . به جوان مهلت سه روزه داده شد تا در این سه روز 1- بخت 2- ایمان 3- دشمن خود را به در بار آورد یا سکوت را بشکندو دلیل این کار را بگوید . او را رها کردند تا به دنبال بخت و ایمان و دشمن خود بگردد ابتدا به منزل رفت و علت دستگیری خود را بازگو نمود و از پدر نیز شاکی بود که به توصیه ی دردسر سازش عمل کرده بود . پدر پس از شنیدن گفته های پسر و درخواست پادشاه ، روی به پسر کرد و گفت : این درخواستی ابتدایی است و زیاده هم سخت نیست شب روز سوم پدر به پسر گفت فردا که به حضور پادشاه می روی یک قرص نان در طبقی بگذار و بر سر زن ات بنه ، زن و پسرت را همراه خود ببر . پسر گفت به چه منظور ؟ گفت این خواسته ی پادشاه است .و او را دور از چشم زنش به گنجه فراخواند و زیر گوش او زمزمه ای کرد و پسر تا حدودی با نگرانی جهت خشنودی پدر تبسمی برلبش نقش بست و با نگرانی و تشویش به بستر رفت . فردای آن روز گفته پدر را انجام داد و اول وقت خود را به دربار رساند مجلسی از بزرگان دیوان در مجلسی گرد آمدند تا ببیند جوان پاسخ پادشاه را آورده است یا خیر ! وقتی که چشمشان به زن و بچه و طبق نان افتاد همگی لبخند تمسخرآمیزی برلب داشتند و همگی فکر می کردند جهت تحریک حس دلسوزی درباریان و تقاضای عفو و بخشش زن و بچه اش را همراه آورده است . قاضی جمعیت را به سکوت دعوت کرد و پرسید آن سه خواسته را همراه داری؟ جوان با اعتمادبه نفس و صدایی بلند گفتند : آری همراه دارم . ابتدا سوال شد . بختت ؟! دست بچه اش را از مادر جدا کرد و چند گام به جلو برد و گفت بخت و طالع و اقبال من یک پسر است که چندین سال است هنوز زنم زایمان دیگر نداشته است . همه ی سرهای حاضرین به سوی پادشاه کج بود تا چه دستور نماید . پادشاه با تکان دادن سر تایید نمودند و همههمه ای در مجلس بپا شد 2- ایمانت کجاست ؟ طبق را از سر زنس درآورد و آن را برزمین گذاشت و اشاره به نان کرد که این قرص نان قسم ما بی چیزان و رعایاست چون باشدش شادیم و سپاس گوی خداوند و چون نباشش در یافتن اش هزار آشوب است . پادشاه به فکر فرو رفت و دانست که این پسر را کهن فرزانه ای در خانه دارد که از چشم مامورانش به دور داشته و تایید نمود . این بار تشویق باشندگان شوری به مجلس داد و قاضی پرسید دشمنت را چکار می کنی گویی که درماندی؟ با بی رقبتی و بی میلی برخلاف دلش انگشت اش را در حالی که غم سنگینی بردلش نشسته بود به زنش اشاره نمود و سکوت کرد. زن برافروخته شد و باصدای بلند گفت بشکند این دست که نمک ندارد بد کردم؟پدرت را از چشم ماموران دور نگاه داشتم ؟ وچه خوب سزایش را دادید. حاضرین متحیر شدند و پادشاه دستور داد تا هیچ کهنسالی را دیگر به بند نکشند و به آنها کهن مرد و کهن زن نگویند و از دانسته هایشان بهره گیرند و از پیشنام " کُهن" در بیان کُهن مرد و کُهن زن پرهیز کنند بلکه ناز نام "پیر" یعنی دانا و مقدس را پیشوند نامشان آورند از آن روز هر کُهن مرد و کُهن زنی را " پیرمرد و پیر زن "گفتند که معنی "دانا مرد و دانا زن "و عالِم و دانشمند است و مقدس .
بند هشن - گردآوری فرنبغ دادگی - برگردان مهرداد بهار
گزیده های زادسپرم - برگردان محمد تقی راشد
کارنامه اردشیر بابکان
اصطلاح عرفانی پیر - ایرج پروشانی
مقدمه ی کُهبنگ - بهمن کیهان بختیار
مقدمه ی کُهبنگ – نگارنده
از بختیاری تا بختیاری - نگارنده