سلام چاه نفت شماره يک
مرا ميشناسي! چرا اينگونه سکوت کردهاي؟
من مسجدسليمانم؛ همان شهري که يک قرن به خاطر تو خاطرات تلخ همشهریانم را به نظاره نشستم؛ چرا لب باز نميکني؟
تا چندی ديگر تولد اجباري 108سالگي تورا ميگيرند. . .
کمي به خودت بيا؛ يا از ريشه خشک شو يا بجوش و بخروش، بيا تا کمي برايت در دل کنماي اولين چاه خاورميانه. . .؛ درست وقتي تو بودي و سهم مردمم نبودي، مردمم از فقر و بدبختي از آنسوي گود افتادند. فقر که آمد، فرهنگ هم کمرنگ شد...کم کم سينماها تعطيل شدند؛ دکه مطبوعات به سيگار فروشها رسيد.
باز هم تو بودي و کاري نکردي! دوباره فقر بيشتر شد؛ خيليها رفتند و پناهنده شدند؛ خيلي کنار خودت صاحب خنده شدند؛ کم کم کاري کردي که من خجالت زده شوم و مسجدسليمان ديگر يک شهر نبود. . . اما باز هم تو بودي و فقط نظاره کردي!
چاه نفت شماره يک؛ من مسجدسليمانم
مرا به خاطر بياور؛ همان مسجدسليماني که بغضي در گلو دارد و تو همان بغض زهرآلود مني! راستي چاه شماره يک؛ تو مرا به جشن تولدت دعوت کردي و من تو را به قبرستان کلگه! گورستان چهاربيشه و بيبي يان دعوت ميکنم جوانان زيادي چشم انتظارت هستند! اگر به قبرستانها سر زدي و هنوز اسکلت آهنيت قدرت ايستادن داشت.. . به خانههاي مردم شهرم برو آنها هنوز مهمان نوازند و تو را با تنفر هنوز عاشقانه دوست دارند!
چاه نفت شماره يک!
من ديگر بروم؛ چند ساعت ديگر جشن باشکوهي را ميزباني اما مطمن باش حريم شادي اين جشن، تنها در چهار ديواري سيم خاردارهاي تحت حمايت توست و هيچ يک از مردم شهرم از جشن تو خوشحال نيستند همانطور که 108سال نبودند...چاه نفت شماره يک براي آخرين بار
من مسجدسليمانم؛ تولدت مبارک!
نام: نفت شهرت: طلای سیاه
تاریخ تولد: 5 خرداد1287
محل تولد: مسجدسلیمان
محل صدور: همه جا...
اینجا مسجدسلیمان، نمره یک،
در کنار اولین چاه نفت خاورمیانه،
دکل چاه شماره یک هنوز هم پابرجا ایستاده است، اما غمگین،
غمگین برای روزی که به دست کارگران راست قامت بختیاری برپا شد ولی ثمرهاش برای آبادانی خیابان های لوکس خارج واختلاس گران داخل هزینه میشد، برای روزی که قامتش از همه ی ساختمان های شهر اولینها بلندتر بود، دکل نمره یک خاورمیانه دلش گرفته است، امروز و پس از 108 سال پابرجا بودن دیگر نمیخواهد باشد، بایستد و درجا زدن دور و برش را ببیند، گویی از آن بالا شهرهای دیگر را میبیند، گویی خیابانهای زیبای شهرهای دور و نزدیک را بیشتر از خیابان های پر چاله چولهی مسجدسلیمان دوست دارد، گویی او هم مثل خیلیها به این نتیجه رسیده که باید رفت زیرا که در ماندن خواهی پوسید، خواهی پوسید مثل لوله های چند هزار متری نفت که میلیون میلیون لیتر طلای سیاه را از شهر خارج کردند ولی چیزی جایش نگرفتند.
لوله های یکطرفه...اصلا شاید تقصیر همین لولهها باشد، همان زنگ زدههای لعنتی که ميبرند و پس نمیآورند، یکی نیست به این لولههای سیر ناشدنی بگوید آخر کجای دنیا رسم بر ایناست که ببری و چیزی ندهی؟ این چه رسمی است؟
به گمانم دکل نمره یک هم دلش از دست همین لولهها خون است، لولهها نمی دانند که من مسجدسلیمانی هم بیمارستان مجهز میخواهم، من مسجدسلیمانی مکانی برای تفریح میخواهم، فرزند من مسجدسلیمانی غروب های تابستان دلش در خانه میگیرد، شهربازی میخواهد، رانندهی تاکسی مسجدسلیمانی جاده ی هموار میخواهد، جوان مسجدسلیمانی کار میخواهد، همسر میخواهد، آینده میخواهد ...
لولهها چه میدانند که اگر ببری و پس ندهی چه به سر خیلیها میآید، نمیدانند که اگر جوانی نتواند کار پیدا کند چه میشود؟ لولهها چه میدانند حجله چیست؟
لولهها چه میدانند وقتی پدر دستانش خالیست چه زجری میکشد؟ ! لولهها که قسط و اجاره خانه و شهریه نمیدهند، لولهها که نمیدانند اولین استادیوم فوتبال ایران کجاست، لولهها فقط میبرند، آنها فقط همین کار را بلدند و بس... لوله های گرسنه ...فقط میبرند و میبرند و میبرند ...
ای کاش میشد کاری کرد که لولهها دو طرفه شوند، ای کاش لولهها هم دوربرگردان داشتند شاید مقداری از طلای سیاه در میانه ی راه از رفتن پشیمان میشد، ای کاش لوله ای به وجود نمیآمد، اصلا ای کاش نفتی وجود نداشت... شاید بهتر میبود، شاید...